بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

دوم مهر


مهرماه بیش از آن که مرا به یاد آغاز سال تحصیلی و همشاگردی سلام بیاندازد، یاد آور دوم مهرماه سالی است، که به قول کسی، هزار سال پیش بود، در شهری که دیگر خیلی از آن دورم. روزی که دو روز قبلش یعنی سی و یکم شهریورماه به یک بستنی فروشی رفته بودم و بستنی خورده بودم. از آن بستنی فروشی هایی که دیگر اثری از آن ها نمی بینم. بستنی فروشی هایی که می رفتیم و توی مغازه طرف می نشستیم و بستنی را در ظرف های هزار بار مصرف و با قاشق های هزار بار مصرف دیگر می خوردیم. در آن روزگار مدتی بود که دیگر در بند سال تحصیلی و مهرماه نبودم. یعنی می توانستم دهم مهرماه هم سر کلاس حاضر شوم. بهرحال، وقتی پشت یکی از میزهای مغازه که آن روز کمی تا قسمتی مشکوک می زد وتنها مشتریش من بودم نشستم و ارد دادم که یک ظرف بستنی به من بدهد، با لحنی نا امید کننده -برای من البته- گفت:

- بستنی نداریم کی.

- نداری؟ چرا؟

- الان زیمیستانه. زیمیستان کی بستنی نمیشی کی.

- زمستان؟

- بله زیمیستان.

- من دیروز بستنی خوردم.

- دیروز نبودی. یادم است. شوما را می شناسم. روز گبلش بود کی  تابیستان بود خوردی. حالا زیمستانه. زیمیستان فرنی داریم. میل می کنید بیاورم.

با خودم فکر کردم، فرنی؟ من؟ بلند شدم و ممنونی گفتم و زدم بیرون.

***

همشاگردی سلام.

آغاز سال تحصیلی و آغاز فصل زمستانت!! مبارک باد.


همشاگردی سلام

نظرات 13 + ارسال نظر
نیره حسینی چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:11 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

دلم برای مدرسه تنگ شده و چند وقته پیش خواب دیدم که رفته ام به دبستان زمان تحصیلم و این قدر به یاد آن روزها در خواب گریه کردم که از شدت آن بیدار شدم.... هر چند که مدرسه ی زمان ما آمیخته به معلمان سخت گیر و بداخلاق و کتک زدن بود اما راه مدرسه فراموش ناشدنی است و مراسم دهه فجر!!! با همه ی ... به یاد ماندنی است. سر کوچه ی دور و دراز دبستان ما بازار ؛آلاسکا؛ فروشی گرم بود آن هم از نوع ی شیری اش. لوازم التحریر اقای رحمانی مملو از دانش آموزان بود و ای ول به حافظه اش که وقتی پس از هشت یا نه سال از پایان دوران دبشتان دوباره به مغازه اش رفتم من را و خواهران بزرگ تر و برادرم را به خاطر داشت اگر چه که ما مشتریان خاص او نبودیم و همچون دیگر خریداران با او برخورد می کردیم. فرنی ی خوش مزه مال صبح های جمعه بود که برادر بزرگ تر اگر دل از خواب می کند با دوچرخه دو چهار راه بالاتر می رفت و می خرید و می آورد و انصافن عجب خاطره انگیز بود!
از فیلم دیدن نگویید که وقتی معلم بداخلاق کلاس سوم تمام کلاس را به خاطر جواب ندادن یکی از بچه ها جریمه می کرد و می گفت مثلن کل کتاب فلان را از اول تا جایی که خوانده اید ؛چیزی بیش از دوسوم کتاب را ؛ رونویس کنید تا فرا بیاورید همز مان بود با ماجراهای تمام نشدنی ی سال های دور از خانه و اشین بی مادر که سرانجام نمی دانم کی به پایان رسید؟!
بگذریم ... خیلی حرف زدم

من هیچ وقت جریمه نشدم. ولی آنقدر بهمون مخش می دادن که عین جریمه شدن بود. یک بار کاربن گذاشتم و نوشتم. اونقدر نفهم بودم که فکر نمی کردم خب بچه خوب تو که کاربن میزاری برای مثلن درس "زن پارسا" که سه چهار صفح است یهویی دو تا صفحه اول پشت سر هم داری. تازه صفحه اول با مداده و صفحه دوم با یه چیز آبی. لااقل کاربن سیاه استفاده کن خره.
البته دوست داشتنی معلمی که در طول عمرم داشته ام که یک خانم خوبی بود فهمید و به رویم نیاورد. منم دیگه تکرار نکردم. یعنی خودمم در حین کار فهمیده بودم که این راهش نیست.

ابوغریب بخارائی چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:45

یاشیخ احلا وصهلا
یک با ریک تا عسک ازین پری پیکر خوش نوابرایت روانه کردم وبپرسیدمی که این عسک شبیه کیست تو البت ویرندادی ومن هم ازآن درگذشتم .باری این بارصورت تمثیل تصاویر آین پری دریائی روی پرده های جادوئی درنظامیه بین شیوخ تخس میشود.بادیدن آن هزاران طلبه وواعظ وشیخ والخ...سربه بیابان نهاده اند نهادنی.توهم اگرمیخواهی دلی به نور عشق گرم کنی آن راببین وبنوش.امیداست درسیطره ی طراران وگردنه گیران جهان راآنگونه ببینی که درعنفوان شباب میدیدی دیدنی
چنانچه ویرت گرفت بیا قیل وقال مدرسه رها کرده آواره ی بیابانها شویم
اوکی؟آنگونه که دراخباراست درممالک متمدنه ی انگریزرحل اقامت گزیده وچشم به راه من وتوست
اوکی؟
نگی نگفتی ها؟؟؟
http://www.daryadadvar.com/newsletter.html

قربانت گردم این که برایمان فرستادی امروز هم با یک نامه برقی برایم آمده بود. ولی نه این و نه آن جز یک صفحه سفید چیزی را نشانمان نمی دهد. انشاالله رحمان آن را خواهیم دید و به عرضتان می رسانیم که شبیه کیست هرچند که:
این روزها دل در گرو عشق پنه لوپه کروز نهاده ایم و آرام و صبر و قرار از کف بداده ایم. هرجا که می نگریم او را می بینیم. حتا حوریان بهشتی هم مدام از عرش با نوت بوک های ملکوتی که از برگ درختان پردیس ساخته شده، برایمان کامنت ها می فرستند و قربان صدقه ها می روند و تصاویر بهشتی با رزولوشن بالا برایمان روانه می کنند ولی ما کامنت ها را نمی خوانیم که اسیر وسوسه انها نشویم و در عسک ها چون ژنه لوژه را می بینیم آن ها را در هارد دیکس خودمان ذخیره می کنیم. و آنگاه به یاد او اشک بر گونه های مبارکمان روانه می کنیم. اگر بدانید تا کنون چند دجله و فرات تولید کرده ایم و سیل ها در منطقه جاری کرده ایم؟
با این تفاسیر می فرمایید ما هنوز خریم؟
و نیز ما این جمله قصار شما را به علت همان خریت احتمالی نفهمیدیم که اگر ما با شما راهی بیابان ها بشویم به ممالک متمدنه چگونه راه پیدا کنیم؟ مگر این که بفرمایید مجنون وار گذرمان به آن جا هم بیافتد.

شمس سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:31

بد مست تهناس
از زبان اون شهری که ازش خیلی دوری
این شهر زین نکرده ترا شیهه میکشد
ای ارزوی لا یصل ای لذت محال
روز اولی که درست اول مهر در معیت ابوی معلوم الحالم که 150 سال روزه کفاره ای برایم خاهد گذاشت به مردسه رفتم و خیلی میترسیدم و گریه هم میکردم و کلاس پنجمی های دوران ما ریش و سبیل هم داشتند ولی الان نیست چرا
به کلاس رفتیم از روی لوحه ها
معلم خاند سگ گربه را دونبال میکند
گربه بالای درخت میدود
یادباد ان روزگاران یاد باد
راستی یک سری روزنامه اطلاعات سال 1305 تا 6 را خریدم به قیمت یه بستنی
اعلان هاش جالبه
تبلیغ نفت و بنزین فروشی در مغازه های تهران
و اگهی تغیییر محل سکونت اعیان و هزار چیز جالب

احتمالن فروشندگان آن روزنامه ها وراث خریدار بوده اند.
یکی از عتیقه فروشان خیابان منوچهری میگفت تا به حال یک کتابی را خودم از سه دست خریده ام. نه این که خیلی کهنسال باشد. نه ولی خریداران کنهسال بوده اند و هر کدام یکی دو سال بعد از خریدن کتاب جان به جان آفرین تسلیم می کردند و وراث کتاب را تقریبن صلواتی دوباره به این آقا می فروختند.
این را نفهمید که این شهر زین نکرده ما را شیهه می کشد یعنی چه. به زبان همان شهر برایم بنویس.

هاجر خانوم سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 http://svida.blogfa.com/

حالا اگه مدرسه هم بود ؛ حداقل امتحاناش نباشه . ممنون که سر زدین .

این که میشد مهد کودک.

شهرزاد دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:48

زمان ما بستنی، فصلی نبود، همه جور بستنی همیشه بود و البته نه از اون بستنی‌هایی شما از آن نوشته‌اید.
خوشبختانه در زمستان‌های ما هم برف زیاد می‌بارید، روزهای خوب زمستان‌‌ و آدم برفی و کلی دوستی و گرما و مهربانی که گلوله های برفی که به سر و کله‌ی هم پرت می‌کردیم، هیچ چیزی ازش کم نمی‌کرد و سرمای دست‌های یخ کرده‌ی بدون دستکش و پاها و جوراب‌های خیسمان را کم می‌کرد، یادش بخیر حتی در تابستان هم سرمای خوشایند اون روزها دلمان را خنک می‌کرد.
سینما: من هم هیچ وقت روزها سینما نمیرم حتی روزها اگر خانه هم باشم، فیلم نمی‌بینم همیشه فکر می‌کنم شرط فیلم دیدن تاریکی هواست. منظورم فیلم‌هایی بود که معمولن در خانه می‌دیدیم که با بازگشایی مدارس دیگر کمتر می‌شد طرفشان رفت از طرفی انگار همیشه شب‌های امتحان قشنگ‌ترین فیلم‌های دنیا از آسمان خدا نازل می‌شد و عجیب این که یک شب هم بیشتر قرار نبود در خانه‌ی ما باشد، چقدر سخت بود نشستن در اتاق و درس خواندن در حالی که می‌دانستی همه اون بیرون نشسته‌اند و مثلن السید می‌بینند...

من که متولد دوران اول زمین شناسی هستم اوضاعم با شما کمی فرق دارد. دورانی که فیلم ها فقط یک شب در خانه مان بود دغدغه درس و مشق نداشتم. ولی السید گفتید و کلی با یادآوری یک دوران از زندگیم هنگ شدم. آن را در شهرستان دیدم و در سینما. در دورانی که به خواب هم نمی دیدیم که یک وقتی فیلمی را در خانه ببینیم.
السید مدتش طولانی بود سه ساعت و یا بیشتر. این بود که سینمای شهر ما آن را دو قسمت کرده بود. قسمت اول را یک هفته نشان می داد و قسمت دوم را هفته بعد. و در هفته سوم هر دو قسمت را با هم.
ال سید و بن هور را اینجور دیدیم ولی برای اسپارتاکوس دو هفته دندان روی جگر گذاشتیم و هفته سوم رفتیم و دو قسمت را با هم دیدیم. ولی اگر بدانی چه دو هفته ای بر من گذشت؟

یک پا در آب، یک پا در خاک دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:20

جنین خاطذه ی مشترکی را با فالوده بستنی های شهرمان با همان مغازه های هزار ساله دارم، روز های گرمی که اسمش مهر بود و گرمی مهر سوزان را هم با خود داشت

...........
عاشق زمستان و پائیزم، دریا و جنگل دیدنی می شوند این موقع ها

این جنگل و دریا همیشه قشنگ اند. رنگشان در هر فصلی فرق می کند. با این کامنتت بیشتر باورم شد که بابک کتابامون هم خودت بودی.

شهرزاد یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 http://se-pi-dar.blogsky.com

اون بستنی فروشه بد هم نگفته بود، از مهر به بعد برای خیلی از شاگرد مدرسه‌ها زمستان بود. از تفریح و فیلم و پاسخ گفتن و دیدار دوستان هم کمتر خبری بود و هر روز که می‌گذشت بازار امتحان‌های شفاهی و کتبی پررونق‌تر حتی یه وقتایی "سلامت را نمی‌خواستند پاسخ گفت" فقط درس بود و درس و زمستان

درست ولی بعدش که به تهران آمدم حتا تا آبان ماه هم بستنی بود.
البته در آن زمستان هابرف بازی هم بود. زمستان های این دوره اصلن برف ندارد. البته به سود من که در گرما خوشم.
ولی فیلم را با شما موافق نیستم. چه آن وقت ها و چه این وقت ها سینما در زمستان خیلی بیشتر از تابستان مزه می داد، می دهد.
کیف سینما در این است که وقتی از سالن خارج می شوی هوا سرد تر از سالن باشد و ............ تاریک.
سی سالی هست که در طی روز سینما نرفته ام. متنفرم از زمان خروج از سینما وقتی هوا روشن است.

نیلوفر یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:11

این بستنی چقدر با مزه است از شکلش معلومه .به اون آقای بستنی فروش میگفتی بستنی کنار بخاری و زیر کرسی بیشتر از تابستون مزه میده .و بر عکس فرنی اینقدر بی مزه است که حیف پول تو جیبی شاگرد مدرسه که برای خرید فرنی این غذای ببخشید خوراک بیماران حروم بشه

اونم بهش میگفت:
خر.

حسام شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:39 http://hessamm.blogsky.com

فرنی توی زیمیستان؟ مگه فرنی رو تابستونا درست نمی کنن؟ شمالی ها که تابستون درست می کنن و می ذارن توی یخچال حسابی خنک بشه بعد می خورن

این نوع فرنی که توی شابدولعظیم هم هست داغه.

حجت الحق والانصف شیخ ابوغریب بخارا شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:01

یاایهالشیخ سلام علیکم ویکتسبون البخشایش سی خاطر الغیبتان چوخدان وبوسیارهاوری وری خیلی زیادمعذرتها
چنانکه محضورخاطرخطیرمبارک میمنت هست هرساله درنظامیه ی بغداداول مهرجشن وسروروپایکوبی وترقص برپاست
ایضاامسال درمعیت چاکران ونوکران وطلبه هاوشیوخ درحضورشیخ زمان وقطب دوران حضرت حافظ وبوسینا وخیام
وباقی بزرگان مجالس سروربرپاوبه مناسبت حضورشیخ ابوالعباس نهاوندی ازبلادلرستان پرده ای ازرقص یک پادوپای لری
با شرکت همگانی برپاگردیدنبودی ببینی که چه دستها افشانده شدوچه دستارهاکه دستمال دست رقصان بگردیدگردیدنی کمرهابه دوران بیفتادوکپلهابه جنبانیدن درآمدچه شیرینی هاخورده وچه شرابهای اهورائی نوشیده دهانهاوحنجره هاگرگرفت وچشمان ازشرارشهوات آتشین گردیدباری به پیشنهادبوعلی طبق طبق بستی بیاوردند البت بستنی لیسی که بخوردیم وجگرآتش گرفته سامان دادیم القرض جشن به انتها رسید وبه دستور قطب دوران مزقان رقص یه پادوپاویک صندوق دستمال رنگین جهت بیت شما روانه شدامید است چنین جشنی را برپادارید درضمن یک تا عسک از بخش ازجشن حوریا حاضر هنگام ترقص روانه میگرددتاعورواطوارازروی آن مثال تمثال قرارگیردبه سلطه وسلطنت وسلیطه وسلیطگی بخندید همچنان که ما خندیدیم وسبب اسباب آنجا سوزی سالطان وسلاطین گردد.
باقی بقلیت جانم فدایت
http://www.box.net/shared/t6z67gkyjy
http://i.picasion.com/pic30/0bed5395539d3b6a51ffed4378
18667a.gif

الحاج حجت الحق والالنصاف شیخ ابوغریب بخارائی

قربانت گردم. خیالاتی در پی غیبت وجود مبارک اثر شما ما را به کوه اورست کشاند. و این که آن وجود مبارک در اثر سقوط از قللهه به سوی معبود شتافته است. این بود که دیگر داشتیم اندک اندک راهی گرفتن سهم الارث می شدیم که دست بر قضا حضور آن وجود عزیز بساط سفر را کلهم بهم ریخت و همه چیز کن فیکون شد. شدنی.
به دنبال دیدن عسک آن مجلس برفتیم ولی عسک آن جا نبود. وجود نامبارک اثری آن را از آنجا برداشته بود. فلذا ما ماندیم با لب و لوچه آویزان.

آروین شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:32

از اوان کودکی تنفر عجیبی از اول مهر داشتم
هنوز هم نا پسته خام و نارنگی سبز می یاد به بازار٬ افسردگی می گیرم... نمی دونم چرا؟؟!!
یه بار کلاس سوم که بودم از مدرسه فرار کردم٬ از شهرک غرب پیاده اومدم تا شهرک آپادانا ... اون موقع یادگار امام رو هنوز نساخته بودند...

یعنی عملن ثابت کردی که از مدرسه متنفری. حالا تا کلاس سوم چطوری تحمل کردی؟

محمد شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 http://mohamed.blogsky.com/

هیس جان اینجانب هم عااااااشق مهرم از مدرسه به شدت متنفرم. سلاااااااااام رفیق!)

هیس جواب بده.

هیس جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:48 http://l-liss.blogsky.com

شاید کم باشند شبیه من که مهر را دوست داشته باشند اما بدون مدرسه

تمامی دنیا مهر بدون مدرسه رو دوست دارن. چطور شما فکر کردی که تنهایی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد