بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

فریم


بی اختیار، در فریم عکسی قرار گرفتم که یکی داشت در پشت بام خانه ای، از دو سه نفر دیگر می گرفت. نتوانستم خودم را رها کنم و در آن عکس گرفتار آمدم.

سردم شد.

بانوی هزار آواز ایران برفت


سی ام مردادماه شصت و هشت

منزل مرضیه

عکسی از هنرمندان نسل گذشته ایران. اگر دوباره قرار باشد عکس چنین انداخته شود بسیاری از این بزرگان در آن غایبند.

چهره هایی که در این عکس می شناسم:

شاهرخ نادری، تورج نگهبان، احمد قدکچیان، تقی ظهوری، انوشیروان روحانی، بیژن ترقی، نعمت الله گرجی، فریدون مشیری، جمال وفایی، ناصر مسعودی، ناصر ملک مطیعی، علی تجویدی، مجید محسنی، جهانگیر ملک، حسن گلنرافی، علی تابش، فرهاد فخرالدینی و ...... مرضیه.

تنها بانوی این جمع، یک غایب بزرگ، برفت.

بانوی هزار آواز ایران.

عکس از یک ایمیل. از آنجا که عکسی چنین نداشتم، تا کنون از رفتن مرضیه ننوشته بودم.

***

اسامی عده ای دیگر از این هنرمندان که در  کامنتی آمده است:

میرنعمتی، نصرتی، مرتضایی، نجم ابادی، رسولی ،همایون پور، عدنانی، جواد لشکری، فضل الله توکل  

که به جز جواد لشکری متاسفانه دیگران را نمی شناسم. 

 ***

ترانه ای از مرضیه را در اینجا گوش بدهید.

جلوه های رنگارنگ حماقت


 از این شماره، گاه یادداشت هایی می نویسیم زیر کتگوری:

جلوه های رنگارنگ حماقت.

هر وقت که حماقتی ببینیم در جا به این جا می چسبانیم. بگذریم که کم نیستند، ولی خوب خوب هایش را انتخاب می کنیم. انگیزه؟ ایمیلی بود که چندی پیش، یاری برایمان فرستاد. نقل از ذهن مبارکمان است:

شخصی اتوموبیلش در مقابل درب تیمارستانی پنچر شد.  دست به کار شد و جک زد و چرخ را آزاد کرد. هنگامی که برای آوردن زاپاس  رفت، آمبولانسی از تیمارستان بیرون آمد و در گذر از پل، از روی پیچ های چرخ رد شد و هر چهار تا را به میان جوی انداخت و آب آنها را با خود برد. راننده اتوموبیل را قفل کرد و در پی یافتن یک یدکی فروشی به راه افتاد. دیوانه ای که از پشت میله های تیمارستان،  از آغاز ناظر بر ماجرا بود، فریاد کرد:

-داری میری پیچ بخری؟

-  آره. چطو مگه؟

-خب مرد حسابی از هر چرخی یک پیچ باز کن و این چرخ رو با سه پیچ ببند و با ماشین برو دنبال پیچ. سر پل تیمارستانم سد نکردی.

راننده پرسید:

ببینم تو با این همه عقلت چرا توی تیمارستانی؟

دیوانه گفت: 

 خب دیوونه ام. احمق که نیستم.

گل بی خار

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج               فکر معقول بفرما گل بی خار* کجاست؟

گل بی خار؟ کجاست؟ هر جا که دلتان بخواهد. ریخته عین چی.

می خندید؟ نخندید. این روزها همه قربانشان بروم گل بی خارند. هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست. بد مسسب آنقدر خار داریم که همیشه عطای چیدنمان را به لقای مبارکمان بخشیده اند

 ***

* خار، برگهای تغییر شکل یافته ی گیاهان هستند که جهت جلوگیری از هدر رفتن آب گیاه و تر و تازه نگهداشتن آن به وجود می آیند. این قاعده در تمام گیاهان صادق است. مثلا برگها در گل آفتابگردان به این منظور به کرک های ربزی تبدیل می شوند که رحمت به هر چه خار است. اگر بی خارترین گیاهان را به مناطق بی آب ببریم، اولین شانس او برای بقا، تبدیل برگ هایش به خار است . 

