بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

جلوه های رنگارنگ حماقت


 از این شماره، گاه یادداشت هایی می نویسیم زیر کتگوری:

جلوه های رنگارنگ حماقت.

هر وقت که حماقتی ببینیم در جا به این جا می چسبانیم. بگذریم که کم نیستند، ولی خوب خوب هایش را انتخاب می کنیم. انگیزه؟ ایمیلی بود که چندی پیش، یاری برایمان فرستاد. نقل از ذهن مبارکمان است:

شخصی اتوموبیلش در مقابل درب تیمارستانی پنچر شد.  دست به کار شد و جک زد و چرخ را آزاد کرد. هنگامی که برای آوردن زاپاس  رفت، آمبولانسی از تیمارستان بیرون آمد و در گذر از پل، از روی پیچ های چرخ رد شد و هر چهار تا را به میان جوی انداخت و آب آنها را با خود برد. راننده اتوموبیل را قفل کرد و در پی یافتن یک یدکی فروشی به راه افتاد. دیوانه ای که از پشت میله های تیمارستان،  از آغاز ناظر بر ماجرا بود، فریاد کرد:

-داری میری پیچ بخری؟

-  آره. چطو مگه؟

-خب مرد حسابی از هر چرخی یک پیچ باز کن و این چرخ رو با سه پیچ ببند و با ماشین برو دنبال پیچ. سر پل تیمارستانم سد نکردی.

راننده پرسید:

ببینم تو با این همه عقلت چرا توی تیمارستانی؟

دیوانه گفت: 

 خب دیوونه ام. احمق که نیستم.

نظرات 12 + ارسال نظر
حسین شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:41

عاشق اون صحنه ی تیمارستان فیلم هامونم.آزمودم عقل دور اندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را آقای دکتر!!

رضا جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 http://shabgardi.blogfa.com/

من که فکر می کردم دیوونگی درجه ی بالای حماقته این وضعی که من می بینم کسایی که بلدند دیوونگی کنند تو این دوره و زمونه راحتتر به مقصودشون می رسند

هاجر خانوم سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:35 http://SViDa.blogfa.com

ببخشید مال اینجا نیست ولی خب : مهرگان در زمان هخامنشیان در روز 10 مهر گرفته میشده .

درست می فرمایید. ولی به روایتی این جشن شش روزه بوده. از ده تا شانزده مهرماه. و اصلن روز مهر در هر ماهی روز شانزدهم ماه است.

ابو غریب بخارائی دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:05

دیوانه:
دیوانه در مقابل عاقل به کسی گفته می‌شود که نمی‌تواند به درستی از عقل استفاده کند.از نظر ریشه‌شناسی واژگان، دیوانه یعنی دیوگونه یا بسان دیو. از آن جایی که در افسانه‌های ایرانی، دیو نماد نادرستی، زشتی و پلیدی و وارونه کاری است؛ دیوانه هم کسی است که کارهایی خلاف دیگران می‌کند.

ازآنجا که حقوق قضائی دردنیاکیفری رابرجرم دیوانه مترتب نمیبیندبسیاری ازعاقلان درشهروارونه خودشان رابه دیوانگی میزده اندومیزنند زدنی تابلکم که هم حرفهایشان رابزنندوهم کسی به آنها گیرندهد.

اما احمق ۰ یا همان (اخمق)خودمان بنابه دیکشانری های موجوددرکتاوخانه ی مدرسه ی نظامیه ی بغداد
کم خرد/ساده لوح/کودن/گول/دبنگ/دنگ/دنگل/کردنگ/کردنگل/کهیل/دند/کالیو
نیزآماده است.

بنابه فتوای بی چون وچرای شیوخ مردسه ی! نظامیه ی بغداد
هیچکس دردنیانیامده ونخواهدآمدکه ازین دونعمت !!!خدادادی بهره ای نبرده باشد.حتی گفته اند نبوغ با جنون درنابغه هاپهلوبه پهلو مرکب میرانند.من هم دیوانه ها وهم اخمق!!!هارادوست دارم چونکه بسیاری ازآثارهنری دنیاگاهی بوسیله آنها واکثرادرموردآنهاساخته شده.ونوگ وبودلربا آن همه اثرهنری سهم به سزائی از دیوانگی واخمقی!برده بودند.راستش رابخواهی درشهروارونه قدری دیوانگی واخمقی!!!یا حتی تظاهربه آنهاسهم سبد کیفیات کیفورجات رابیشترترمیکند.
باقی بقایت
یاهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

از این که در سراشیبی قبر دانستیم که دیوانه یعنی چه، گریبان چاک کرده و به سماع برخاستیم و نعره ها بزدیم و بیهوش شدیم. از هبیت این واژه که بر ما نمودی. چون به هوش آمدیم مریدان سبب پرسیدند و بعد از عرضه، آنان نیز بیهوش شدند و به گمانم تا قیام قیامت بر همان بیهوشی بمانند. انشالله.

ب. دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:34

جالبه - حماقتی که عادت میشه و پنهان - مردم تو مترو مطالعه نمی کنن همه خواب و خیال

من خداییش نمی دونم مردم چرا حداقل توی مترو که یک مشت آدم یک میله هایی رو چسبیدن و ول نمکنن مطالعه نمی کنن. التبه به هم هم نگاه نمیکنن. به قول تو همه خواب و خیال.

فرناز یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 18:48 http://farnaz.aminus3.com/

تا یادم میاد گاهی دیوانه گی به نظرم افتخار آمیز بوده ... حتی شاید هنوز هم گاهی ... اما حماقت هرگز .
خدا مارا از شر احمق ها خلاص و لااقل به دیوانگان بسپارد !

اصلن شاعر شعر هم برای دیوانگی سروده:
خوشا دیوانگی دیوانگی هم عالمی دارد
یا:
دیوانگی آموز اگر ... نه این دیوانگی نیست افتادگیه
یا:
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید
همون شعر بالا اینجوری:
دلا دیوانه شو دیوانگی هم....... اینم که شد همون.
خلاصه که خیلی شعر هست !!!

سارا خانوم یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:04 http://sokotamazrezayatnist.blogsky.com

سلام رفیق
ای گفتی......خودم که دلم لک زده واسه یک ژک محکم به سیگار ماربرو .....لایت
در ضمن نوشیدن شراب شیرازی اونم بعد از خوردن سوسیس گنده های مخصوص شاورما.....و یک گشتو گذار حسابی تو شبهای تهرون.............البته سیگارشم که کشیدم........اونوقت.....در معیشت یار........با ساز سنتور و تار..........وای...............دلم برای همه عاداتی که دوستشون داشتمو و ترکشون کردم لک زده........تنگ شده......دزدکی سفر رفتن.......بدون اینکه پدرم بدونه.......یا خالی بندی واسه رفقام...........تازه اگر شیطنتهای شبانه و دوست پسر مخفیانه رو هم بهش اضافه کنی............
من ته خلافاش بودم.........ولی نمیدونم لا مذهب هر چی بود خوش میگذشت............
نمیدونم یکهو چی شده زدم تیریپ خانمی...........
انگاری از وقتی پدر رفت.......حس منم برای دزدکی کار کردن و ترسی نهانی دعواهاش...........همراهش رفت........حالا کسی نیست نگرانم باشه ساعت ۹ شب به اونور کجا باشم...........یا حتی کسی نیست بگه آی دختر...مشروب میخوای......به خودم بگو.......دزدکی ناخنک نزن به بطریهای من...........
و خودم که بخندمو و بگم: فداتون بشم آقاجون..منو و شراب....شوخی میفرمایید.......در ضمن.....اگر روزی هم خواستیم.......از شما چه پنهون.......یواشکیش بیشتر حال میده...................
و صدای دادش: این چه طرز حرف زدن.......؟؟؟؟؟؟ حال میده یعنی چی؟؟؟؟؟؟تو دانشگاه از این مزخرفات یادتون میدن؟؟؟ یاد اوری میکنم......اول درست صحبت کن......خانوم باش........دوم...اگر هم خواستی.....لطف کن دست به شراب ۷ ساله من نزن.......باری.....از ما گفتن.......فردا ببینم باز کم شده.........یک جور خوب برخورد میکنم فراموش نکنی.......
============================
وای...........چقدر امشب دلم گرفته.....کاش شجاعتشو داشتم دوباره مثل سابق شاد زندگی میکردم
باهاش حال میکردم..........ولی حیف
خانوم شدم..........یا شاید........احمق........

چه کامنت خوبی نوشتی.
اینایی که گفتی اصلن حرفای یک احمق نیست. حرفای یه آدم عاقله که زندگی کرده. اینا عین زندگین. مرده شور ببره زندگیی رو که اینا توش نباشه.

شمس یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:02

مشکل رضاخانیسم، یا چشم انتظار یک دیکتاتور مثبت بودن، پدیده ای ریشه دار در جامعه ایرانی است. هنوز که هنوز است خیلی ها مخفیانه این آرزو را دارند و حتی سرطان هایی مانند احمدی نژاد یا بی مایه هایی مانند قالیباف هم از این الگو استفاده برده و می برند. اما میرحسین موسوی بود که نشانمان داد چشم از افسانه ی یک زورگوی مثبت اندیش و یک قلدر زورگو، هر قدر هم خدماتش خوب باشد، بیرون بیاییم و به جای خیالبافی، آستین ها را بالا بزنیم.میرحسین موسوی، هیچ یک از کاراکترهای یک برانداز سیاسی را ندارد. برانداز سیاسی، برنامه مشخص(Mandate) دارد: پایگاه درست می کند، نیرو می گیرد، منابع مالی اش را هدایت می کند و هر قدرتی که لازم باشد را به کار می گیرد. برای مشاهده خط براندازی، به سیر حرکت گروه مجاهدین خلق نگاه بیاندازید. سازماندهی خوبی دارند، پایگاه های نظامی و غیرنظامی زیادی دارند، از هرگونه نیروهای سیاسی و غیرسیاسی کمک می گیرند، اگر لازم باشد حجاب را رعایت می کنند و اگر لازم باشد، حجاب را کنار می گذارند. یک روز دموکرات و حامی نیروهای مردمی هستند و یک روز با خصم ایران روی هم می ریزند تا به ایران حمله کنند. یک روز پوستر ندا را در دست می گیرند و یک روز به دنبال تروریسم و بمب گذاری هستند. خصوصیت یک نیروی برانداز این است که پرنسیب ندارد: هر قدرتی یا هر عاملی که برای رسیدن به هدف بتوان از آن استفاده کرد، مجاز است.

در پرنسیب نداشتن، خیلی از مهره های حاکمیت اسلامی با هم مشترک هستند: برادران لاریجانی، قالیباف، احمدی نژاد، محسن رضایی و خیلی از مهره های ریز و درشت دیگر. مهره ی بدون پرنسیب، چرخه ای مانند زندگی یک انگل دارد. همیشه یک میزبان را پیدا می کند که از آن تغذیه کند، برایش مهم نیست که این میزبان کیست و یا کجاست. احمدی نژآد صد تا نامه به بوش و مرکل و پاپ و شیراک نوشت که جوابی نداشت. فحش و فضیحت هم به همه شان کشید، باز هم جوابی نداشت. حالا هم که قطار شده اند دنبال اوباما. به هر حال، زندگی یک انگل کاملا مشخص است.اما میرحسین موسوی، کار بزرگی کرد. یک کار نه، که کارهای بزرگی. بزرگترین خدمتش این بود که اعتماد به نفس را با مردم بازگرداند و به آن ها گفت از فکر هرگونه ناجی افسانه ای بیرون بیایند که ناجی افسانه ای خودشان هستند. دیگر کمتر کسی از یک قلدر افسانه ای سخن می گوید. حتی افرادی که در کنار موسوی قرار گرفته اند، متمرکز تر و قانونمدار تر شده اند.و فرق است بین یک انگل دلقک مآب و دیکتاتورمنش، و یک آزادیخواه قانونگرا. آقای دیکتاتور هسته ای، این را نمی شود انکار کرد.

پس دیوونه و اخمخ چی شدن؟

پارسا شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:43 http://alone-bless-you

فعلا که افتاده !

گذرش به دم در تیمارستان افتاده.

بابک شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:19

:-) راست می گوید-دیوانه است فقط...

دیوانه دروغ نمی گوید.

حسام شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 http://hessamm.blogsky.com

انگار خیلی وقتا دیوانه ها عقلشون بیشتر از آدم های به ظاهر سالم کار می کنه.

کتگوری جدید هم چیز جالبیه. جای کار زیادی داره.

آره خب. چون دیوونه ان. احمق نیستن که. مگه این که دیوونه احمق باشه. که بدترین ورژن دیوونگیه.

پارسا شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:31

خب این از اون احمقهایی بوده که از تیمارستان فرار کرده !
فعلااز این حماقتهای رنگارنگ در جامه زیاد میبینیم ...!!

شایدم هیچ وقت گذرش به تیمارستان نیافتاده باشه. بنده خدا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد