-
بهارانتان خجسته باد*
جمعه 27 اسفندماه سال 1395 18:13
بس که بد می گذرد زندگی اهل جهان مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند صائب تبریزی صائب تبریزی این را حدود چهار صد سال قبل گفت. بنابراین صحبت بد گذشتن دوران مال امروز و دیروز و پریروز نیست. * گذر عمر
-
دست از کرم ....
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1395 12:04
شب عیده، سفره های باز ولی خالی، خودشونو خیلی بیشتر نشون می دن. همتی کنید. راه دوری نمی ره. گاهی زورکی خرید کنید. به ویژه خرید هایی اینچنینی که به کارتون هم میاد. فرض کنید ترقه و فشفشه خریدید. تق تق تق. فششش. و تمام. به زیاد و کم خرید هم توجه نکنید. کم خرید کنید. ولی بکنید. دست از کرم به عذر تنک مایگی مدار برگی در آب...
-
زنگ
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1395 22:19
وقتی نگاهم نمی کنی، احساس می کنم، چشم انتظار باز شدن دری هستی. مرا نگاه کن، و گوش به زنگ باش. دلدارت، کلید ندارد.
-
آسمانخراش افقی
شنبه 18 دیماه سال 1395 14:32
نمیدانم شب بود یا روز؟ نمیدانم سوار بر اتوبوسی بودم یا ترنی؟ فقط میدانم من راننده نبودم. نمیتوانم رانندگی کنم چون من مردهام. تمام اندامهای باقیماندهی من استخوانی هستند. در گورستان تازه واردها به من میگویند استخوانی. شاید به این دلیل که هر از گاهی از آشیانه بیرون میآیم و به شهر میروم. مثل همین حالا. در رفت و...
-
کاغذ باطله
پنجشنبه 2 دیماه سال 1395 13:58
کاغذ باطله معمولن به کاغذی میگوییم که نتوانیم چیزی روی آن بنویسیم. اگر فقط در این معنا به این بخش از فایدهی کاغذ فکر کنیم، به نظر من این تصور مردود است. شما در گوشه و کنار و حواشی کاغذ باطله و چه بسا پشت کاغذ که خیلی وقتها چیزی رویش نوشته نشده است، میتوانید یادداشتهای بنویسید. شماره تلفنی، خطی از یک غزل، نام و...
-
بوف کور
یکشنبه 14 آذرماه سال 1395 13:24
بیست و شش صفحه از بوف کور. نوشته صادق جان هدایت. فکر می کردم می تونم همه اش رو بنویسم. نشد. نتونستم.
-
عینک
یکشنبه 18 مهرماه سال 1395 18:37
برای دیدن اشیا ء باید عینک بزنم. هر وقت عینک نمی زنم آن ها را نمی بینم. آن ها هم مرا نمی بینند. چرا که اشیاء اصلن چشم ندارند. اگر هم داشتند، ممکن بود مرا ببینند ولی نمی شناختند. می دانید؟ چند روز پیش شنیدم که یکی از صندلی ها به میز می گفت: وقتی عینک می زنه، قیافه اش خیلی عوض می شه. یعنی با چشم دل مرا می بینند؟
-
وا! مگه میشه؟
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1395 21:36
مقابل مجتمع در حال ساخت ِ روبروی محل زندگیام ایستاده بود و هر از گاهی فریاد میزد: مراد! آهای مراد! در حالیکه الف هر دو مراد را می کشید. به او که رسیدم، با او همراه شدم و در حالیکه در جیبهایم به دنبال کلید ساختمان خودم بودم فریاد زدم: مراد! آهای مراد! بعد خطاب به زن گفتم: مراد انگار نیست. - وا! مگه میشه؟ ینی چی؟...
-
مگس سفید یا عسلک پنبه
یکشنبه 31 مردادماه سال 1395 20:57
بیش از یک میلیارد مگس سفید یا همان عسلک پنبه به تهران حمله کرده اند. از این تعداد حدود یک میلیاردش در منطقه ی شش تهران یا همان یوسف آباد و آن بیش اش در سایر نقاط تهران در پروازند. میزان این حضور به این شکل است که اگر در یوسف آباد خمیازه بکشی، حدود دویست، تا دویست و پنجاه عدد و گاهی بیشتر، از این مگس ها وارد حلق شده که...