از کامنت: ابوغریب بخارایی

۶۷


سیدمحمد خاتمی، شریف ترین رجل سیاسی تاریخ ملت ایران، در شصت و هفتمین سال روز تولدشان فرمودند:

اگر سالروزهای تولد به این معنا باشد که

انسان به مرگ بیاندیشد و احساس کند یک گام به مرگ نزدیک‌تر شده

و به خود بیاید و بتواند خودش را احساس کند

و اگر قدرت دارد، در صدد اصلاح وضع جامعه باشد،

خیلی مبارک است.

وگرنه،

برای یک سال نزدیک شدن به مرگ

  نباید جشن گرفت.

مهرگان

  جشن مهرگان

با این که یکی دو روزی از آن گذشته، ولی تا خیلی بیشتر نگذشته:  

جشن مهرگان مبارک  

 یادداشتی از فرناز بدیعی بر مهرگان

آن روزها وقتی به دنیا آمدم کوچک بودم و فراموشکار و آنچه  را که باید از این دنیا یاد می گرفتم سالها طول کشید ... سالها طول کشید تا یاد بگیرم با آمدن بهار نوروز هم می آید و مثل همه ی کودکان از این فصل جوان لذت بردم .. لذت عیدی را به همراه لذت لباس های نو و اسکناس های نو چشیدم و به خاطر سپردم
...
...
بعدها فهمیدم که چقدر پاییز را بیشتر دوست دارم و فهمیدم که هرچه در این فصل هست پر است از لذتهای ناب و ماندگار .. انگار بوی ریشه ها و جنگل ها ی پاییزی را بیشتر دوست داشتم از عطر ترد شاخه های سبز و تازه
...
...
این بار وقتی به دنیا آمدم به قدر کافی بزرگ شده بودم برای بیاد داشتن راز زیبا ی زندگی . برای چشیدن طعم خوش تولد که وقتی به آن آگاه باشی و وقتی فراموشکاری ذاتی کودکی را پشت سر گذاشته باشی . وقتی که بدانی به دنیا آمدن لذت بی همتائی است که هرچه هم با درد یا اندوه همراه شود هنوز خوب است و به خاطر سپردنی
...
...
چنین مهرگانی وقتی که با جشن یک سالگی زندگی دوباره ی من همراه میشود بی تردید از هرچه نوروز سرخ تر و شادتر و بیاد ماندنی تر است . این اولین جشن مهرگان زندگی ام _ حتی زندگی هایم ! شیرین تر از هرچه نوروز بیادم خواهد ماند .
+ + +
صبح روز بعد از جشن مهرگان این یادداشت ها را نوشته بودم که شاید به نظر شخصی بیاید اما مهرگان بود که احساسات من را بیدار کرده بود و فکر کردن به اینکه چقدر ما جشن های عزیزی داشته ایم و قدرش را ندانسته ایم و هنوز دیر نیست .

ادامه مطلب ...

غزل مهرماه ۸۹

صدای غزل را در اینجا بشنوید.

***

ای خون‌بهای نافه چین خاک راه تو

خورشید سایه پرور ِ طرف ِ کلاه تو

آرام و خواب   ِ خلق  ِ جهان را سبب تویی

زان شد کنار دیده و دل تکیه گاه تو

نرگس کرشمه می‌بَرَد از حد، برون خرام

ای من فدای شیوه چشم  ِ سیاه تو

ادامه مطلب ...

اسپم

همیشه ایمیل هایی داریم که نامشان می شود ایمیل اسپم. یعنی هرزه. یعنی دری وری.  ایمیل هایی هم هستند که ظاهرن اسپم نیستند ولی به کنه آن ها که دقت می کنی می بینی که آن ها هم اسپم هستند. ایمیل هایی که احساسات بشردوستانه و .... اینای شما را تحریک می کنند. ایمیلی که برای من رسیده بود و در پست قبلی از آن نوشتم، کمی تا قسمتی به این شکل بود. که اعراب با ما چه کردند و .....یا این که عکس صورت یک بچه سوخته را برامون می فرستند مبنی بر این که این بچه زن بابایی داشته که آبجوش ریخته روی صورتش. این بچه برای عمل جراحی زیبایی نیاز به پول داره ولی پدرش -زن باباهه که عمرن چنین چیزی رو بخواد- فقیره و از عهده مخارج بیمارستان بر نمیآد. اگر شما این ایمیل رو برای دوستاتون بفرستین، به ازای هر ارسالی یک مبلغی به حساب این پدر واریز میشه که می تونه در نهایت خرج عمل جراحی بچه رو در بیاره. مام از خدا بی خبر سند توآل می کنیم و با آرامش به زندگی خودمان ادامه می دهیم و راضی از یک کاری نیکی که کرده ایم. غافل از این که اینگونه نیست. چرا؟ خب معلومه دیگه. کی قراره به ازای هر ایمیل من به دوستام این مبلغ رو به حساب این پدر بریزه؟ تا حالا به این بخش قضیه فکر کرده اید؟ اگر این درست باشه در عرض چند روز بابای بچه می تونه با این پولا خودش یک بیمارستان بسازه.

فکر کنید. ولی علی الحساب من بهتون میگم که قضیه این ایمیل ها چیه. حداقل یکی از دلایل وجودیشونو.

این ایمیلها به شکل طراحی میشن که شما با ارسال این ها به دیگران یک نسخه هم برای فرستنده اصلی می فرستید. اونم آدرس ایمیلهای شما رو جمع میکنه. آدرس ایمیلهایی که وجود دارند. واقعی هستند و الکی نیستند. بعدش در بازارهای تجاری می فروشدشون. نه که فکر کنید دونه ای شونصد دولار میفروشه. نه. هر هزار تایی رو مثلن میفروشن ده دلار یا کمتر. در نتیجه شما بعد از این کار انسان دوستانه بعد از مدتی میبینید که ایمیلایی براتون میاد از طرف کمپانی، سونی، سامسونگ، داروسازی های زیبایی، دستگاههای پرورش اندام و تقویت قوای جنسی..... هزار کوفت دیگه.  

مسخره تر از اینا ایمیلایی که برات میرسه که مثلن یک فایل پاور پوینته با یک آهنگ دل انگیز از خولیو و توش پره از شعارهای مهربانی و آرامش و خانواده و کودک و خاطره و  و رقت قلب و ...... مناظری از دریا و آبشار و جنگل های سبز و ....... اینا. ولی همین که به اسلاید آخری میرسی می بینی که اینم  از اون دسته ایمیلاست و سرکاری بوده و توش نوشته اگه این ایمیل رو برای ده تا از دوستات بفرستی تا آخر امروز یک خبر خوبی میشنوی. اگرم نفرستی و یا دیر بفرستی بیچاره میشی. بدبخت میشی. به خاک سیاه می شینی. مادرت به عزات می شینه البته اگه خودش نمیره و ......

بنابراین فکر نکنید همین که اسپم گاردتون فعاله دیگه ایمیل اسپم نمی گیرید.  

ولی ..... اما..... مگر ..... شاید....... این روزا که ملت ایران یادگرفتن ایمیلاشونو طوری بفرستن که دیگران آدرس بقیه رو نبینن، یه سور زده باشن به فرستنده خبیث اولی. به این شکل فرستادینم، فرستادین.

شادزی

دوم مهر


مهرماه بیش از آن که مرا به یاد آغاز سال تحصیلی و همشاگردی سلام بیاندازد، یاد آور دوم مهرماه سالی است، که به قول کسی، هزار سال پیش بود، در شهری که دیگر خیلی از آن دورم. روزی که دو روز قبلش یعنی سی و یکم شهریورماه به یک بستنی فروشی رفته بودم و بستنی خورده بودم. از آن بستنی فروشی هایی که دیگر اثری از آن ها نمی بینم. بستنی فروشی هایی که می رفتیم و توی مغازه طرف می نشستیم و بستنی را در ظرف های هزار بار مصرف و با قاشق های هزار بار مصرف دیگر می خوردیم. در آن روزگار مدتی بود که دیگر در بند سال تحصیلی و مهرماه نبودم. یعنی می توانستم دهم مهرماه هم سر کلاس حاضر شوم. بهرحال، وقتی پشت یکی از میزهای مغازه که آن روز کمی تا قسمتی مشکوک می زد وتنها مشتریش من بودم نشستم و ارد دادم که یک ظرف بستنی به من بدهد، با لحنی نا امید کننده -برای من البته- گفت:

- بستنی نداریم کی.

- نداری؟ چرا؟

- الان زیمیستانه. زیمیستان کی بستنی نمیشی کی.

- زمستان؟

- بله زیمیستان.

- من دیروز بستنی خوردم.

- دیروز نبودی. یادم است. شوما را می شناسم. روز گبلش بود کی  تابیستان بود خوردی. حالا زیمستانه. زیمیستان فرنی داریم. میل می کنید بیاورم.

با خودم فکر کردم، فرنی؟ من؟ بلند شدم و ممنونی گفتم و زدم بیرون.

***

همشاگردی سلام.

آغاز سال تحصیلی و آغاز فصل زمستانت!! مبارک باد.


همشاگردی سلام

دهخدا و واژه های تازی*

                              


بنا به یک کامنت از آروین در بخش نظرات این متن بکلی غلط است. بنابراین می توانید آن را نخوانید. ولی خداییش کلی خوشحال شده بودیم که دو گل به اعراب سوسمار خور زده ایم. این است که دلمان نمی آید پاکش کنیم.

*** 

نگوییم:  سگ پارس می کند.

بگوییم: سگ واق واق می کند. 

این ضربه‌ای است که از تازیان متجاوز خورده‌ایم که می‌خواستند پارسیان را خرد و کوچک کنند و این لقب را به ما دادند. یعنی باب کردند که بگوییم: "سگ پارس می کند". 

جالب اینجاست که خیلی ها فکر می کنند اگر بگویند: "سگ پارس می کند"، پارسی سخن گفته اند. 

---

نگوییم: "غذا" می خوریم. 

بگوییم: خوراک می خوریم.

"غذا" در زبان همان جماعت فوق الذکر یعنی ادرار شتر. این هم یکی دیگر از شکنجه های روحی آن ددان بود که به هنگام خوردن شام یا ناهار، می‌گفتند بگویید: "غذا می‌خوریم". 

بنابراین به جای کلمه "غذا" از "خوراک" استفاده کنید. یا از دیگر کلمات درست. گیرم با همان زبان شترسواران. 

***

*لغت نامه دهخدا. انشای متن از یک ایمیل بود، با دخل و تصرف خودم.

اسم سرخ پوستی

  اسم سرخ پوستی

برای آشنایی بیشتر با دوستان و آشنایان و یا نه، غریبه هایی که گاهی منت می گذارند و بر این صفحه نگاهی می اندازند، خیلی خوبست که نام سرخ پوستی آنان را بدانیم. اسم سرخ پوستی نقش بزرگی در شناساندن کسانی که از آنان نام بردیم دارد. پس در صورت امکان اسم سرخ پوستی خود را به ما بگویید. اگر دارید. و اگر ندارید، وای بر شما که لال از دنیا خواهید رفت. مگر ممکن است کسی اسم سرخ پوستی نداشته باشد؟

اسم سرخ پوستی شما چیست؟ بی هیچ توضیحی فقط نامتان را بگویید.

لازم به یاد آوری است که در مدتی که این پست آپ شد دوستی نام سرخ پوستی دو نفر دیگر را نوشت. ضرب المثلی بی ربط با این موضوع داریم که می فرماید:  "آقا اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوالدوز به دیگران". ما اسم سرخ پوستی آدمهایی که عمرن به وبلاق وزین ما سر بزنند را بدانیم که چه بکنیم؟ بلا نسبت...... لا اله اله الله.

در ضمن ما این حق را برای خودمان محفوظ می داریم که زین پس هر جا که دلمان بخواهد از این اسامی به جای اسامی پارسی دوستان استفاده بکنیم.

اسم سرخ پوستی خودمان این است: 

در گرما خوش است.