بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

احمد بورقانی فراهانی

عکس از وب نوشته ها

احمد بورقانی فراهانی

 معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد دولت اصلاحات برفت.

می خواستیم حالا حالا ها بادبادک باز را در اکران وبلاگ مان نگه داریم ولی پرواز احمدبورقانی خیلی بلندتر از بادبادک ما بود.

بورقانی گرد و قلمبه روی صندلی‌اش پهن شد...ها؟

بادبادک باز (The Kite Runner)

تنها یک گناه وجود دارد و آن هم دزدی است.The Kite Runner -  http://after23.blogsky.com/

وقتی تو یک کسی را می‌کشی یک زندگی را دزدی می‌کنی. از زنش حق شوهر داشتن را دزدی می‌کنی. از اولادهایش حق پدر داشتن را دزدی می‌کنی. وقتی به کسی دروغ می‌گویی حق راستی را ازش دزدی می‌کنی. .........

عکس نمایی از همایون ارشادی در حال گفتن دیالوگ بالاست.

براساس رمان بادبادک باز اثر تحسین برانگیز خالد حسینی نویسنده افغانی مقیم آمریکا، مارک فورستر فیلمی ساخته است به همین نام. بسیار وفادار به متن کتاب. من کتاب را نخوانده ام و گواه این گفته افسانه است که به طور رشک بر انگیزی کتاب می خواند. فیلم برخلاف سایر ساخته‌های هالیوود گیشه پسند نیست. یعنی در واقع یک فیلم هنری است. اصولن ساختن فیلم‌هایی از آن‌چه که بر مردم این گوشه از جهان می‌گذرد خواه ناخواه هنری از آب در می‌آید. و نیز یکی از مشکلاتی را که معمولن مخاطب آمریکایی –یا هرجای دیگری البته غیر از افغانستان، تاجیکستان و ایران- دارد همراه فیلم است و آن زبانی غیر از انگلیسی است. زبان فارسی دری با زیر نویس به هر زبانی دیگر. چاره‌ای هم نبوده. فیلم‌هایی از این دست اگر دوبله شوند اصالت خود را از دست می‌دهند. زیبایی فیلم در زبان اصلی آن است. فیلم با تماشاگر غیر حرفه‌ای که فارس زبان نیست رابطه چندانی بر قرار نمی‌کند. شاید فروش فیلم در اروپا بهتر از آمریکا باشد چرا که در مجموع تماشاگر اروپایی هنری پسندتر از بیننده هالیوودی و آمریکایی است.

این فیلم در افغانستان مجوز نمایش نگرفت چرا که آدم‌های منفی فیلم پشتو هستند و احتمال درگیری قومی در این میان می‌رفت. یکی از گرفتاری‌های همیشگی مردم به جا مانده از قافله دهکده جهانی.

فیلم در کشور خودمان هم پروانه نمایش نمی‌گیرد. اگر هم بگیرد در جای جای حساسی دچار تیغ سانسور و تغییر دوبله می‌شود که لطمه اساسی می‌خورد.

تیتراژ فیلم جدای از خود فیلم قابل بررسی است. بسیار زیبا و استادانه و بی نظیر. هم‌راه  با موسیقی متن دلنواز آلبرتو ایگلسیاس. یکی از کاندیداهای هشتادمین جایزه اسکار در همین بخش. نسبت این آلبرتو را با خولیو و فرزند خلفش انریکو نمی‌دانم که اگر نسبتی دارند باید بگویم که دنیای موسیقی خیلی مدیون این طایفه است.

همایون ارشادی به عنوان یکی از مفاخر سینمای ایران در نقش پدر امیر –بگوییم خالد حسینی- به زیباترین وجهی از عهده کار برآمده است. خیلی روان و یک‌دست و خونسرد جایگاه خود را در سینمای جهان تثبیت کرده است. بازی های بچه‌ها به ویژه حسن –احمدخان مهدی‌زاده - بسیار نمایان و تحسین برانگیز است. فیلم‌برداری در چین صورت گرفته و حضور مارک فورستر در جای جای فیلم نمایان است.

فیلم را ببینید. فیلم تلخی است. ولی آن را ببینید. بن لادن زنده است و هنوز طالبان نه تنها در افغانستان که در همه جای جهان عر و تیز می کنند. به کوری چشم این دشمنان بشریت هم که شده فیلم را ببینید. آن را تحسین خواهید کرد.

