بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

خنک آن قمار بازی ..........

"عمر طولانی این عیب را دارد، 

 که 

 انسان باید شاهد مرگ بسیاری از عزیزان خود باشد. " 

 

استاد فتحعلی واشقانی  فراهانی برفت...........

 

 


خنک آن قمار بازی ............

 

 توضیح: این یادداشت قبلن منتشر شده بود و به مناسبت سفر استاد، دوباره بر این سردر نشست. 

استاد فتحعلی واشقانی فراهانی دومین معلم خط من بودند. یکی از معدود افتخارات دوران زندگی‌ام. می‌فرمود:

از شهرستان به تهران آمدم. پاسبان بودم. از نوجوانی به خط نویسی علاقمند بودم و مشق نام لیلی می‌کردم. محل کارم جایی بود اطراف میدان بهارستان. روزی از همان اول خط، و در اتوبوس شرکت واحد هم‌سفر نوجوانی شدم که از انجمن خوشنویسان برگشته بود و به خانه می‌رفت. این را بعدن فهمیدم. وسائل خوشنویسی را که در دستش دیدم از او پرسیدم که مشق خط می‌کنی؟ گفت: بله. گفتم: من هم خطاطم. پرسید: نمونه‌ی خط داری؟ داشتم. نشانش دادم. مسخره‌ام کرد. که به اینم می‌گن خط؟ پس فردا دوساعت زودتر بیا توی این ایستگاه اتوبوس تو رو ببرم به جایی که بفهمی خط خوش نوشتن ینی چه. چند نمونه خط هم با خودت بیار.

................
ادامه مطلب ...

رونوشت برابر اصل



فیلم رونوشت برابر اصل، ساخته عباس کیارستمی در خارج از کشور، و با شرکت خانم ژولیت بینوش، در بین فیلم های مطرح این دوره از جشنواره جهانی فیلم کن، قرار گرفت.

برای این فیلم از کارگردان خوب کشورمان منتظر جایزه هستم. که آن را تقدیم کسی بکنم. البته اول مبارک صاحبش باشد. یعنی عباس. اگر با فیلم آشنا بودم  درخواستم برای جایزه معقول تر بود. ولی چون ندیدم عرض می کنم:

این فیلم باید یک جایزه ای بگیره. نخل طلا باشد چه بهتر. کسی که می خوام جایزه را با اون شریک کنم، خوشحال تر می شه.

راستی کسی می دونه تیم کجاست؟ کارش دارم.


رونوشت برابر اصل 

 

و در پایان، کاری از عباس کیارستمی برای جعفر پناهی  

 

دوست من کو؟ 

 ***** 

امروز، 23 می، اعلام شد که ژولیت بینوش، جایزه بهترین هنرپیشه زن شصت و سومین دوره جشنواره را از آن خود کرد. 

این موفقیت را به او و عباس کیارستمی و هم چنین خودمان تبریک می گوییم.  

*****

با اعلام نام ژولیت بینوش به عنوان بهترین بازیگر زن جشنواره، وی نام جعفر پناهی را از صندلی خالی برداشت و در پشت میکروفون قرار گرفت و در پایان سخنانش با در دست گرفتن نام جعفر پناهی خواستار آزادی او شد. پس از او اگزاویه دوبوا کارگردان فرانسوی که موفق به دریافت جایزه بزرگ هیئت داوران بخش مسابقه شصت و سومین جشنواره جهانی کن شده بود نیز  با در دست گرفتن نام جعفر پناهی آزادی فوری او شد. 

این جشنواره تجلیلی بود از جعفر پناهی  

فیلم ساز ایرانی که به خاطر فیلمی که هنوز نساخته، در زندان است.


آخرین خبر:

جعفر پناهی آزاد شد

استاد فتحعلی واشقانی فراهانی


استاد فتحعلی واشقانی فراهانی، یکی از دوست داشتنی ترین آموزگارانم، استاد مسلم خط نستعلیق ایران است. نمونه ای از خط ایشان را در اینجا می بینید. 

روزی که کتاب کلک مشکین استاد، که شامل این قطعه است را تهیه کرده بودم، از ایشان درخواست کردم آن را برایم امضا کنند. پرسیدند:

از کدامش خوشت آمد.

گفتم: از این. و این صفحه را به ایشان نشان دادم. که در بالا می بینید.

پرسیدند: این خط کجایش بد است؟

همه گفتیم:

هیچ جایش.

فرمودند:

"اینش" بد است.

و ما هرچند هرچه بیشتر نگاه کردیم، "اینش" به نظرمان زیباتر آمد.

***

پ.ن. اینش را باید با نون سرکش دار بخوانید.

دستی میان آیینه و من لغزید

 

یدالله رویایی

یدالله رویایی را از سال ۴۴ یا ۴۵ بود که شناختم. آن گاه که در تنها کانال تلویزیونی ایران برنامه ای در روزهای یکشنبه داشت. یا روزی دیگر غیر از این یکشنبه ها.

نام این برنامه را به یاد نمی‌آورم.

آن روزها آن‌چه که از وی می‌شنیدم را فقط دوست داشتم. نمی فهمیدم. ولی این روزها هر وقت که به سراغ وب سایتش می روم، در دهکده ای در فرانسه، کمی می‌فهمم. از آن زمان‌ها هم که مانیفست شعر حجم را نوشته بود، شعر حجم را بیشتر از انواع شعرهای دیگر دوست داشتم. دارم.

-  وب سایتی در یک دهکده‌ای در فرانسه؟

ادامه مطلب ...

صائب

یکی از افتخارات این آقای صائب تبریزی این است که ما خیلی او را دوست می داریم.تک بیتی های زیبایی دارند. چندی پیش در یادداشت هایمان به یکی از آن ها برخوردیم.   

ما از این هستی ده روزه به جان آمده ایم 

وای بر خضر که زندانی عمر ابدی ست.

شما هم اگر چیزی از ایشان را دوست دارید و از بهرید! بفرمایید تا این زیر درج کنیم و فیضی ببریم. هم خودمان هم دیگران. کار نیکی است. نیست؟ مگر این که ندانید. که عذر بدتر از گناه است.

بسم الله. 

*** 

سعید از صائب نوشت: 

سربه هم آورده دیدم برگهای غنچه را / اجتماع دوستان یک دلم آمد به یاد

حسام از صائب نوشت: 

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم  / موجیم که آسودگی ما عدم ماست 

شهرزاد از صائب نوشت: 

زشت در سلک نکویان می نماید زشت تر / پای طاووس از پر طاووس رسوا می شود 

نیلوفر از صائب نوشت: 

من از بی‏قدری خار سر دیوار دانستم / که ناکس کس نمی‏گردد از این بالانشینی ها 

(البته گویا این بیت از صائب نیست.)

بعد از این بیت هم: 

من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم / ک کس ناکس نمی گردد به این افتان و خیزان ها 

فیروز از صائب نوشت: 

مستمع صاحب‌سخن را بر سر ذوق آورد / غنچه خاموش بلبل را به گفتار آورد

نیست پروا تلخ‌کامان را ز تلخی‌های عشق /  آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است 

روزبه از صائب نوشت: 

در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی / بوسه در لعل شراب آلود نگذارم ترا 

فرناز از صائب نوشت: 

نه همین موج ز آمد شد خود بی خبر است  / هیچکس  را خبر از آمدن  و رفتن نیست  

حسین طاهری از صائب نوشت: 

این خط جاده ها که به صحرا نوشته اند /  یاران رفته با قلم پا نوشته اند 

شمس از صائب نوشت: 

برق را در خرمن مردم تماشا کرده است /  انکه پندارد که حال مردم دنیا خوش است

باران از صائب نوشت:

زلف مشکین تو یک عمر تأمل دارد / نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت
چون وا نمی کنی گره ای خود گره مباش / ابرو گشاده باش اگر دستت گشاده نیست

ترس

درین رختخواب نمناکی که بوی عرق گرفته بود، وقتی که پلکهای چشمم سنگین میشد و می‌خواستم خودم را تسلیم نیستی و شب جاوادنی بکنم، همه یادبودهای گمشده و ترس های فراموش شده ام، ازسر نو جان میگرفت: ترس اینکه پرهای متکا تیغه‌ی خنجر بشود، دگمه ی ستره‌ام بی اندازه بزرگ باندازه ی سنگ آسیا بشود ــ ترس اینکه تکه نان لواشی که بزمین می‌افتد مثل شیشه بشکند ــ دلواپسی اینکه اگر خوابم ببرد روغن پیه سوز بزمین بریزد و شهر آتش بگیرد، وسواس اینکه پاهای سگ جلو دکان قصابی مثل سم اسب صدا بدهد، دلهر‌ه‌ی اینکه پیرمرد خنزرپنزری جلو بساطش بخنده بیفتد، آنقدر بخندد که جلو صدای خودش را نتواند بگیرد، ترس اینکه کرم توی پاشویه‌ی حوض خانه‌مان مار هندی بشود، ترس اینکه رختخوابم سنگ قبر بشود و بوسیله‌ی لولا دور خودش بلغزد مرا مدفون بکند و دندانهای مرمر بهم قفل بشود، هول و هراس اینکه صدایم ببرد و هرچه فریاد بزنم کسی بدادم نرسد .

***

ترس های هدایت بود در بوف کور.

 همین جوری نوشتم.

 نه، برای یک دوست نوشتم.

سنتوری

بهرام رادان در نمایی از سنتوری

به کسانی که نسخه سی دی غیرمجاز فیلم سنتوری اثر آقای داریوش مهرجویی که دچار توقیف مادام العمر شده است را تهیه کرده و دیده‌اند و از جمله خودم –مگر می‌شود ندید- پیش‌نهاد می‌کنم  بیایید و در این حرکت نمادین و سمبلیک که در بعضی سایت‌ها و روزنامه‌ها مطرح شده شرکت کنیم و آن این‌که: هرکس بابت دیدن این فیلم مبلغ هزار یا هزار و پانصد تومان به

شماره حساب: ۰۱۱۶۴۰۷۷۹۵

(بانک تجارت شعبه چهارراه پارک کد۰۳۲ )

به نام داریوش مهرجویی و فرامرز فرازمند

واریز کند. بهتر است هر چند نفر با هم سهمیه خود را رویهم ریخته و یک جا به حساب بریزند که حجم کار کارمندان بانک هم افزایش نیابد.

خاک آشنا

خاک آشنا

خاک آشنا، آخرین کار آقای بهمن فرمان آرا ، تنها فیلم مطرح باقی مانده در بخش مسابقه فیلم فجز هم رد صلاحیت شد، تا عنوان در پیتی ترین جشنواره جهانی فیلم زیبنده جشنواره فیلم فجر باشد . در این فیلم بر خلاف سایر کارهای فرمان آرا که دغدغه های ذهنی وی در مقوله مرگ بود، از عشق سخن رفته بود. عشق به ایران.

مقامات جشنواره فیلم فجر، این فیلم عشقی را هم حذف کردند تا بگویند برای حذف عشق از صحنه ما هم چنان در صحنه ایم. فراموش نکنید و خیال برتان ندارد.

بهانه حذف را هم بشنوید بد نیست.:

پلانی که در آن دوستی در غم از دست دادن دوست دیگرش فریاد میزند و میگرید و می گوید که"اون در چهل سال گذشته فقط قلم در دستش بود"  حذف شود.

آی که این قلم چه بر سر این قیچی به دستان آورده. گویا خودشان باور نمی کنند سوگندی را در کتابی که مدعی باورش هستند. یا نکند که فقط آن را باور دارند.

سوگند به قلم و آن چه که می نویسد.

بادبادک باز (The Kite Runner)

تنها یک گناه وجود دارد و آن هم دزدی است.The Kite Runner -  http://after23.blogsky.com/

وقتی تو یک کسی را می‌کشی یک زندگی را دزدی می‌کنی. از زنش حق شوهر داشتن را دزدی می‌کنی. از اولادهایش حق پدر داشتن را دزدی می‌کنی. وقتی به کسی دروغ می‌گویی حق راستی را ازش دزدی می‌کنی. .........

