آن شب را به یاد آر
که تا بامداد
در میان نخلستان های بی نخل
پرسه می زدیم و
مهتاب
در سیاه چاله ای گرفتار آمده بود و
........
خورشید
سر
نزد
***
شعر را با صدای خودم در وبلاگ صداهایی که می شنویم، بشنوید.
درختان
چشم هایت را به تمنا نشسته اند.
سیرابشان کن.
ابرها در سرزمین ما،
خیال باریدن ندارند.
***
کردر، ساوه، پاییز نود و هشت.
شعر را با صدای خودم از اینجا دانلود کرده ، گوش بدهید.
کجاست؟
آن که دریایی از طوفان بود و
جریانی از زلال
و
رودی از روان او
روزی
در انتهای کوچه ی بن بستی گم شد.
بهار
بی تو
شکوفه نمی دهد.
و خاک
بی تو
دانه های کاشته شده را
پس می زند.
خیلی جدی داشت شعر میخواند:
"شرم بی باده و مطرب گرم درد گران بودی
همی این بود و آن رفتی به نابودی"
گفتم یک بار دیگر بخوان. خواند. اشتباه نکرده بودم. شعرش همین بود.
پرسیدم: خب این یعنی چه؟
گفت: المعنا فی بطن شاعر
پرسیدم: خب این یعنی چه؟
گفت: یعنی معنی شعر در درون شاعر نهفته است.
گفتم: خب بگو معنی شعر در درون شاعر نهفته است.
گفت. همین را گفت.
پرسیدم: به روح اعتقاد داری.
گفت: نه
گفتم: شانس آوردی.
گفت: چرا؟ می خواستی بگی: المعنا فی بطن الروح؟
گفتم: آره. حالا ماستتو بخور.
گفت: چشم.
گفتم: چشمت بی بلا.
عکس از: شهرزاد درویش
***
کوچ خانوادهای را دیدم
در دشتی.
با خدا نشسته بودند
و
چای مینوشیدند.
بی زیر اندازی
و
زیر
سایهی
ابری.
پس فرمودید: "چنین است رسم سرای درشت / گهی پشت زین و گهی زین به پشت" ؟ بله؟
دست شما درد نکند. زودتر می فرمودید تا تکلیف خودمان را بدانیم. دلمان خوش بود که داریم روی دیوار کسی یادگاری می نویسیم.
سرای درشت!!!
زین به پشت!!!
هر چند انگار پر بیراه هم نفرموده اید. می بایستی از اول چشممان را بازتر می کردیم.
***
پ.ن.
صبح است ساقیا
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن ..........
خوشست شراب خواریا به وقت صبوح .........
ادامه مطلب ...
مردی که هر روز با سگی از این خیابان می گذشت، مرد.
خودش نه.
سگش.
هر دو.
***
زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد. فروغ