هنر برای هنر

از آن جایی که بیشتر سرگرمی و کار و عشق و تفریح و زندگی و روزگار و روح و عمر و جان و همه چیز ما پرده جادویی و نقره ای سینماست، لذا واجب دیدیم که این مقوله را هم در این وبلاق وزین بگنجانیم. نامش را هم گذاشته ایم هنر برای هنر. البته درست است که گاهی افاضاتی در همین مقوله در وبلاق وزین فیلمامون می کنیم، ولی اینجا هم باشیم چه اشکالی دارد؟ اگر اشکالی دارد بگویید. البته ما گوش نمی کنیم.

حسام راست می گفت.

فال بهمن ماه 86

در مجلس ختمی که این روزها به دلیل مشکل شناسنامه‌ای مان کم هم نیست، م ... را دیدم. یاری از یاران دبستانی. اولین آشنای من در دانشسرایعالی. با این‌که از یک بیماری جان‌کاه وبسیار جدی  رنج می‌برد، قبراق و سرحال به نظر می‌رسید و چنین باد. حضورم به دلیل دیدن وی در مجلس چند دقیقه‌ای بیشتر طول نکشید که طبق معمول همه مجالس ختم با کلی خنده برگزار شد. هرگز لحظه‌ای را سراغ ندارم که در حضور وی با خنده سپری نشده باشد. تصمیم گرفتیم  بیشتر در محضر هم مستفیض شویم تا در محضر واعظ. این بود که زدیم بیرون. با سایر یاران دبستانی دیگر، در مقابل در، چند برابر آنچه که در مجلس بر ما گذشته بود، گفتنی داشتیم. همین که همراه وی سوار اتومبیلش شدم تا جایی مرا برساند سیگاری روشن کردم و بعد به خلاف عادت همیشگی به اوهم تعارف کردم که گفت: "نمی‌کشم. دکتر گفته نکش. منم از دیشب نکشیده‌ام." شیشه را زدم پایین. گفت: "ببین شیشه رو بده بالا. من نه تنها از دود سیگار بدم نمی‌آد، بلکه خیلییم هم خوشم می‌آد." دلم گرفت و شیشه را بالا زدم.

دیوان حافظی در قطع جیبی روی داشبورد بود. پرسیدم: "پشت چراغ قرمز فال می‌گیری؟" گفت: "نه، حفظ می‌کنم. ولی بد مصب یادم می‌ره. همین که صد تا بیت حفظ می‌کنم اولیش یادم می‌ره."

گفتم: "به! بابا من که اگه یه غزل بخوام حفظ کنم هنوز به بیت آخر نرسیده اولیش یادم می‌ره. بازم تو. حالا بزار فالی بگیرم برای خواننده‌های این ماه وبلاگم."

دیوان را باز کردم و بلند خواندم. یعنی فقط دو کلمه اول غزل را خواندم.

"چو قسمت...."

ادامه داد:

"....ازلی بی حضور ما کردند

گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر"

.....

 

***

دلم بیشتر از آن گرفته است که تفسیرش را به شیوه همیشه برایتان بنویسم.

این ماه دور منو خط بکشید.

یا حق.

ساعت نه صبح

http://after23.blogsky.com

ساعت نه صبحی در سرزمین خورشید.

تهران

 دوازدهم دیماه هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی

سینمای دولتی

با ترانه طبق معمول همه جمعه های دیگه رفتیم که بریم سینما. بیسچاراسفند. سینما شهرتماشا رو سانترال یعنی مرکزی فعلی، خریده و رویهم شدن مجموعه سینمایی مرکزی. با 5 سالن. یعنی سالنی که ما همیشه میرفتیم شده سالن شماره 5. همه فیلمارو دیده بودیم به غیر از عاشق و اقلیما. سری زدیم به کاپری یعنی بهمن فعلی دیدیم اون جام عاشق رو میده و ساعتشم باهامون جوره. عاشق همان اشکها و لبخندهای رابرت وایزه ولی ایرانی و با دوتا بچه کمتر. همین که 3000 تومن رو از زیر دریچه شیشه ای به بلیط فروش دادم میکروفنی برداشت – چون صداش از پشت شیسشه نمی اومد-

