بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

توت فرنگی های وحشی


 

سوم فروردین‌ماه امسال، در ساعتی از روز از خیابان ولیعصر می‌گذشتم. دیشب یا شب قبل‌تر، یک‌بار دیگر توت فرنگی‌های وحشی از اینگمار برگمن را دیدم. و سکانس خواب پروفسور را یک بار بیشتر. در این گذشتن از آن خیابان، این فیلم را دیدم که خودم در نقش پروفسور بازی کرده بودم. آن سکانس فیلم و این سکانس من، مرا به یاد تصویری دیگری شبیه  فیلم انداخت. تصویری که در پی مثلن انفجار یک یا چند بمب نوترونی در جهان که به دلیلی، پروفسور و من زنده ماندیم. هرچند پروفسور بعد از مدتی کالسکه‌ای دید که به طرفش می‌آید. ساعتش هم عقربه نداشت. و من در آن دورتر کسی را دیدم که از من دور می‌شد. ساعتم را نگاه کردم و منتظر بودم که عقربه‌نداشته باشد. ولی داشت. ساعت 11 بود. یازده تمام.

کمی بعد چراغ قرمز تقاطعی سبز شده بود. حتمن این اتفاق افتاده بود. چون ده دوازده اتومبیل با سرعت هرچه تمام‌تر از کنارم گذشتند.


نظرات 4 + ارسال نظر
سیاوش شنبه 21 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 01:59 http://siyavash30.blogfa.com/

سلام.
منم توت فرنگی های وحشی رو سال ها پیش دیدم و فیلم های برگمان رو و چقدر خوب گفتی از زبانشون که غم بود ولی کم بود.

یا من این طور فکر می کنم یا همین ه. من این فیلم رو هر از گاهی می بینم. به ویژه این سکانس. همین حداکثر یک هفته پیش بود. شایدم کمتر از یک هفته.

فلورا جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 21:22

اگر قول بدیم که حتمن آخر هفته ها بیایم حتمن اینجا گرمتر میشه.
از آقای رشاد و وبلاگش هم بیخبرم. شبکه های اجتماعی کا رو بلعیدن و دوستیهامون تار ومار شد. حیف

من فکر کنم خیلی زودتر از اونچه که توی انیمیشن "وال ایی"، پیش بینی شد، به اون دوران می رسیم.

سید محسن پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 15:35 http://telon4.blogfa.com/http://

درود بر شما ---اقا چرا نمی نویسی

اینجا دیگه خواننده نداره.
مستمع صاحب سخن را بر سر شوق آورد. دستم به نوشتن نمیره.
سعی می کنم ولی ...

flora پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 05:46

توت فرنگیهای وحشی رو سالها پیش در سینما تک موزه هنرهای معاصر دیدم. یادش بخیر. هر هفته یکشنبه یک فیلم از برگمان دیدیم.
با مطلب رازواره ای که شما نوشتین، دلم میخواد دوباره ببینمش.
دلم میخواد برم جایی و مثل قدیم فیلم رو بگیرم و ببینم و اصلا به دانلود کردن فکر نکنم. اما چاره ای جز دانلود کردن ندارم. دارم؟

نه. ندارید. زندگی این روزا به این شکل در اومده. راستش شکل قبلی خیلی هم راحت نبود. شاید کمبود غم یه جورایی خوبش می کرد.به قول اسماعیل خویی اون وقتا غم بود اما کم بود.
میدونی؟ غم با بزرگ شدن آدما بزرگ میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد