بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

سهراب و مسلمانی


نقاشی از سهراب سپهری

...........

من وضو با طپش آینه ها می گیرم.

..........

مسلمانی سهراب هم از آن چیزهایی است که در نوع خودش بسیار رشک برانگیز است. آیا کسی هست که چون او بر چنین قله ای نشسته باشد؟

حتمن هست!

همه این گونه اند!

شکی نیست!

نظرات 11 + ارسال نظر
فریدون شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 18:09

سلام
من از این نقاشی چیزی دستگیرم نمی شود.

میشه لطفان توضیح بدین. ممنون می شم.

یکی از اتودهای سهرابه از جنگل.
همین.

محمد دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 14:55 http://mohamed.blogsky.com/

هیچوقت سهراب رو درست نمیفهمم. حسش رو درست درک نمیکنم.وقتی شعرش رو میخونم انگار دارم به حریم خصوصیش تجاوز میکنم. نمیدونم چرا؟

همین جوریه. اصلن خودشم گفته که:
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید
ترسم که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

ب یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 15:49

مدفون کنار امامزاده - اهالی به ما به چشم زندیق نگاه کردند - عرفان کنار شریعت - مسلمان بود یا نه؟

عرفی نامی شاعر می فرماید:
چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند تو را

پرستوی سفید شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 21:55 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... من ترجیح می دهم به جای مسلمانی از واژه ای دیگر استفاده کنم... سهراب را باور لبریز کرده بود... ایا باورش ایمان بود؟ نه نام دیگر باور ایمان نیست! سهراب ... واژگانم یاری نمی دهند...

خودش می گوید:
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
........

ممل اللاه شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:49

به کجا میتوان گریخت زشب
همه جا تاریکی
همه جا ماتم و غم
مردم از شب زده گی کور شدند
همه ناجور شدند
میشود صحبت از شعر و شراب
صحبت از باده ناب
(کی شود روز شود چیره برین ظلمت تار
که پیادست در ان حق و ستم کار سوار
زیر خاک است گل و زینت گلدانها خار
سر نوشت همه بازیچه مشتی عیار
سر زحمت به طناب عدم از دار بدار) کارو
همه جا تاریک است
همه جا تاریک است
صحبت از روی و ریاست
واگر بخاهی زندگی کنی و با شادی دیگران هم شاد شوی باید از شهر بگریزی
دارم فکر ساختن یک محل پرورش اسب جهت تازه بدوران رسیده های جدیدالتاسیس و فارغ از بن میکنم
البته فقط فکرش
راستی میدانستی کارو هم در همون محل بچگیهات تو شهر ما زندگی میمرده و بعد هجرت کرده اند

در آن زمان های دور شنیده بودم ولی فراموش کرده بودم.
چه خوب کردی که گفتی. با این که هنگ شدم. ولی می ارزید.

شهرزاد شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 19:14

این باور بی تعصب و آزادانه و فرامذهبی را بیشتر از هر جا در صدای پای آب دیده ام. کدام شاعری است که با گفتاری به این زیبایی ایمانش را بسراید؛ کعبه ای که مثل نسیم شهر به شهر می رود، نوری که مهر جانمازی به زلالی و پاکی چشمه است و تو را از سر نهادن بر سجاده ی تقوایی که یک ساغر هم نمی ارزد، یک سر می برد به سجده گاهی به وسعت یک دشت و خدایی که دم دست ترین خدای دنیاست و در لحظه لحظه ی حضور شاعر، لای شب بوها، پای کاج و خلاصه در پوست و خون طبیعت اطرافش ریشه دوانده و این همان ایمانی است که سهراب را تا به آنجا می برد که دست در جذبه ی یک برگ می شوید و سر خوان می رود و معجزه ای ساده تر و بهتر از برگ درخت بالای سرش نمی بیند آن قدر بی پیرایه و بی کینه است که هر صبح با طلوع خورشید دوباره متولد می شود و این ساده اندیشی، زیبایی و لطافت آن چیزی است که در نقاشی های سهراب هم دوباره و دوباره خودش را به من نشان می دهد و شاید باید گفت این نگاه از نقاشی های سهراب به فضای ساده و صمیمی شعر سهراب هم کشیده می شود که به قول دکتر حکاک سهراب بیشتر از آن که شاعر باشد نقاش بود و بیش از آن که نقاش بماند شاعر شد.

و بیش از آن که نقاش و شاعر باشد، انسانی شد بی قیل و قال و شیرین. انسانی که تا زبان پارسی پابرجاست در کنار بزرگان تاریخ هنر ما در جایگاهی درخور، ایستاده است.

شمس جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 23:59

من ویضو با تپش پن جه ره ها میگیرم
هرچه باشد نور است
انچه او از شب بد ساخته است
و چه انسانی تو
که در این هجرت بی ایمانی
و در این ظلمت زشت
سخن از باور اینه میان میاری
و چه انسانی تو
که در این باور بی انجامی
به تمنای نگاهی هستی
و چه بد شد که دران حجره بجای اینکه مدیر روابط بین الملل اداره فرهنگ تهرون باشی و فارغ از غم نان فرهنگها را از باور خوبان سیراب کنی وبگویی اینجا
ماهیان بی ابند وتمنای جویی نان دارند
و چه نامرد زمانی شده است هیچ کس جای خودش نیست چه کسی میداند
کی شود شهر تمیز
همه خوش باشند و از کودک درونشان بگویند بجای اینکه مخفی اش کنند
تاسوعای امسال با ایالات و اتیلا شب کمی جلوتر شمعی داخل لیوانی کرده بودم و برای پسرکم و در هوای بچگی حال میکردم زنی رد شد پر از نفرت پشت سرم گفته بود مرتیکه خجالت نمیکشه مثل بچه ها داره با شمع ایمام حوسن بازی میکنه
اقا این شمع با پول خودم بود و هم مال خودم و برای لذت خود شمع بازی میکردم
من این ادمکان را نمیتوانم دوست داشتن و اینانند که هدف رادیول و تیلفیزیون میللی هستند و چه خوب فرمان میبرند
راستی
اینایا باخاندا گوردوم سقلیمه دن دوشوبدی
من کی چوخ قوجالمامیشدیم بیلمیرم ندن دوشوبدی
امان از موی سپید

به خانم می فرمودید:
آخه تو از کجا فهمیدی که شمع ایمام حوسینه؟
این آدمکان اصلن دوست داشتنی نیستند. اگر خیلی خوشبین باشیم و نگوییم نفرت انگیزند.

ابوغریب بخارائی جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:36

یاایهالشیخ سلام علیکماوببخشوناماراازجهت نرسیدن به پست
والتاین لیل ونهارعشق که امیداست وجودنازنین آن شیخ کبیرهمچنان به شعله های سرکش عشق فروزان باشد
انشاالله

باری مسلمانی ما ایرانیان داستان دراز دامنیست اگرحافظ را
به بیان نوع بی مانند مسلمانیمان باورنباشدی شکوه این مسلمانی درباورسهراب بقدری عریان بلکم لخت وعوراست
که آدمی را وامیداردی که چشم به همه ی عریانیهای آنچنانی
ببنددودل خوش کند به بیان رک وصریح پراززیبائی وآزادی بی حدومرزمسلمانی ازآن نوع که سهراب بود.

دردفترماهیچ مانگاه آن سرورگرام میفرماید فرمودنی که:

(رفتم تا میز
تامزه ی ماست/تاطراوت سبزی
آنجانان بودواستکان تجرع:
حنجره میسوخت درصراحت ودکا

باری همین اندک کافیست که گفته اند درخانه اگرکس(به فتح کاف)است یک حرف بس است.

امکان ندارددردنیا کسی را بیابی که ازاندک بوی وخوی آدمی برخوردارباشد وبنواند ازمزه ی این ماست درگذردوآن طراوت سبزی ونان وادارش نکندی که استکان تجرع رابرداردولامحاله سربکشد

آخ که قربان هرچی استکان تجرع بگردیم گردیدنی.
آخرمگر صراحتی نورانی ترازصراحت ودکا وسوختنی ازسوختن حنجره به همان مناسبت هست؟
کجا وچه وقت شاعری میابی بااندک کلام چنین سفره ی بی نقصی چیده باشد؟

الخلاصه یاشیخ ما هرباراین شعررا میخوانیم به مناسبت توبه ازشرب خمربعدارسفرحج پشیمان میشویم وازغم ناله سرداده
آنچنان زوربه فشارمان می آیدکه سبیل ومحاسن میکنیم وبه باد میدهیم.گاهی به خود میگوئیم تو به بشکنیم وبرویم سراغ میز ومزه ی ماست وطراوت سبزی واستکان تجرع ودل خوش کنیم به صراحت ودکاوازسوزش حنجره به چنان کیف وکیفوریتی برسیم که بهشت به جهنم بفروشیم فروختنی

این نصفی که نه بلکم یه چهارم هم ازداستان مسلمانی ما نمیشودکه همه را درمکتب آن شیخ عزیزبیاموختیم چه میشودکه آن شیخ مارامجازفرماید تا باردگر توبه بشکنیم ودمی به خمره بزنیم زدنی

بیش ازین اوقات شریف به ارجیف نمیگیریم وهمچنان درانتظاراستفتائیه میمانیم

روزگاربه کام
الاحقرحاج شیخ ابوغریب بخارائی ایدهم الله تعالی

ما بارها بلکم بیشتر فرمایشات کرده ایم که شما توبه بشکنید. ولی چه کنیم که سفر حج، فتوای ما را به زفان امروزیان، وتو می کند، به سبب قدرت حج.
شکستن توبه در این قبیل، حرام نیست هچ، بلکم حلال نیز هست. به حسب فتوا.
بسم الله.
در ضمن دوزخ چندان بد هم نیست. خیالتان بابت سوختن راحت باشد که یا هیزم تر است، یا نفت نیست، یا مسئول کوره در مرخصی است، یا آخرین دانه کبریت هم شده خلال دندان مسئول فوق، یا .... . هزارو خورده ای سال هم می شود که قرار است کل سیستوم اوتوماتیک شود، ولی به دلیل عقب بودن از برنامه هزاره چهارم این کار هم نشده.
البت این پاراقراف آخر بین خودمان بماند که اگر عوام بدانند سنگ روی سنگ بند نمی شود.

پروانه پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

نقاشی هاش هم مثل شعراش پیوند بین انسان و طبیعت است.

خاموش پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 http://laylay.blogsky.com/

سهراب و مسلمانی... این مهمه که:
سهراب به اون چه بود٬ ایمان داشت!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:46

آینه ها/ پنجره ها؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد