بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

زنگ


زنگ در را زدم.

خودش بود.

گفت: بله؟

گفتم: ببخشید شما؟

گفت: من؟ یا شما؟

گفتم: ببخشید. اشتباهی شده.

و ...... پا به فرار گذاشتم.


نظرات 8 + ارسال نظر
زری مشفق چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 12:51 http://koochehayedelam.blogsky.com/

دستش بهم نرسید اما چند تا فحش آبدار نثارم کرد

ینی در نهایت در رفتی. چرا که فحش طبیعیه.

زری مشفق سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 01:00 http://koochehayedelam.blogsky.com/

اما من که بچه بودم زنگ در خونه ی مردمو که می زدم فرار نمی کردم می رفتم عقب تر و اروم اروم شروع می کردم به قدم زدن گاهی صاحبخونه که درو باز می کرد از من می پرسید ندیدی کی در زد؟ منم می گفتم در رفت
اعتماد به نفسو داشتی
البته یه بار همین که در زدم طرف پشت در بود اومدم یقه مو گرفت و...

کارت شاهکار بوده. حالا معلوم نیست با نقشه قبلی پشت در بوده یا تصادفی. حالا ببینم گوشتم گرفت و پیچوند یا نه؟

محبوب یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 19:49

ای خاین بالفطره

اصلن رفاقت بدون نامردی و خنجر از پشت زدن فایده نداره.

محبوب جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 20:36 http://a-tree.blogsky.com

آقای محسنچه خوب که یک پست با تم شیطنت گذاشته ای من هنوز هم پایه ام که یکی بیاید زنگ خانه ای را بزنیم و در برویم. با این سن و سال هم

این شیطنت اصلن پایان نداره. ولی شک دارم بتونم در برم. میگیرنم. بعدشم زیر شکنجه تو رو لو میدم.

معصومه چهارشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:34 http://www.escape1981.blogsky.com

به شدت از کمبود مخاطب در وبلاگم رنج می برم ...
ممنون که سری زدید

معصومه سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 18:08 http://www.escape1981.blogsky.com

همون لحظه که گفتی شما باید اسمت و صدا می کرد البته خب غافل گیر هم میشه آدم.
نوجوانی که خوبه من تت دانشجوییم هم از این تفریحها می کردم ...یه خونه بود با یه زنگ خاص که یه خونه دانشجویی دیگه معرفی کرده بود واقعا خاص بود زنگش.... این قدر زنگ چ زدیم و در رفتیم تا اینکه عوضش کردن

اسمو صدا نکرد دیگه. هرچند صدا می کرد می گفتم: بله؟

sophia یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 18:33

فقط اگه تکرار بشه، گیر می افتی؟!! یهو می بینی طرف با یه دسته بیل ، منتظرته!

به اشکال دیگه تکرار شد. ولی نه. دیگه منتظرم نیست. من هنوز دیپلم نگرفته بودم که شوهر کرد و رفت.

زری مشفق شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 23:36 http://koochehayedelam.blogsky.com/

امافرار انتخاب خوبی نبود

خب یه جور -چه جوری بگم؟- کرم ریختن بود که در نوجوانی می کردیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد