بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

سوئدی

بیماری را در تخت بغل دستم بستری کردند. سال‌ها در سوئد زندگی کرده بود. برای بازدید اقوامش به ایران آمده بود که بیمار شده بود.  بیشتر که آشنا شدیم فهمیدم کرد است. من هم که کردی بلد بودم با او شروع کردم به گپ زدن و به اصطلاح رفتیم روی کانال ۲. یکی از کارکنان بیمارستان متوجه شد و در فرصتی که بیمار فوق الذکر حضور نداشت از من پرسید:

 "کجا سوئدی یاد گرفتی که باهاش حرف می‌زدی؟"

 من هم همین جوری گفتم: "پیش خودم یاد گرفتم."

نه گذاشت و نه برداشت و گفت: "خیلی خوب حرف می‌زدی. منم دخترم کلاس میره اما اصلن پیشرفت نمی‌کنه. از این به بعد برای رفع اشکال میارمش بیمارستان.! اشکالی نداره که؟"

هیچ اشکالی به نظرم نرسید. گفتم: "نه. چه اشکالی؟"

***

حالا میگید من اگر تا آن روز نمردم، چه بکنم؟

زمستان با فرهاد

همه ساله در این ایام یکی از ترانه‌هایی که در ذهنم زمزمه می‌شود بوی عیدی ِ فرهاد است. از نظر من یکی از بیاد ماندنی‌ترین ترنم‌های این مرز و بوم. این را مدیون شهیار قنبری و اسفندیار منفردزاده و فرهاد هستم. تنها سه نفری که می‌توانستند این همه زیبایی و عشق را در کنار هم قرار دهند. شهیار قنبری با شعر، اسفندیار منفردزاده با آهنگ و فرهاد با صدا.
***
بوی عیدی، بوی توپ
بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو
بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ
با اینا زمستونو سر می‌کنم. با اینا خستگی‌مو در می‌کنم.
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب
با اینا زمستونو سر می‌کنم. با اینا خستگی‌مو در می‌کنم.
فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک خیز بلند از روز بته‌های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه‌ها
با اینا زمستونو سر می‌کنم. با اینا خستگی‌مو در می‌کنم.
عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب
با اینا زمستونو سر می‌کنم. با اینا خستگی‌مو در می‌کنم.
بوی باغچه بوی حوض
عطر خوب نسرین
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی
با اینا زمستونو سر می‌کنم. با اینا خستگی‌مو در می‌کنم.
***
من برای کسانی که در این لحظه به این آهنگ دسترسی ندارند که این روزها به آن گوش دهند و زمستان شان را گرم کنند، متاسفم. من برای آنان که زمستان‌شان را با اینا سر نمی کنند، خیلی متاسفم. چرا که نا عاشق‌ترین مردمانند.

این پست قبلن در بلاق اسبات آپ شده بود ولی شب عید پارسال. فکر می کنم این ایام مناسب تر و شیرین تر باشد.

پوتین یا چکمه

عکس از روزاه آنلاین

ما بالاخره نفهمیدیم پوتین نباید توی شلوار باشد یا شلوار نباید  توی پوتین باشد. اصلن شلوار باید باشد یا نباشد. همین طور پوتین باید باشد یا نباشد. غرض، طرحی از یک مدل پوتین که مدتی است با ایمیل های سرگردان می چرخد چندی پیش بدستم رسید. حیفم آمد برای رفع مشکل شلوار و پوتین آنرا در اینجا نگذارم. البته سایتی که عکس را فرستاده بود اشاره ای به این قضیه نکرده و با یک سری مدل های دیگر آن را ارائه کرده ولی به نظرم راه حل این معظل بزرگ کشور همین مدل است و لاغیر. نه شلوار است نه پوتین و هر دو هم هست.  بدن نما هم نیست. کور باد آن چشم منحرفی که بتواند از زیر چنین پوتینی اندام عنصر خود فروخته و آمریکایی و اذهان و فریب خورده و اشاعه بی ناموسی و تشویش و…. را ببیند.

ضمنن نکند که این پوتین را با آن پوتین اشتباه بگیرید. این پوتین منظور چکمه است. کاش از اول نوشته بودم چکمه.

راستی، خبر دارید که دولت هم با این طرح امنیت اجتماعی مخالفت کرده است؟!

بابا انتخابات!

16 آذر ۱۳۸۶

ای رفیقان، سرفرازان، جان در ره میهن خود بدهیم می مهابا...

.....

چه کسی میخاهد من و تو ما نشویم، خانه اش ویران باد.

......

هی! فلانی رو ندیدی؟

-گرفتنش

فلانی چی؟

اونم گرفتن.

فلانی؟

فلانی؟

فلانی؟

.....

این گارد دانشگاهی اخراج باید گردد.

.....

ساواکی گنده لاته ته کوچه سر خیابون قایم شده بپا از اون ورا که میری نبینتت.

بدو. گاردیا.

......

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، .....

.....

یاران خوب ما را آزاد اگر نسازید، تا آخرین دقایق نهضت ادامه دارد.

.....

.....

یاد و خاطره 16 آذر 1332، روزی که دانشگاه با خون قندچی، بزرگ نیا و شریعت رضوی گلگون شد، گرامی باد.  سه تنی که سمبل کلیه کسانی هستند که جان باختند تا ما امروز، در این جایی که می بینید، باشیم!

ژاله اصفهانی نغمه خود را خاند و از صحنه رفت.

ژاله اصفهانی

طبق معمول بعد از رفتن یک هنرمند بیادش افتادیم. خودمان را عرض می‌کنیم. به ساحت مقدس شما اسائه ادبی نکرده‌ایم.

یادمان می‌آید در عهد دانشجویی شعری را خیلی این طرف و آن طرف می‌شنیدیم. اوائل یک حس انقلابی با شعر داشتیم. یعنی بعد از شنیدنش می‌خاستیم که بلند شویم و انقلاب کنیم. که کردیم.

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست...

....

ولی بعد از انقلاب به روی سنگ قبرها کشیده شدیم. یعنی شعر ازسینه‌های ما به روی سنگ قبرها رفت.  جالب اینجاست که وقتی در مقابل مزاری با این متن می‌ایستیم، احساس می‌کنیم صاحب قبر حتمن از خودش نغمه‌ای سرائیده و مردم به یاد سپارده‌اند. آن وقت است که خیلی غصه می‌خوریم. غصه رشک برانگیزی هم می‌خوریم. غصه این که ما در طول عمر پربارمان تنها همین یک کار را نکرده‌ایم. یعنی نغمه‌ای نسرائیده‌ایم  که  مردم آن را به یاد بسپارده‌اند.

ژاله اصفهانی شاعر ایرانی تقریبن همیشه در تبعید -۱۳۲۶ تا روز ۹ آذر ۸۶ به غیر از مدتی که بعد از انقلاب به کشور باز گشت و دوباره رفت- در بیمارستانی متعلق به اینگیلیسیای خبیث در لندن درگذشت. کسی که از کرانه‌های سنگواره و از مرزهای مسدود خسته بود و تمنا داشت که خاکستر او را بر دریا فشانند.

وی رها شد به درون آن چه که گفته بود و کرده بود.

نغمه‌ای از خود به یادگار گذاشت که خرم بود و هست. به قول شاملو خاطره اش در گذرگاه ایام تا جاودان جاوید و  به نیکی داوری خاهد شد. گیرم کسی نداند که شاعر ابیات زیر کیست. :

شاد بودن هنر است

شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیدم من که چویک شکلک بی جان شب و روز

بی خبر از همه خندان باشم

بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

شاد بودن هنر است،

گر به شادی تو، دلهای دگر باشد شاد.

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود.

صحنه پیوسته به جاست.

خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

***

یک اس ام اس

هر روز صبح در آفریقا یک آهو از خاب بیدار می شود که می داند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه  نشود و یک شیر که می داند باید از آهو تندتر بدود تا گرسنه نماند.

مهم نیست که شیرهستی یا آهو،  مهم این است که از طلوع آفتاب با تمام توان، بدوی.

نلسون ماندلا

البته مثل بزغاله هم دویدید، دویدید.

من

فال آذرماه ۸۶

به غیر آن که بشد دین و دل از دستم / دگر بگو که ز عشقت چه طرف بربستم

اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد / به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم

چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق / که در هوای رخت چون به مهر پیوستم

اگر ز مردم هشیاری –ای نصیحت‌گو- / سخن به خاک میفکن چرا که من مستم

بیار باده که عمری‌ست تا من از سر امن / به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم

بسوخت حافظ و آن یار دل‌نواز نگفت / که: "مرهمی بفرستم چو خاطرش خستم!"

***

مدتی است کارت خوب نیست. شب‌ها ناراحت میخابی وخابهای بدی می‌بینی. هیچ خیری از دنیا ندیده‌ای ولی آینده خوبی در انتظار تست. چرا؟ والله و اعلم. مسافرت کن برایت خوبست. راز دل را به هیچ کس مگو که نامردان بسیارند. نذری داری ادا کن حتا اگر به حاجتت نرسیده‌ای. شاید رسیدی. نرسیدی هم نرسیدی. یک وقتی می‌رسی. ما که نرسیدیم. شاید تو برسی. از مکر و حیله دشمنان در لباس دوست غافل مشو. که دوست خیرش که به تو نمی‌رسد هیچ شرش هم ولت نمی‌کند. دل رحیم هستی. دلت را از مکر و حیله دوستان و دشمنان خالی کن مسلمن به مراد می‌رسی و ترقی می‌کنی. انشاءالله رحمن.

راستی! صدقه یادم رفت. صدقه بده دفع بلا کند.

گوشواره اکران شد

گوشواره

گوشواره از امشب ۳۰/۸/۸۶ اکران شد.

کارگردان: وحید موساییان

فیلمنامه : هوشنگ مردای کرمانی

بازیگران: اکبر عبدی - رویا تیموریان - پریسا پورقاسمی - مسود رایگان فریبا خادمی

و ترانه مهدی بهشت

لینک های مرتبط در وبلاگ هایمان:

فیلم هایی که می بینیم

پلان های روزانه

ادبیات ماندگارتر از سینماست.

هزار و یک شب

به بهانه قرار دادن لینک بنیاد باران

سیدمحمد خاتمی

آفاق را گردیده‌ام، مهر بتان ورزیده‌ام

بسیار خوبان دیده‌ام، اما تو چیز دیگری

***

چندی قبل به بهانه دست دادن آقای خاتمی با یک دختر خانم، عده‌ای از طلاب قم کفن پوشیده و نپوشیده اعلام کردند که آقای خاتمی باید خلع لباس روحانیت شوند. در همان روزها در پاسخ به کامنت یکی از پست‌ها اعلام کردم که  عکس ایشان را بدون لباس روحانیت دارم و یکی از دوستان تمایل به دیدن عکس را داشت . این بود که بهانه‌ای به دست آمد و از وبلاگ پلان های روزانه آن را در این‌جا آوردم.

این روزها بسیار در محافل سیاسی کشور خبر از ورود دوباره ایشان به صحنه اداره کشور است و این بار در کسوت نمایندگی مجلس شورای اسلامی.

ضمن اعلام این‌که آقای سیدمحمد خاتمی یکی از انگشت شمار رجال سیاسی خوشنام و دمکرات  تاریخ ملت ایران هستند اعلام میکنم که با این امر مخالفم. ملت ایران یکبار و در یک دوره هشت ساله ریاست جمهوری شایستگی خودش را در داشتن رییس جمهوری چون ایشان نشان داد و در نهایت و در انتخاب بعدی‌اش  به قول آقای  جنتی -در یکی از خطبه‌های نماز جمعه- کسی را در قد و قواره خودش به ریاست جمهوری انتخاب کرد. این جمله حرف درستی است و من به آن باور دارم.

به نظر من آقای خاتمی در همین جایگاهی که هستند بسیار مثمر ثمرتر هستند و دستشان برای کار بازتر است تا اینکه به مجلس بروند و در نهایت ریاست مجلس را هم به عهده بگیرند. مطمئن هستم در صورت وقوع این امر، مجلس دیگر در راس امور نخاهد بود.

فال آبان‌ماه 86

(از دفتر شعر زمستان، سروده‌ی مهدی اخوان ثالث)

***

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه هستم

باز می‌لرزد دلم، دستم

باز گویی در هوای دیگری هستم

های مخراشی به غفلت گونه‌ام را تیغ

های مپریشی صفای زلفکم را باد

وآبرویم را نریزی دل

-ای نخورده مست-

لحظه دیدار نزدیک است.

 ***

ای صاحب فال بدان و آگاه باش که در این ماه به وصال دیدار یار نائل می‌شوی. ولی دلشوره داری. دلشوره تو بی مورد است. می‌ترسی آبرویت برود. احساس می‌کنی دیوانه شده‌ای و دست و پایت می‌لرزد. مواظب باش که قبل از قرار صورتت را با تیغ نبری. چرا که یار متاسفانه بدترین گمان را می‌کند. گمان می‌کند بریدگی صورتت در اثر چنگ زدن یار دیگری است. چرا که عشق کور است. همه چیز را برای خودش می‌خاهد. عاشق حسود است و حسود هرگز نیاسود. مرده شور او را ببرد. بنابراین همان وقت بدون اینکه چیزی بگوید تو را رها می‌کند و به دنبال یکی می‌رود که صورتش را نبریده باشد. غافل از این‌که این احمق فکر نمی‌کند که اون یکی هنوز ریش درنیاورده و صورتش را نتراشیده که آن را ببرد. در این گونه موارد شرط احتیاط است که صورتت را با ماشین ریش‌تراشی برقی بتراشی که هم شرعی است و هم بی خطر.

در مورد آشفته شدن موهایت هم توسط باد می‌توانی از فیکساتورهایی که می‌فروشند استفاده کنی. استفاده از ژل هم مناسب است. ولی در مورد اخیر ممکن است اثر باد را خنثا کنی ولی اثر پلیس و منکرات را خیر.

بدترین قسمت قضیه که خودت باید رفع و رجوع کنی و برای آن چاره‌ای ندارم و ممکن است که بدبخت شوی این است که دل آبرویت را بریزد. که البته اگر دل شما نخورده مست باشد، اتفاق افتادن این شق قضیه حتمی است مگر تنها راه چاره که همانا دادن صدقه است. توکل برخدا کن و بسم الله بگو و برو سر ِ قرار. به قول معروف در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. فوقش بعدها می‌بینید که بدرد هم نمی‌خورید که در این‌جا، هم شرع و هم قانون دست در دست هم چاره را در جدایی و طلاق می‌دانند. آسان‌ترین راه حل مشکل که همانا پاک کردن صورت مساله است. پیر و جوان و باسواد و بی‌سواد و دانشمند و ابله هم ندارد. حتا در میان بلانسبت، روشنفکران هم بازار خوبی دارد. شما هم یکی مثل آن‌ها. بسم الله.

***

البته ممکن است فکر کنید که این فال مردانه بود. ولی اشتباه نکنید. فال زن و مرد ندارد. مثلن خانم‌ها ممکن است هنگام آمادگی برای لحظه دیدار، وقتی دارند زیر ابروی خود را بر می‌دارند، چشم خودشان را کور کنند. یا نمی‌دانم به جای این‌که لاک ناخن را روی ناخن استفاده کنند آن را بمالند روی لبشان. بنابراین خانم‌ها به قرینه فال را برای خودشان تفسیر کنند. در این‌که آن‌ها هم به وصال دیدار یار نایل می‌شوند شکی نیست. من الله التوفیق.

پگاهی در شهرکرد

شهرکرد-860810-ساعت 30/5 بامداد

پگاهی در شهرکرد، شهری در سرزمین خورشید.

چهارشنبه نهم آبان ماه یکهزار و سیصد و هشتاد شش خورشیدی.

ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه بامداد.

مهندس مشاور

یک عمر خودمان داستان مهندس کشاورزی را تعریف می‌کردیم. تا این‌که چندی قبل یکی داستان مهندس مشاور را برایمان تعریف کرد. داستانی که اگر خودمان در این‌جا نگوییم بعدن دیگری می‌گوید. ما هم بخیل. و اما داستان:

***

روزی در جاده‌ای که از دشت سرسبزی می‌گذشت و گله‌ای گوسفند درآن به چرا مشغول بودند، اتومبیل شیکی در کنار چوپان گله ایستاد. شخصی شیک‌ترا از اتومبیل از آن پیاده شد و نوت بوکی در آورد و روی صندوق عقب اتومبیل گذاشت و شروع کرد به چیلیک چیلیک با کلید‌های نوت بوک تایپ کردن.

چوپان نزدیک شد و قبل از این‌که کلامی بگوید، طرف گفت: "می‌خاهی بتو بگویم که چند تا گوسفند داری؟" چوپان گفت: "بگو". آقای شیک شروع کرد با نوت بوک ور رفتن و فرمول و نمودار و پرینت و اسکن و ایمیل و ... در نهایت گفت: "در عوض باید یکی از گوسفندانت را به انتخاب خودم  به من بدهی." چوپان گفت: "باشد." آقای شیک گفت: "دویست و پنچاه و شش تا." چوپان گفت: "کاملن درست است." و آقا هم یکی از گوسفندان گله را انتخاب کرد و در صندوق عقب اتومبیل جا داد و  سوار اتومبیل شد که برود. در این‌جا چوپان پرسید: "حالا می‌خاهی من  بگویم که شما چه کاره‌ای؟ و اگر درست بود گوسفندم را بگیرم؟" او هم گفت: "بگو". چوپان گفت: " مهندس مشاوری." گفت: درست است ولی چگونه فهمیدی.؟

چوپان گفت: "وقتی به سراغم آمدی که منتظرت نبودم. چیزی به من گفتی که خودم می‌دانستم. در مورد صنعت من هم اطلاع دقیقی نداشتی چون به جای گوسفند سگ گله را برداشتی."

مهندس مشاور پیاده شد و سگ گله را از صندوق عقب اتومبیل پیاده کرد و دوباره سوار شد و رفت.