بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

جزایر لانگرهانس

Poul Langerhans


Poul Langerhans

پل لانگرهانس کاشف جزایری که در شکممان است

***

روزی از آقایی که به جای دبیر جغرافیای خودمون اومده بود سرمون و اذیت کردنش تاثیری در رفتنم به کلاس بالاتر نداشت، پرسیدم:

آقا ببخشید جزایر لانگرهانس کجاست؟

اونم جواب داد:

توی شیکم بابات. –به همین غلیظی-

همون وقت با خودم فک کردم ، خب خره، اونم این درسی که تو خوندی رو خونده، تو چه خیالی کردی که اینو ازش پرسیدی؟

این حماقت دانش آموزی، کودکی، نوجوانی، .........، هر چه که اسمشو میشه گذاشت، از کجا سرچشمه می‌گیره؟ البته توی بعضی از آدمام به همون زمون ختم نمیشه. یعنی تا وختی هم که ریشی سفید می‌کنن و سری توی سرا در می‌آرن، بازم به همون طبل حماقت می‌کوبن و فک می‌کنن ، هیشکی سواد نداره، هیشکی مدرسه نرفته و درس نخونده و  فقط خودشون علامه دهرن. این بیماری علاج نداره. دکترا می‌گن:

این بیماری، گاه تا دم مرگ نیز هم‌راه بیمار است. نامش نیز جنون کودکی یا Childhood Madness  می باشد.

اصلن چه شد که اینو نوشتم؟ امروز ترانه ازم پرسید:

بابا؟ جزایر لانگرهانس کجاست؟

منم گفتم:

توی شیکم بابات. -به همین غلیظی-

پیچ پیچی

این روزها هفت پیکر نظامی گنجوی را ورق می‌زنیم. به جهت فهم این که عاقبت گور بهرام گرفت یا بهرام گور گرفت؟ البت این راز بر ما آشکار شد که بهرام گور روزی به دنبال گوری به غاری رفت و هرگز از آن خارج نشد. بماند که منظورمان این نبود و خارج شدیم از بحث شیرین پیچ پیچی. عرض به حضورتان، کتاب با تصحیح و حواشی مرحوم حسن وحید دستگردی است. گاه تا نیمی از صفحات، توضیحات مربوط به اشعار است و  شیرین. از جمله:

......

شاه چون دید پیچ پیچی او(۴)


--------------------------

(۴) پیچ پیچی به معنی گره در گره و ناسازگار و پرناز و غمزه است و در اشعار اساتید، شاهد و دلبر را فراوان پیچ پیچی گفته‌اند.

سنایی گوید:

شاهد پیچ پیچ را چه کنی؟             ای کم از هیچ، هیچ را چه کنی؟

سعدی فرماید:

بدو گفت کای شاهد پیچ پیچ             ز یغما چه آورده‌ای؟ گفت: هیچ

کاتبان چون معنی پیچ پیچی را نفهمیده‌اند در شعر سعدی تصرف کرده و نوشته‌اند:

بدو گفت: کای سنبلت پیچ پیچ           ..............


ادامه مطلب ...

سهراب و مسلمانی


نقاشی از سهراب سپهری

...........

من وضو با طپش آینه ها می گیرم.

..........

مسلمانی سهراب هم از آن چیزهایی است که در نوع خودش بسیار رشک برانگیز است. آیا کسی هست که چون او بر چنین قله ای نشسته باشد؟

حتمن هست!

همه این گونه اند!

شکی نیست!

والنتاین هشتاد و هشت


دولت عشق آمد و من ......؟

برف


جایی نوشته بود:

"نباریدن برف بر می گردد به کفران نعمت فتنه گران."

قبول. ولی خدا را خوش می آید که در قلب فتنه گران، یعنی ایالت واشنگتون سه روز یک ریز برف ببارد؟

خداوند تقاص کفران نعمت فتنه گران را از ایشان گرفته و به دست خود فتنه داده است؟

استغفرالله.

یعنی ما تابستان امسال، کم آبیم، کم برقیم، بی کولریم، . . . . .

و آمریکاییان، پر آبند، پر برقند، با کولرند، . . . . . 

***

آمد بهار

         ولی هوا هنوز سرد است.

و....

نمی بارد.

برف

      را

         می گویم.

این

    فتنه. . .

روبوت؟


در پایان یک روز کاری، به اتاقی رفتم که صب موقع ورود کاپشنم را آنجا در ‌آورده و آویزان می‌کنم. پوشیدمش و بیرون آمدم. در را قفل کردم. چرخی توی طبقه زدم  و به طرف پله های خروجی رفتم. نزدیک پله ها یادم افتاد  چیزی را فراموش کرده ام. برگشتم. قفل را باز کردم و داخل اتاق شدم. کاپشنم را در آورده و آویزان کردم و .... همین‌جا بود که فهمیدم چه اتفاقی افتاده. نشستم و تا توانستم، خندیدم.

خب خنده داره.

دو گدا

دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.

یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.

گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین*" بازاریابی یاد بده؟ 

 ---

* نام یک فامیل معروف یهودی

فال بهمن هشتاد و هشت

گاهی که دست به دیوان حافظ می بریم و برای خودمان یا کس دیگری می خواهیم فالی بگیریم، بیتی در یک غزلی می آید که اگر خوب در آن مداقه کنیم در واقع یک جوری دوپهلو است. یعنی حضرت به گونه ای ما را به جای دیگری حواله کرده اند. ولی این حواله کردن آنقدر می چسبد که همان را دوست می داریم. بسیار پیش آمده در این گونه مواقع شنونده، و یا بهتر بگویم صاحب فال دستور می دهد که:

"بسه. دیگه نخون. من جوابمو گرفتم."

اما چه شد که این را نوشتم. غزلی را که حضرت برای این ماه ما انتخاب فرمود یکی از این ابیات را داشت. همان را برایتان نوشتم.  ببینید حضرت چه درست به وسط خال زده اند.

نیت کنید و به ادامه مطلب بروید و تنها بیتی را که پاسختان است را ببینید.

پیشنهاد می کنم منکران حضرت حافظ هم نیت کرده و نکرده به ادامه مطلب  بروند.

ادامه مطلب ...

رانندگی سبز


به نظر من سبزها در مواقع بیکاری بهتر است کمی چیز یاد بگیرند. یکی از این چیزها رانندگی در یک جامعه مدنی است. چرا که بلد نیستند. بلدند؟ نه بلد نیستند. اگر بلد بودند این همه شاهد رانندگی احمقانه در خیابان‌ها نبودیم. شاید با قوانین آشنا باشند ولی به کار نمی‌بنند و این یعنی فرهنگ آن در جامعه جا نیافتاده است. با این گونه رانندگی، در جامعه ایدآل مدنی که مدعی برقراری آن هستیم، ول معطلیم.


ادامه مطلب ...

سفر به کرره ماه


کرره ماه

عکس از خودمان

***

 آیا کسی هست که گره از کار فرو بسته ما بگشاید؟  

کدام؟ 

این که:

 می دانید ما چگونه می توانیم پیاده تا کرره ماه برویم؟. اگر عمری باقی بود، از آن جا هم پیاده به یک کرره دیگری برویم؟ حالا خیلی هم دور نباشد. در بین راه هم مردیم، مردیم، جهنم.

...... برتر جهان

در ادامه پست قبلی باید یک چیزی را اینجا بگوییم. و آن این که کسی گفت:

این سایت خوبی نیست. چرا که به فاصله هر یک ساعت می شود به آن جا رفت و به کسی رای داد.

گفتیم: این را  هر کاربری می‌داند. از نظر ما هر کسی هر ساعت برود و رای بدهد. همه این کار را بکنند. میزان رفتن به آن‌جا پایداری رای دهنده را به باورهایش نشان می‌دهد.

تازه اگر این‌جوری نبود، درست نبود. یعنی هر کس یک رای؟ یک بار آزمودیم. حالا هر کس، شونصد رای. البته گفتیم که:

این حق برای همه محفوظ است.

پست قبلی را اگر حوصله پایین تر رفتن را ندارید، این‌جا هم می‌توانید ببینید.

سعدی و انوشیروان

کسی مژده پیش انوشیروان عادل آورد، گفت: "شنیدم که فلان دشمن ترا خدای عزّوجلّ برداشت". 

گفت: "هیچ شنیدی که مرا بگذاشت؟" 

 ***

هویجوری.