بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

پگاهی در شهرکرد

شهرکرد-860810-ساعت 30/5 بامداد

پگاهی در شهرکرد، شهری در سرزمین خورشید.

چهارشنبه نهم آبان ماه یکهزار و سیصد و هشتاد شش خورشیدی.

ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه بامداد.

نظرات 10 + ارسال نظر
پادرا جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:57 http://padra.blogsky.com

تنفسسسسسسسسسسسسسسسسس !

حالا هنوز خیلی مونده که. تازه اولشه.

شمس یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 19:18

نمی دانم منش ها خارجی ها چگونه است که در عین پیشرفت و صنعتی شدن سنت و قدمت و زیبایی های شهرشان را حفظ میکنند تمام اروپا و امریکا (لعنت الله علیه) ولی من احساس میکنم در مراغه کوششی در ویرانی قدمت است و بجای اینکه نیاز به بلند مرتبه سازی باشد مجوز های چند مرتبه سازی میدهند در حالی که میتوان شهر را سطحی گسترش داد ولی در این بلبشوی نا زیبا باز هم صبح ها لطافت خاصی دارد و چه زیبایی هایی که نیاز مبرم به دو کبوتر دارد غروبشان
شعر
اسمان رشک برد بهر زمینی که در او
دو نفر یک دو نفس بهر خدا بنشینند
راستی استان اردبیل برای لا پوشانی رتبه اولش در تصادفات جاده ایی و کمتر مسواک زدن مردمانش در یک اقدام شجاعانه پلیس در پیچ و خم ها کمین زده و فقرا را جریمه میکند به عنوان مثال وانت بنده در هشت ابان سه عدد جریمه بیست هزار تومانی گرفت امید وارم مساله تصادف حل شود سرعت ماکسیمم بنده هم در هر سه مورد از هشتاد بالا نبود شکایت به اسمان بردم

تنه اردبیل به تن استاندار شهیر اسبقش که اکنون مقام بسیار بالاتر دارد خورده. زیاد خود را ناراحت نکنید. بهتر است مثل ایشان ترمز را ببرید فرمان را هم درآورده از پنجره به بیرون بیاندازید. مطمئن باشید اگر به مقصد هم نرسید که نمیرسید ولی حداقل جریمه نمیشوید.

پروانه.ا یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:55 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

نمی دانم چرا با اینکه طلوع و غروب خورشید را بسیار دوست دارم ولی از شهر در خواب خوشم نمیاد

این لحظه آستانه بیداری بود. هر چند خود من درست برعکس شما ترجیح میدهم خودم بیدار باشم و شهر خاب.

سیامک شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 http://morghegereftar.persianblog.ir

راستی،کافکا مجبورم کرد آپ کنم.

سیامک شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 http://morghegereftar.persianblog.ir

از دهکرد ماه بزرگ تو آسمون پرستاره یادم مونده.خداییش خیلی شهر تعطیلیه!همون دهکرد مناسبتره!شهر کردم کجا بود؟

اطلاعاتت ما عهد تیرکمان شاهه. آخرین باری که رفتی اونجا کی بود؟ تازه مگه آدم از یک شهر چی میخاد؟ آسمون پرستاره کمه؟

نیلوفر جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 23:54

از زیبایی عکس که بگذریم در پاسخ های شما به دوستان به نتایج زیر میرسیم ۱- شما کلاس ۱۱ بودید که دارای تلفن شماره گیر دار شدید و چون پاییز اسباب کشی کردین ۲ سال تا دیپلم فاصله داشتید تازه کلاس ۴ یا ۵ ابتدایی منزل شما تلفن الو مرکز داشت ۲- شاد روان عمو قاسم مگر در شهرکرد فوت کرد که شما تمرین عکاسی را در آنجا شروع کردی؟
۳- خود شما یادت نیست که وقتی ۵ ساله بودی از عکس گرفتن میترسیدی و میگفتی با اینکار میرم توی دوربین و میمیرم.

همه آنچه که فرمودید درست است همشیره. فقط یکی دوجا را اشکال داشتید به دلیل اینکه یک مقداری از وقایع و اتفاقاتی که این وسط افتاده شما شاهدش نبوده اید. در مورد عموقاسم و غیره من کامنت حسام را جواب دادم و او با پس زمینه ای که از قضیه دارد میداند چه گفته ام. و الا شهر کرد و عموقاسم؟ همان طور هم که فرمودید بنده میترسیدم که عکس بگیرم چرا که میرفتم توی عکسو می مردم. و برادر عموقاسم هم در آن زمان هیچ سعی نکرد که این ترس رابشکند به جز اینکه بخندد. آن خنده های مسخره آمیز هنوز یادم است.

ب. جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 23:04

رنگ قرمز آبی آسمان قشنگ.
شهر در انتظار روزهای سرد.

سرد؟ یخ.

رزا جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 20:26

کامپیوترم عکس را باز نکرد کامنت بنده برای کلمات است
عکس خوبی است ؟/////؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بنده که توفیق نداشته ام به انجا برم ولی .......... کامنت
اثار و علایم نشان از بد شدن اوضاع مالی انسان ها میکند و بالعکس جهت حیوانات کاش میشد که دوباره روحمان در جسمی دیگر و صد سال بعد حلول کند خیلی حال میکردیم
دختر خاهر کوچولویی دارم که در سن ۵ سالگی به من گفت بلو توثت را باز کن برات عکس بفرستم
من بد بخت در ۵ سالگی از تلفن میترسیدم و الخ
حالا بگذریم که چه ها خاهیم دید پسری اهسته اهسته دارد مرا پدر میکند
و برای چشم هم چشمی هم که شده باید موبایلش را روز تولدش که سی ام اسفند است کادو کنم
راستی شهر کرد اسمانش ابی بود؟ یا به رنگ سربی شهر ما

عکس که به نظر خودمان خوب است و الا جسارت ارائه به اهل فن نداشتیم.
آبیه آبی. حتا یک عکس انداختیم. فقط آبی آسمان بود و لاغیر. به ما گفتند عکس ارزش هنری ندارد چرا که با نرم افزارهای نقاشی میتوانید آبی ترین آسمان را بکشید.
در مورد اینکه نوشته بودی که در ۵ سالگی از تلفن میترسیدی بنیوسم که من داشتم دیپم میگرفتم که تلفن دار شدیم. از آن تلفن هایی که شماره میگیرد و تو مجبور نیست به کسی در مرکر مخابرات بگویی که مثلن لطفن شماره عمه ما را برایمان بگیر.

حسام جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 14:35 http://hessamm.blogsky.com/

عجب عکسی گرفته این دوربین! عجب کیفیتی!

عکاس ماهر بوده و الا این دوربین اون دوربینی نبود که تو دیدی-اگه اون بود چی میشد؟-. دوربینی بود جهت کار در سایت که فقط کافیست عکس که میگیرد نشان دهد خودرویی که در عکس دیده میشود لودر است و نه الگانس. در ضمن من یک معلمی هم داشتم به نام مهران. در سفر مرگ عموقاسم که حدود ۷۲ ساعت با هم بودیم. دو سه تا عکس رشک برانگیز گرفت. امیدوارم که این شاگرد از استاد سر شود.

تینا جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 14:06 http://tinagallery.blogsky.com/

سلام..من به دو دلیل کمتر میام : ۱- قبض تلفن ماه گذشته(شبکه هوشمند) ۲- خستگی رفت و امد به شهر آدمخورها (ورامین)

قبل از نوشتن این یادداشتها با علت دوم آشنا شده بودم. برای پراخت قبض هم سعی کن با بزرگان مشورت کنی. حاشا هم میتوانی بکنی. بهترین راه چاره همین است. امتحان کن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد