بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

آخرین تصویر

زیر درخت گردوی نه چندان کهنسال ولی با گردو های فراوان ولی نه مرغوب، به اتفاق چند تا از بروبچه ها و بزرگان فامیل هر کدام چوبی در دست، گردو ریزان داشتیم. سوفیا چهار زانو نشسته بود و دامن چیت آبی رنگ با گل‌های سفیدش را روی زانوهایش کشیده بود. شاید هم پیش بندش بود نمی‌دانم. گردوی دوردستی را نشان کردم و با چند ضربه که آخریش به آن خورد، زدمش. گردو نه گذاشت و نه برداشت و با شدت هرچه تمام تر خورد روی دست استخوانی و نحیف سوفیا......

ادامه مطلب ...

ای کاش زن بودم


هشتم مارس، روز جهانی زن

گرامی باد 

 

نقاشی از: ایمان ملکی

ادامه مطلب ...

۲۳۳۶۰

هر شب با صدای ترانه ای از خونه همسایه خوابم می بره.

یه موقع هایی که با دقت گوش می دم می بینم که صدای خودمه که از اونجا می آد.

می تونی بگی اون کیه؟

من الان دقیقن ۲۳۳۶۰ روزه که به دنبال جواب این سئوالم.

کمکم کن.

***

این چیه؟ جمله ای از یک آهنگه، یا پاراگرافی از یک کتاب، یا دیالوگی از یک فیلم؟

به نظر می رسه که اگه فیلمه، ساخته وودی آلنه.

یک وقتی در بعداز بیست و سه قبلی آمده بود.

ذکر مصائب من،دکتر و ایضن احمد شاملو

  دکتر اسماعیل خویی

دکتر اسماعیل خویی

فردای شبی از شبهای شعر همیشگی در دانشسرایعالی تهران، در اوایل دهه پنجاه، در کلاس درس متدولوژی علم از استاد،دکتر اسماعیل خویی پرسیدم:

استاد! به نظر شما شاملو پیر نشده؟ ادامه مطلب ...

اول سیگار خودم

فندکمان را بعد از روش کردن سیگار خودمان زیر سیگارش گرفتیم. در این فاصله دست لاکردارش به طرف جیبش رفت که فندکش را یا نمی‌دانیم به قول خارجی‌های بی ادب فاکن کبریتش را در بیاورد. در چشم‌هایش پرسشی از این‌که چرا اول سیگار او را روشن نکرده ای. بی درنگی در کنایه‌ای که چونان جام شوکران در یک سیگار نهفته است.

به قول ابن الجانکاه سمرقندی که چندی هم در بلاد ری از توابع تهران می‌زیست و یا بالعکس در بلاد تهران از توابع ری و یا اصلن نمی‌زیست، علت جویا شدند در نگاه. عرض کردیم به کلام:

قربانتان گردیم! ما متعلق به قومی هستیم، یعنی نسبمان به نسبی می‌رسد که در روشن کردن سیگار بین دو نفر، در آغاز، آن ِ خود روشن کند و سپس آن ِ دیگری. چنان که جام شوکران نیز، آری.

فرمودند نسبتان؟ عرض کردیم: "نسبمان شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا هم نرسد*. لذا ما ابتداء سیگارمان را به‌سلامتی شما روشن می‌کنیم و اگر نمردیم سیگار شما را هم روشن می‌کنیم. اگر مردیم هم که مجددن قربانتان برویم پیشمرگ شما شده‌ایم."

و نیز این قوم باور دارند که اگر به قول ادیبان کسی بخاهد سیگار دیگری را قبل از سیگار خود بگیراند باید مطمئن باشد که دستش پس زده نمی‌شود و دیگری پیش‌دستی نکرده و آتش خود را زیر سیگار خاموش وی نمی‌گیرد.

این نهایت آرامش و آن نهایت جان‌نثاری. و یا بالعکس این نهایت جان‌نثاری و آن نهایت آرامش.

......

نفهمیدی پدر جان؟

......

"به زبان ساده، من برایت قربان شدم. بد کردم؟ بد کردم پیش مرگت شدم؟"
......

نفهمیدی آقا جان؟
......

"برو بمیر."

......

*باید بنویسیم این جمله از کیست؟  

---پ.ن.

این متن قبلن اینجا آمده بود.

لاتوتسه و تائو تِ چینگ

انسان‌های عادی تنهایی را دوست ندارند
در حالی‌که فرزانه تنهایی را به کار می‌گیرد

او در تنهایی درک می‌کند
که با هستی یگانه است
.

***
ما به چاپ دومش رسیدیم. ما مدت‌هاست که به چاپ دوم به بعد می‌رسیم. راستش از وقتی که آلوده قامبیودر شده‌ایم و کارمان شده وبگردی کمتر لابلای اوراق کتب پرسه می‌زنیم. این‌است که کمتر پیش می‌آید چاپ اول کتابی را در هوا بزنیم. و حالا حکایت:
در ازمنه گذشته شنیده بودیم که لائوتسه، فیلسوف چینی (این چین هم دریایی است که ........
ادامه مطلب ...

زمستان با فرهاد

همه ساله در این ایام یکی از ترانه‌هایی که در ذهنم زمزمه می‌شود بوی عیدی ِ فرهاد است. از نظر من یکی از بیاد ماندنی‌ترین ترنم‌های این مرز و بوم. این را مدیون شهیار قنبری و اسفندیار منفردزاده و فرهاد هستم. تنها سه نفری که می‌توانستند این همه زیبایی و عشق را در کنار هم قرار دهند. شهیار قنبری با شعر، اسفندیار منفردزاده با آهنگ و فرهاد با صدا.
***
بوی عیدی، بوی توپ
بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو
بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ
با اینا زمستونو سر می‌کنم. با اینا خستگی‌مو در می‌کنم.
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب
با اینا زمستونو سر می‌کنم. با اینا خستگی‌مو در می‌کنم.
فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک خیز بلند از روز بته‌های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه‌ها
با اینا زمستونو سر می‌کنم. با اینا خستگی‌مو در می‌کنم.
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
با اینا زمستونو سر می‌کنم. با اینا خستگی‌مو در می‌کنم.
بوی باغچه بوی حوض
عطر خوب نسرین
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی
با اینا زمستونو سر می‌کنم. با اینا خستگی‌مو در می‌کنم.
***
من برای کسانی که در این لحظه به این آهنگ دسترسی ندارند که این روزها به آن گوش دهند و زمستان شان را گرم کنند، متاسفم. من برای آنان که زمستان‌شان را با اینا سر نمی کنند، خیلی متاسفم. چرا که نا عاشق‌ترین مردمانند.

این پست قبلن در بلاق اسبات آپ شده بود ولی شب عید پارسال. فکر می کنم این ایام مناسب تر و شیرین تر باشد.

اندر باب کامنت و کامنت گذاری

برای اولین بار وجود "مخاطب" را ازمادرم یاد گرفتم که وقتی کاسه یا بشقابی (البت ازجنس چینی) می‌خرید با تلنگر به آن میزد. وقتی ازاو می‌پرسیدم: " چرا این کار را می‌کنی؟ " می‌گفت: "به تو می‌گوید که سالم است یا شکسته" و من در تعجب که مگر کاسه و بشقاب هم حرف میزنند؟ سال‌ها گذشت که با تجربه آموختم که بله حتی اجسام بی جانی مثل کاسه بشقاب هم از خود واکنش نشان می‌دهند. آیا از این قضیه‌ی ساده نمی‌توان نتیجه گرفت که شان آدم‌‌هائی که با پدیده‌ای روبرو می‌شوند و کر و کور و لال باقی می‌مانند ازکاسه بشقاب هم کمتر است؟

داستان گِله‌ی غم انگیز صادق هدایت را بیاد می‌آورم که با اندوه گفته بود: "هرچه می‌نویسم یا نمی‌خانند که به درک! یامی‌خانند ونمی‌فهمند که آنهم به درک! ولی آنها هم که می‌خانند و می‌فهمند هم خفقان میگیرند!"

آدمی برکه‌ی کوچکی است که براساس صیانت ذات برای اینکه نخشکد می‌کوشد از باریکترین راه‌ها و بیراهه‌ها خود را به دریای لایزال مردم برساند. لازم نیست ازثروت بیکرانی برخوردار بود تا اینکه نسبت به هم بی تفاوت نباشیم و همدیگر را ببینیم و نسبت به نیک و بد یکدیگر از خود واکنش نشان دهیم. شکوه و جلال دریا هم از دست در دست هم گذاشتن همین خُردک چشمه‌ها و رودها و برکه‌ها حاصل میشود. که اگر به هم نپیوندند جای دریا را کویرسوزانی خواهد گرفت که بی شباهت به جهنم نیست.

ابوغریب بخارایی

چهاردهم مرداد ۸۶

http://after23.blogsky.com/

چهاردهم مردادماه ۱۳۸۶ گرامی باد.

نقل از  ترانه های شبانه

دفترهای گذشته - هدایت و وطن

غزال - هدایت دفترهای گذشته موضوع بندی جدیدی است در این وبلاگ. با مناسبت و بی مناسبت پست های وبلاگ های گذشته است. دسترسی به آنها سخت شده -به همین دلیل است که حالا اینجا هستم- و برای گم نشدن در دنیای مجازی-واقعی یکی یکی آنها را در اینجا نقل می کنم. هرچند گم نمیشود.ولی در دسترس نبودن همانا گم شدن است. لینک این پست ها برای کسی ارسال نمی شود چرا که یکبار شده. اولین پست هم به یاد صادق هدایت است. از وبلاگ ترانه های شبانه.

عکس از سایت صادق هدایت است.

*****

انتشارات امیرکبیر قدیم‌ها کتاب‌هایی چاپ می‌کرد به نام کتاب‌های پرستو و یک سری از مشهورترین‌هایش کتاب‌های صادق هدایت بود.پشت این کتاب‌ها متن زیبایی بود که دو سه سطر آخرش اینست:

همیه امیدها و ناامیدی‌های ما را شناخت و دفتری برای ما گشود که شاید وسیله تفال باشد. تفال برای این‌که ببینند ملتی چگونه می‌زیسته است.

با عکسی از یکی از نقاشی‌های وی. پیوست همین پست.

غرض؟ : یار گرمابه و گلستانی می گوید:

می گویند: اگر شهر دوبلین از بین برود می توان آن را از روی آثار جویس ساخت. اگر فرانسه از بین برود می توان آن را از روی آثار بالزاک ساخت. و پر بی‌راه نیست که بگوییم اگر وطنی این گونه که ما داریم روزگاری از صحنه گیتی محو شود و رغبتی برای بازسازیش باشد می توان با رجوع به آثار هدایت و به ویژه روح آثار این داستان‌سرای نامدار ادبیات معاصر ایران، خمیره و جورثومه آن‌را بافت و از نو ساخت.