بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

یه سیگارم به من بدید



خیابان فاطمی را پیاده گز می‌کردم که به جایی در انتهای آن برسم. فقط محض خاطر ویروس کرونا. تا پارک فرح، ببخشید، لاله،  رفتم ولی آنجا دیگر نای رفتن نداشتم. قرنطینه ی خانگی حسابی تنبلم کرده است. این بود که هم خسته بودم و هم بدنم نیکوتین می‌خواست. روی سکویی در جایی از پارک نشستم و بعد از اینکه نفسی تازه کردم، سیگارم را روشن کردم. در این لحظه کسی که روی سکو چنباتمه زده بود پرید پایین و در حالیکه به گوشی توی دستش نگاه میکرد گفت:
من؟ من خودمم. تو؟ تو کی هستی؟ بگو.

نگاهش به گوشی خیره بود و بعد آن را در جیبش گذاشت و چند قدم تا من برداشت و دوباره برگشت و همین کلمات را تکرار کرد بی آنکه گوشی دستش باشد.

بارها و بارها گفت: من؟ من خودمم. تو؟ تو کی هستی؟ بگو.

بعد از شاید تکرار حدود یک عدد دو دقمی  و قبل از تمام شدن سیگارم رفت و دوباره سر جای اولش نشست.

سیگارم که تمام شد، جایی را درست روبروی او برای انداختن فیلتر سیگارم پیدا کردم. بردم و فیلتر را که آن‌جا می انداختم صدایی از پشت سرم شنیدم. گفت:  "یه سیگارم به من بدید".

برگشتم. خودش بود. با دست اشاره به جیبی که سیگارم در آن بود کرد. سیگار را در آوردم که به اون بدهم و دادم، شروع به گشتن دنبال کبریت یا فندک کرد. روی سکو و بغل دستش یک بسته سیگار بود. دستش به آن خورد و گفت: ببخشید. سیگار دارم. فندک بدید.و سیگار را به طرفم دراز کرد.

گفتم: حالا. دست در جیب کردم و فندک را هم برایش روشن کردم.

سیگار را روشن کرد. هیچ کلمه‌ی دیگری بین من و او رد و بدل نشد. راهم را گرفتم و رفتم.

***

عکس نمایی از نزدیکی آن اتفاق است.

نظرات 3 + ارسال نظر
فلورا جمعه 28 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 21:14

گاهی پیش میاد طرف زنگ میزنه ، شماره ناشناسه. بعد که ما تماس میگیریم، میگه: شما؟؟
انتظار داره خودمون رو معرفی کنیم!
من بهش گفتم، خودتون پنج دقیق پیش تماس گرفتین. من متوجه تماس تون نشدم. بعد یادش اومد که زنگ زده اطلاع بده که میتونم ضامن کسی بشم و برم پرونده ش رو امضا کنم

ماجرا رو خوندم یاد اون روز و جر و بحث مون افتادم.

این تلفن ها معمولا مشکل دارند. حداقلش اینه که اشتباهی گرفتن. ولی واقعن دارم به این فکر می کنم که این کلاهبرداری ها چقدر روتین شده و آدمها متوقع شدن. همین جوری شمارهای گرفته و ضامن و ..........
واقعا که...

sophia شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 12:34

آفرین که اینقدر به این چیزا حواست هست. ولی بعید میدونم، این دسته رفتارها رو بشه تبدیل به رفتار جمعی کرد. مردم ما چیزی رو سریعتر یاد میگیرن که با خودخواهیشون همسو باشه!
الان هم می بینیم که در صحبت از نظم و تربیت ژاپنی تعریف میکنن و در عمل و رفتار، الگوی داعش و طالبان که پیاده میشه. اینهمه تناقض رو چطور با خودش حمل میکنن، جای تعجب داره!
یعنی اون آقا با خودش حرف میزد!
به نظرم از هم گسیختگی روانی در جامعه ما شیوعش از کرونا بیشتره!

من کار خودمو میکنم. ملت میخوان یاد بگیرن یا نگیرن. من در جهت اونا حرکت نمی کنم.
آره. از هم گسیختگی خیلی زیاده. خیلی.

sophia پنج‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1399 ساعت 11:45

"من خودمم تو کی هستی!" احتمالا اون طرف خط می‌پرسیده فلانی هستی؟ اونم در جواب میگفته خودم هستم، تو کی هستی!
..........
واقعنی ته سیگارتو پرت کردی زمین!
البته وقتی شهرداری سطل زباله مناسب و کافی توی پارکها نصب نمیکنه، کاریش نمیشه کرد.
فرهنگ عمومی ما هم طوریه که اگه کسی اهل نظم باشه، فقط خودشو مسخره کرده.
بوده من به خاطر اینکه پاکت یا قوطی آبمیوه رو روی زمین ندازم و تا پیدا کردن سطل زباله دست گرفتم، مسخره شدم. خیلی راحت میگن، همین جا پرت کن!

طرف صحبتش هیچ کس نبود. با خودش حرف می زد.
من سیگارمو زمین نمی اندازم. اینجام نوشتم که جایی مقابل اون برای انداختن فیلتر سیگارم پیدا کردم. (یک صندوق زباله ی کوچیک بود) . من ته سیگارمو توی صندوق زباله می اندازم. معمولن هم تا سیگار تموم میشه اون صندوق هم پیدا میشه. کاری هم می کنم که تماشاچی داشته باشم که اونام یاد بگیرن.
البته پاکت بازیافتش سریعه. کاغذه دیگه.ولی قوطی آبمیوه میشه گفت کاغذش خیلی کمه.
مسخره کردن که کار ملته. اینکارم نکنن چه بکنن؟ البته اولش مسخره می کنن ولی بعد یاد میگیرن که خودشونم بشن مسخره ی دیگران.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد