ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
چندی پیش در مقابل ویترین مغازه ای عینک فروش، یاد این تصویر افتادم که دو سه روز قبلش، در جایی دیده بودم. تا به آن روز، چنین فقری را به چشم ندیده بودم. دلم گرفت. نگاهم را از ویترین برگرداندم و به راه افتادم.
به صندوق زباله ای رسیدم. فکر کردم ای کاش می توانستم اندوهم را درون آن بیاندازم. هرچند ترسیدم حتا اگر این کار را هم بتوانم بکنم، کسانی را که تا کمر درون آن ها می روند، اندوهگین تر کنم. پس آن را برای خودم نگهداشتم. هنوز آن را دارم.
موندم این عکس رو شما از کجا پیدا کردی
فکر کنم توی فیس بوک.
با سلام.
مطمئنم این زن زجر کشیده اگر قلم به دست گرفته و گوشه ای از خاطراتش را بنوبسد ، جایزه های زیادی را بدست خواهد آورد.
دقیقن. این زن خودش یک کتاب خانه است.
مگه میشه اندوه رو دور ریخت؟
اگه دور بریزی ممکنه بعضی چیزها که قسمتی از وجودته دور ریخته بشه...
نمیشه دور ریخته...
منم نوشتم ای کاش می شد. ولی بعدش نتیجه گرفتم که ممکنه گردشگران صندوق های زباله رو آلوده کنه. اینه که کلن بیخیالش شدم.
راستی تکلیف لباسها مشخص شد
اندوه را چه کنیمممم؟
همیشه می شود کاری با لباس ها کرد. برای اندوه می توانیم منتظر پاییز باشیم که به برگها بسپاریمشان.
سلام دوست ارجمندم
اتفاقا دو خیابان بالاتر از خانه ما مسجدی هست که دیوارش دیوارمهربانی بود تاپیش از عید
خیلی هم رئونق داشت این دیوار از صبح تا غروب پر می شد . فردا صبح دوباره خالی بود چون در مسیرماست همیشه می دیدمش و شاد بودم که چه فکرخوبی.. از انجا که بچه هایم در حال رشدند و زود لبلاسهای نو نو برایشان کوچک می شود همه را جمع کردیم و شتشو و اتو و با چوب لباسی بردیم برای دیوار مهربانی.
اما متاسفانه
اخیرا جمعش کرده اند و دیوار را رنگ زده اند از زیر رنگ سفید به نحو کم جانی هنوز پیداست"دیوار مهربانی"
به نظرم محبت اهل محل کمرنگ شده و یا شاید نمی دانم چه...
شاد باشید
شاید در جایی دیگر از شهر مانده باشد که رنگ نزده باشند و شاید این یکی هم رنگش موقتی است و بعد دوباره بشود دیوار مهربانی. البته من گاهی به دسته ی صندوق های زباله آویزان می کنم. این هم راه دوری نمی رود.
کاش میشد اندوه را دور انداخت.. چالش کرد یا به آب سپرد. کاش لا اقل می شد مثل لباسی که فعلا نمی خواهیش آویزان کنی تو کمد. یک مدت از جلوی چشمت دور باشد بعدا به وقتش در موردش تصمیم بگیری.
ولی نمی شود که نمی شود
مثل یک دست شکسته باید وبال گردنت باشد.
جلوی چشمت مثل آینه دق.
یک وقتی چیزی قشنگ دیدم. نوشته بود:
اندوهت را به برگها بسپار، پاییز است. می ریزد.
خودم گفتم: اندوهت را به شکوفه ها بسپار. میوه هاشان فقیران را آلوده نمی کند.
شمس لنگردوی گفت:
دلتنگی، خوشه ی انگور سیاه است. لگد کوبش کن. لگد کوبش کن. بگذار ساعتی در بسته بماند. مستت می کند اندوه.
***
از من می شنوید، آن لباس ها را به دیوارهای مهربانی بیاویزید. نمی دانم در شهر شما هستند این دیوارها یا نه؟
خیالتان را از بابت آن تصمیم هم آسوده می کند.
فقر هست زیاد هم هست اما این عکس نشانه ی فقر نیست به نظر من بیشتر پایین بودن سطح اگاهی رو نشون میده
اگر نظر شما را هم در نظر بگیریم، پایین بودن سطح آگاهی هم به گونه ای، نشان از فقر است.
فقر بیشتر از انکه نبود یا کمبود منابع باشد، توزیع ناعادلانه ی ان است. اندوه بیشتر ان است که اندوه مشکلی را حل نمی کند.
ولی اندوه هم هست. چه کنیم؟
توزیع گفتی یاد چیزی افتادم. قبلن هم جایی نوشته ام. یادم نیست کجا. تکرارش می کنم.
دوستی می گفت: روزی زنم داشت از نداری مان می نالید. گفتم زن! ناله نکن که اگر ثروت دنیا به طور عادلانه بین همه ی آدمیان زمین تقسیم شده بود، به من و تو خیییلی کمتر از چیزی که الان داریم می رسید.
سلام
حس شما به بهترین نحو منتقل میشود در لابلای سطور.
چه خوب. خوشحالم که نظرتون اینه.