بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

قطعه ی هشتاد و هشت یا همان قطعه ی هنرمندان


بخشی از قطعه ی هنرمندان بهشت زهرا

فروردین ماه یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی


امیدوارم عکس های قطعه ی هنرمندان و مشاهیر در جمهوری آذربایجان را، در عسک هایی که می بینیم دیده باشید. من قطعه ی هنرمندان و مشاهیری را در هیچ جای دیگری جز اینجا و آنجا ندیده ام. در آنجا نوشتم که باید یاد بگیریم که چگونه از هنرمندان و مشاهیر خودمان قدردانی کنیم.

نگاهی به این عکس بیاندازید. نوشته ی روی آرامگاه یکی رو به شرق است و دیگری رو به غرب. دیگری شمال به جنوب. البته اگر اشتباه نکرده باشم جنوب به شمال نداریم. چرایش را نمی دانم. شاید بعد از این یادداشت، شاهد این گونه هم باشیم.

همه چیز به کنار. دقت کنید به صندلی هایی که بر گور مشاهیری از تاریخ ادب و فرهنگ و هنر ما نشانده شده اند تا اقوام بزرگواری که در تصویر آرامگاهش گل چین، نه، گل چیده شده است، ماتحت مبارکشان را بر روی آن صندلی ها بگذراند. بلکه خستگی شان از نیم ساعتی که در راه بوده اند تا به اینجا برسند و فاتحه ای بر مزار این بزرگوار بخوانند، یا یک دقیقه سکوت کنند، در برود.

نه.

هنوز خییییییلی مانده که ما به راه بیاییم. خییییییییلی.


و..... تولد.......و.......


دوازدهم شهریورماه نود خورشیدی





چهاردهم شهریورماه نود خورشیدی


و تولد

        و تکامل

                   و غرور...........


ادامه مطلب ...

یک آگهی

روزی ایمیلی برایم رسید. از این ایمیل های فورواردی. پر از مهربانی و آرامش و دوستی و فداکاری و .........، سطری از آن را به یاد دارم. پیشنهاد کرده بود، هرگاه کسی در جایی یک آگهی تبلیغاتی به طرفمان دراز کرد، دستش را رد نکنیم و آن را بگیریم. بعدش می توانیم حتا بدون نگاه کردن به آن، دورش بیاندازیم.  من کم و بیش همیشه این کار را می کردم. از آن پس، بیشتر. معمولن هم روبروی دانشگاه و یا در بیسچاراسفند این قبیل آدم ها زیادند.

چند روز پیش هنگام برگشتن از آن جا، توی اتوبوس آگهی ها را می خواندم. چشمم به این یکی افتاد. خیلی دور شده بودم. آن را گذاشتم لای نامه ی باستان و دیدن بقیه را گذاشتم برای شاید وقتی دیگر.

می دانید؟ حس  می کردم، حس می کنم، حداقل چیزی که به او بدهکارم،

یک لبخند است..........

ادامه مطلب ...

این ها در این جا چه می کنند؟

 

 

ایمیلی پر از عسک های قدیمی توسط دوستی برایم فرستاده شد که این، یکی از آن هاست. به شکلی متفاوت از بقیه. 

این ها در این عسک چه می کنند؟ مسلم است کسانی که در نزدیکی عسکاس هستند می دانند عسکاسی دارد عسک می گیرد. برای درج در تاریخ. گردهم آیی سیاسی است یا صنفی؟ بازار است؟ ترمینال مسافربری است؟ بیکارند؟  و محل گردهم آیی، دوستانه است؟ دشمنانه است؟  تنها چیزی که می شود در مورد آن گفت این است که به نظر می رسد جایی در ترکمن صحرای کنونی باشد.  

همین و ................بس.

یکشنبه شب


عکس از: فرناز بدیعی

در کوچه باد می آید.*

آهااااااااای حرومزاده ها، من هنوز زنده ام.**

------

* فروغ

** پاپیون

مهرگان

  جشن مهرگان

با این که یکی دو روزی از آن گذشته، ولی تا خیلی بیشتر نگذشته:  

جشن مهرگان مبارک  

 یادداشتی از فرناز بدیعی بر مهرگان

آن روزها وقتی به دنیا آمدم کوچک بودم و فراموشکار و آنچه  را که باید از این دنیا یاد می گرفتم سالها طول کشید ... سالها طول کشید تا یاد بگیرم با آمدن بهار نوروز هم می آید و مثل همه ی کودکان از این فصل جوان لذت بردم .. لذت عیدی را به همراه لذت لباس های نو و اسکناس های نو چشیدم و به خاطر سپردم
...
...
بعدها فهمیدم که چقدر پاییز را بیشتر دوست دارم و فهمیدم که هرچه در این فصل هست پر است از لذتهای ناب و ماندگار .. انگار بوی ریشه ها و جنگل ها ی پاییزی را بیشتر دوست داشتم از عطر ترد شاخه های سبز و تازه
...
...
این بار وقتی به دنیا آمدم به قدر کافی بزرگ شده بودم برای بیاد داشتن راز زیبا ی زندگی . برای چشیدن طعم خوش تولد که وقتی به آن آگاه باشی و وقتی فراموشکاری ذاتی کودکی را پشت سر گذاشته باشی . وقتی که بدانی به دنیا آمدن لذت بی همتائی است که هرچه هم با درد یا اندوه همراه شود هنوز خوب است و به خاطر سپردنی
...
...
چنین مهرگانی وقتی که با جشن یک سالگی زندگی دوباره ی من همراه میشود بی تردید از هرچه نوروز سرخ تر و شادتر و بیاد ماندنی تر است . این اولین جشن مهرگان زندگی ام _ حتی زندگی هایم ! شیرین تر از هرچه نوروز بیادم خواهد ماند .
+ + +
صبح روز بعد از جشن مهرگان این یادداشت ها را نوشته بودم که شاید به نظر شخصی بیاید اما مهرگان بود که احساسات من را بیدار کرده بود و فکر کردن به اینکه چقدر ما جشن های عزیزی داشته ایم و قدرش را ندانسته ایم و هنوز دیر نیست .

ادامه مطلب ...

خاموشی ایرانی ترین صدای ایران

محمد نوری - ایرانی ترین صدای ایران 

محمد نوری

ایرانی ترین صدای ایران، خاموش شد

۱۳۰۸-۱۳۸۹

ای ایران، ایران


در روح و جان من

می مانی ای وطن

به زیر پا فتد آن دلی

که بهر تو نلرزد

شرح این عاشقی

ننشیند در سخن

که بهر عشق والای تو

همه جهان نیرزد

ای ایران، ایران

دور از دامان پاکت دست دگران

بد گهران

ای عشق سوزان

ای شیرین ترین رویای من

تو بمان

در دل و جان

ای ایران، ایران

گلزار سبزت دور از تاراج زمان، جور زمان

ای مهر رخشان

ای روشن گر رویای من به جهان

تو بمان

سبزی صد چمن

سرخی خون من

سپیدی طلوع سحر

به پرچمت نشسته

شرح این عاشقی

ننشیند در سخن

بمان

که تا ابد

هستیم، به هستی تو بسته

***

ادامه مطلب ...

بهار ۸۹


نوروز هشتاد و نه

خورشید جرات نداشت از میان ابرها خودی نشان بدهد. همین که پیدایش می شد، بادها، لکه ابری بیکار را بلند می کردند و آن را یک راست می بردند و در برابرش، ول می کردند.

بادهای نامرد.

ابرهای نامردتر. 

*** 

عکس از: ترانه

نوروز هشتاد و نه


نوروز، پیشاهنگ سال است

نوروزتان پیروز، هر روزتان نوروز

آغاز سال هزار و سیصد و هشتاد و نه خورشیدی

سال صبر و استقامت

خجسته باد

********

حضرت حافظ هم برای امسالتان می فرماید:

گر بود عمر و به میخانه رسم بار دگر

به جز از خدمت رندان نکنم کار دگر

خرم آن روز که با دیده گریان بروم

تا زنم آب ِ در میکده یک بار دگر

تفسیر؟ ندارد. اگر فهمیدید که فهمیدید و فال سالتان، فالی می شود فالستان. یعنی سالی خواهید داشت، کویت.

اگر هم نفهمیدید که فال سالتان، فالی نمی شود فالستان. و سالی نخواهید داشت، کویت.

عکس از: فیروزه

برایت

برایت

برایت

عکس از: خودم

مگر فقط باید توی عکسامون عکس بگذاریم.

این عکس را وقتی گرفتم که داخل ساختمانی که این استخرش بود، عاقدی مشغول جاری کردن صیغه عقدی بود. الله و اکبر.

چون خودم خیلی از آن خوشم آمد و جو گیر این همه زیبایی شدم آن را کردم یک کارت تبریک.

آقا سبز شدی آقا

عکس را امروز، دوم خرداد  ۸۸

در استادیوم آزادی گرفته ام.

دوستی کامنت گذاشته بود: 

سلام
آقا سبز شدی آقا
میرحسین مثل سال ۷۶ نمی ترکونه ولی رییس جمهور می شه
حالا جز یه کم آزادی بیان مثلا خاتمی به چه درد دیگه ای خورد؟
ما چی داریم؟
مردم گشنن
نون می خوان
نون بیگیرم؟
مگه چیه؟
عیده دیگه 

برایش نوشتم: 

نوشته ای جز یه کم آزادی بیان. فکر می کردی خاتمی می آید که چه بکند. در واویلا بازار فعلی، دادن  یه کم آزادی بیان، عین شق القمر است. و میرحسین هم تا آن جایی که ما می شناسیم مرد این شق القمر هست. چرا که وزیر ارشادش آقای خاتمی بود. با یک چاشنی از یک مدیریت اجرایی در طول هشت سال دفاع مقدس.
در ضمن با آن یک ربعی که من و شما زحمت می کشیم و می رویم توی صف رای و نام میرحسین را می نویسیم و توی صندوق می اندازیم و بعد میرویم به خانه و می نشینیم پای  تلویزیون تا چهار سال دیگر، فکر می کنم همین یه کم آزادی نصیبمان می شود و نه بیشتر.  

دوستت دارم.

***

پ.ن.

عکس های امروز را خواستیم در فیس بوک آپ کنیم که فیس بوک فیلتر شد.

پس عکسامون را ببینید.

پل قدیمی میانه

پل قدیمی میانه

فروردین هشتاد و هشت

در جنوب میانه پلی بر روی رودخانه قزل اوزن قرار دارد که خیلی سال عمر دارد.. شاید از شونصد سال هم بیشتر. چون در آستانه ویرانی است، در دو سر پل تابلویی نصب شده  همراه یک میله افقی که: عبور با ارتفاع بیش از یک متر و نیم ممنوع. البته من از زیر میله که قدبلند ها و کوتاه قدها را می‌سنجد رد شدم. یا قد من کمتر از یک متر و نیم است و یا یک متر و نیم را با تولرانسی حدود نیم متر در نظر گرفته‌اند. میله ای که برای سنجش این یک متر و نیم در نظر گرفته شده بارها توسط اتومبیل‌هایی که درست در چند متری خودشان آن را می بینند شکسته است.

بهرحال. این پل را من همین جوری الکی خیلی دوست دارم.

تعمیراتی که روی آن شده است را می توانید توی عکس ببینید.

عکس از: فیروزه