عکس نمایی از همایون ارشادی در حال گفتن دیالوگ بالاست.

براساس رمان بادبادک باز اثر تحسین برانگیز خالد حسینی نویسنده افغانی مقیم آمریکا، مارک فورستر فیلمی ساخته است به همین نام. بسیار وفادار به متن کتاب. من کتاب را نخوانده ام و گواه این گفته افسانه است که به طور رشک بر انگیزی کتاب می خواند. فیلم برخلاف سایر ساخته‌های هالیوود گیشه پسند نیست. یعنی در واقع یک فیلم هنری است. اصولن ساختن فیلم‌هایی از آن‌چه که بر مردم این گوشه از جهان می‌گذرد خواه ناخواه هنری از آب در می‌آید. و نیز یکی از مشکلاتی را که معمولن مخاطب آمریکایی –یا هرجای دیگری البته غیر از افغانستان، تاجیکستان و ایران- دارد همراه فیلم است و آن زبانی غیر از انگلیسی است. زبان فارسی دری با زیر نویس به هر زبانی دیگر. چاره‌ای هم نبوده. فیلم‌هایی از این دست اگر دوبله شوند اصالت خود را از دست می‌دهند. زیبایی فیلم در زبان اصلی آن است. فیلم با تماشاگر غیر حرفه‌ای که فارس زبان نیست رابطه چندانی بر قرار نمی‌کند. شاید فروش فیلم در اروپا بهتر از آمریکا باشد چرا که در مجموع تماشاگر اروپایی هنری پسندتر از بیننده هالیوودی و آمریکایی است.

این فیلم در افغانستان مجوز نمایش نگرفت چرا که آدم‌های منفی فیلم پشتو هستند و احتمال درگیری قومی در این میان می‌رفت. یکی از گرفتاری‌های همیشگی مردم به جا مانده از قافله دهکده جهانی.

فیلم در کشور خودمان هم پروانه نمایش نمی‌گیرد. اگر هم بگیرد در جای جای حساسی دچار تیغ سانسور و تغییر دوبله می‌شود که لطمه اساسی می‌خورد.

تیتراژ فیلم جدای از خود فیلم قابل بررسی است. بسیار زیبا و استادانه و بی نظیر. هم‌راه  با موسیقی متن دلنواز آلبرتو ایگلسیاس. یکی از کاندیداهای هشتادمین جایزه اسکار در همین بخش. نسبت این آلبرتو را با خولیو و فرزند خلفش انریکو نمی‌دانم که اگر نسبتی دارند باید بگویم که دنیای موسیقی خیلی مدیون این طایفه است.

همایون ارشادی به عنوان یکی از مفاخر سینمای ایران در نقش پدر امیر –بگوییم خالد حسینی- به زیباترین وجهی از عهده کار برآمده است. خیلی روان و یک‌دست و خونسرد جایگاه خود را در سینمای جهان تثبیت کرده است. بازی های بچه‌ها به ویژه حسن –احمدخان مهدی‌زاده - بسیار نمایان و تحسین برانگیز است. فیلم‌برداری در چین صورت گرفته و حضور مارک فورستر در جای جای فیلم نمایان است.

فیلم را ببینید. فیلم تلخی است. ولی آن را ببینید. بن لادن زنده است و هنوز طالبان نه تنها در افغانستان که در همه جای جهان عر و تیز می کنند. به کوری چشم این دشمنان بشریت هم که شده فیلم را ببینید. آن را تحسین خواهید کرد.

هنر برای هنر

از آن جایی که بیشتر سرگرمی و کار و عشق و تفریح و زندگی و روزگار و روح و عمر و جان و همه چیز ما پرده جادویی و نقره ای سینماست، لذا واجب دیدیم که این مقوله را هم در این وبلاق وزین بگنجانیم. نامش را هم گذاشته ایم هنر برای هنر. البته درست است که گاهی افاضاتی در همین مقوله در وبلاق وزین فیلمامون می کنیم، ولی اینجا هم باشیم چه اشکالی دارد؟ اگر اشکالی دارد بگویید. البته ما گوش نمی کنیم.

حسام راست می گفت.