-
شصت و سه سال گذشت* ...... یادداشت موقت
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1395 17:00
شصت و سه سال از اولین روزی که در یک انقلاب شرکت کردم گذشت. ۲۸ مرداد سال سی و دو بود. یک ساله بودم و در آغوش هاسمیک. در خیابان شاه رضای آن وقت و انقلاب فعلی. سر کوچه اسکو، نبش سینما دیانای آن وقت و سپیده کنونی. نیلوفر هم دست هاسمیک را گرفته بود. من مشت در هوا تکان می دادم و نیلوفر که یک سال و اندی من بزرگتر بود شعار هم...
-
یکی پنش تومن، سه تا ده تومن
یکشنبه 10 مردادماه سال 1395 17:31
یکی پنش تومن، سه تا ده تومن. بساطی که می تواند در یک روز تعطیل و گرم تو را برای دقایقی روبروی دانشگاه، از حرکت بازدارد که مدتها در لابلای آن ها به دنبال تاریخ بگردی. هر نوع کتابی می توانی ببینی. گیرم نخری. روی زمین قرآن در کنار سرمایه کارل مارکس نشسته است. درست شانه به شانه و در کنار هم. این به آن تکیه کرده وآن به...
-
فقر
دوشنبه 10 خردادماه سال 1395 12:48
چندی پیش در مقابل ویترین مغازه ای عینک فروش، یاد این تصویر افتادم که دو سه روز قبلش، در جایی دیده بودم. تا به آن روز، چنین فقری را به چشم ندیده بودم. دلم گرفت. نگاهم را از ویترین برگرداندم و به راه افتادم. به صندوق زباله ای رسیدم. فکر کردم ای کاش می توانستم اندوهم را درون آن بیاندازم. هرچند ترسیدم حتا اگر این کار را...
-
کاریکماتور 2
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1395 17:46
آنقدر پولش از پارو بالا رفت که، پارو گم شد و خودش دق مرگ از گم شدن پارو. برای اینکه دهانم نسوزد آش نمی خورم. معمولن هرچه که می شنوم باور می کنم. به امید بهار، پارسال نمردم. خالهام بعد از این که مانند یک خرس چاق شد، گفت: بیا با هم دوست بشیم. همهی عمر سر چشمهای بود که آبش را گل آلود کند. وقتی صبح از خانه خارج میشد،...
-
½ 8
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1395 12:39
½ 8 ساخته ی فدریکو فلینی سر تخت طاووس قدیم و مطهری فعلی، به تاکسی گفتم: مستقیم. - تا کجا؟ - تا ته ِ ته. این را دقیقن به یاد دارم که گفتم، ته ِ ته. با اشاره ای به صندلی عقبش که خالی بود، سوار شدم. یک نفر در صندلی بغل دست خودش نشسته بود. سر دومین چهار راه پیچید به راست. گفتم: ببخشید، من مستقیم تا ته ِ ته ِ خیابون میرم....
-
زیر باران باید رفت
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1395 14:00
زیر باران باید رفت چی چی رو زیر باران باید رفت؟ شاعرم دلش خوش بوده ها. زیر هر بارانی که نمی توان رفت. بعله، باران اگه نم نم بباره، لباست مناسب باشه، عینکی نباشی، توی کوه و کمر باشی، بعله. ولی در شهر، اگه بخوای توی پیاده رو هم بری، و باید بری، باران هم نم نم نباشه و تند باشه، مدام شلپ و شلپ از روی برگای درختا عین شکنجه...
-
بز
شنبه 14 فروردینماه سال 1395 14:55
به امید بهار، پارسال نمردم. آخه می دونید؟ من بزم. هرچند شک ندارم که جماعتی منتظرن توی بهار کلی علف بخورم و حسابی پروار بشم.
-
عابربانک
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1394 12:42
یکی شبیه خانمی که در این جا می بینید، مقابل عابربانک ایستاده بود. حیران. از کنارش که رد می شدم، در حالی که دو کارت در دستش بود، گفت: ببخشید آقا! از این که واژه ی "حاج آقا" به کار نبرد، علاقمند شدم با رغبت کمکش کنم. - بله؟ - من می خوام از این کارت یک میلیون تومن بریزم توی این یکی کارت. باید چه عددی رو بزنم؟ -...
-
مقایسه
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1394 11:38
می گویند، نپرسید چه کسانی؟ حتمن در جایی دیده ام که می گویم. اگرنه ابایی نداشتم که بنویسم، می گویم. چرا که من وقتی از خودم بخواهم چیزی بگویم، می نویسم، می فرمایم. بله. داشتم می فرمودم که می گویند: در هیچ کار و حرفه ای خودتان را با دیگران مقایسه نکنید. هر کاری و هر حرفه ای. از مشاغلی مانند مکانیکی، برقکاری، ..... بگیرید...
-
در ساعت سه صبح
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1394 13:29
در ساعت سه صبح گاه صدای اتومبیلی ناشناس نمی گذارد باد را بشنوم. وقتی دارد خواب پرنده ای را برایم تعریف می کند. . شعر را از اینجا با صدای خودم و آهنگ پری زنگنه بشنوید. . محسن مهدی بهشت
-
اینروزها
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1394 10:31
نه آن قدر دور است که ندانم اوست، نه آن قدر نزدیک که بدانم او نیست. من و او اینروزها در همین فاصله ها گم شده ایم. محسن مهدی بهشت
-
زنگ
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1394 22:14
زنگ در را زدم. خودش بود. گفت: بله؟ گفتم: ببخشید شما؟ گفت: من؟ یا شما؟ گفتم: ببخشید. اشتباهی شده. و ...... پا به فرار گذاشتم.
-
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
پنجشنبه 10 دیماه سال 1394 17:43
عقابی در حال فرود. در حال برخاستن، نیافتیم. ...... روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست بهر طلب طعمه پر و بال بیاراست ........... باقی شعر بماند برای بعد قبل از این که سر وقت نیم بیت اول این شعر برویم، یک نکته در باب نیم بیت دویم بگوییم و آن این که: آیا بعد از این که عقاب به هوا خاست، پر و بال بیاراست؟ ینی در آسمان پر و...
-
غزل شب یلدا
دوشنبه 30 آذرماه سال 1394 00:47
با کلیک روی هر یک از ابیات، غزل را با صدای خودم بشنوید: خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پریشان و دست کوته ماست به حاجب در خلوت سرای خاص بگو فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست به صورت از نظر...
-
خر و پل
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1394 14:31
- ضرب المثل معروفی هست که میگه "طرف خیلی خر بود که تونست از پل بگذره. - اینو دیگه از کجا آوردی؟ این نیست که. - پس چیه؟ - میگه خر ....... وایسا فک کنم...... - خر توو سولاخ نمی رفت زنگوله بستن به دمش. - برو بابا. اون که سگه. - نه. سگ اینه: سگ اگه لالایی بلد بود، خودش می خوابید. - ا َ ه. توام که همه اش دری وری می...
-
طبیب *
سهشنبه 17 آذرماه سال 1394 14:14
دردم، نهفته تر آن به، که طبیبم باشی. --- * دردم نهفته به ز طبیان مدعی / باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند / حضرت حافظ
-
مرجان
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 23:18
پلانی از فیلم داش آکل ِ کیمیایی به که بگویم؟ دیگر حتا مرجان هم نمی تواند مرا بکشد.
-
دلتنگی
دوشنبه 25 آبانماه سال 1394 15:27
تنها شراب؟ نه. تو هم باید باشی. بی تو، نه. ***
-
تربیت کودک
یکشنبه 17 آبانماه سال 1394 21:25
مرد در حالیکه کودکی در آغوش راستش بود همراه زنی در جهت مخالف من راه میرفتند. مرد سرش را پایین آورده بود و با گوش چپش حرفهای زن را میشنید. گوش راستش هم در اختیار نق و نوق کودک بود. در لحظهای اشارهای به زن کرد که ساکت شود و با دست چپش سیلی محکمی به گونهی راست کودک زد. نعرهی کودک به آسمان رفت. مرد دوباره سرش را...
-
کاریکلماتور
دوشنبه 4 آبانماه سال 1394 21:57
با گرامی داشت یاد و خاطره ی پرویز جان شاپور، جسارت کرده پا جای پایش نهادم. تکیه بر جای او نزدم. اشتباه نکنید. *** * دلم تنگ شده بود. دادم قالبش زدند. * دست روزگار را به گرمی فشردم. * به تازگی در انظار پیدا شده ام. * دراز کشیدم. خوابم نبرد. کوتاه کشیدم. * دریچه ی قلبم را که گشودم، کلی زندانی فرار کردند.* * حوصله ام...
-
کتاب فروشی
شنبه 25 مهرماه سال 1394 22:59
توی محله ی ما، به فاصله ی حدود دویست متری خونمون، یه کتاب فروشی هست که تا حالا نشده کتابی که می خوام ازش بخرم. کتاب می خرم ها، ولی الزامن نه کتابایی که خودم می خوام. گاهی پیشنهاد هاش خوبه و رد نمی کنم. ولی به ندرت این اتفاق میافته. می دونید؟ کلن و در مجموع گاهی بعد از شنیدن پیشنهاد هاش به کله ام می زنه که از پیشخون...