گفت: "سینما سرده. بلیط بدم؟"

 گفتم: "نه"

برگشتیم سمت سانترال و اونجا از وسطای عاشق رفتیم تو. طرف هم نگفت سینما سرده. ما هم رفتیم تو دیدیم که سرد هم نیست و قابل تحمله. یکی دو نفر اعتراض کردن که سینما سرده. کنترل چی گفت: "حالا ما خصوصی هستیم یک کم گاز و اینا داریم. دولتی ها اینم ندارن. اونا رو ببینین چی میگین؟

ما هم که از اولش هیچچی نگفته بودیم گفتیم: "راس میگه. دورغ چرا ما خودمان همین الان دیدیم که کاپری گفت سرده"

ببینیم مگر کاپری سابق یا بهمن فعلی دولتیه؟ طفلکی. حیونکی یخ زده بود. اینم از سینمای دولتی.

فصل زمستان را شرح دهید

ترانه در برف و آفتاب

موضوع انشایی که آموزگار محترم ما گفته‌اند که بنویسیم بسیار موضوع پند آمیزی است. و ما می‌توانیم از آن پند بگیریم. و به مملکت خود خدمت کنیم و آدم مفیدی برای او باشیم.  فصل زمستان را ما چون خودمان سرمایی هستیم، راستش زیاد که نه کم هم دوست نمی داریم در صورتی که می گویند اگر فصل زمستان نبود بهار هم نبود حالا چرا ما نمی‌دانیم و امیدواریم که آموزگار محترم ما یک بار دیگر برای ما شرح دهند. آن یکی دو باری که شرح میدادند ما حواسمان پرت بود و خوب یاد نگرفتیم. راستش این حسام ما را با بازی‌گوشی سرگرم کرده بود که ما به درس گوش ندهیم و نمره بد بگیریم که خودش شاگرد اول بشود. تازه می گویند اگر فصل زمستان نبود تابستان و پاییز هم نبود.  این دیگر خیلی سخت است که ما توضیح بدهیم. این موضوع را آموزگار ما هم برایمان شرح نداده است چون فرمودند درس سال آینده است و امیدواریم در سال آینده که به کلاس بالاتر می‌رویم آن را شرح بدهند. یادمان باشد که سال آینده که خدا را شکر می‌کنیم که به کلاس بالاتر رفته‌ایم پهلوی حسام ننشینیم و به ناظم محترمان بگوییم جای ما را عوض کند. در ضمن تا دلتان بخواهد می‌توانیم فواید تابستان را بنویسیم. و همین طور پاییز را. به طور مثال عکسی را که در زیر عکس زمستان نشان داده‌ایم و عکس خواهرمان است در روزهای آخر پاییز گرفتیم. ببینید چقدر عکس روشن است و با طراوت و پاییزی. بر عکس، عکس بالا که چقدر تیره است. چون هم شب است و هم زمستان سرد و برفی و خشکسالی و یخبندان زمستانی.

.در ضمن یکی از معایب زمستان که خودمان با چشم خودمان دیدیم اینست که دسته چترها در زمستان می‌شکند. همین چتری را که در عکس بالا ملاحظه می‌کنید و دست خواهرمان است دیشب دسته‌اش شکست زیرا ما با این چتر به درخت‌هایی که با لگد نمی‌توانستیم ضربه بزنیم و برفش را بریزیم ضربه زدیم و دسته چترمان شکست در صورتی که در تابستان دسته چترمان نمی‌شکند.

یکی دیگر از فواید فصل زمستان باریدن برف است از آسمان لایتناهی. لایتناهی یعنی لاجوردی و آبی آسمانی. که رنگ قشنگی نیست چون ما پرسپولیسی هستیم و قرمزیم و از هرچی رنگ آبیه بدمان می‌آید. در ضمن بگوییم هرکسی به رنگ قرمز توهین کند و از آبی تحریف کند کامنتش را پاک می‌کنیم. بی خودی به خودتان زحمت ندهید که در این بارش برف زیبای زمستانی که آموزگار محترم ما فرموده‌اند کامنت‌های آبی بگذارید.

آخرین فایده زمستان اینست که میتوانیم مانند عکسی که می‌بینید و ما از آلبوم کنده‌ایم و اینجا چسبانده‌ایم به پارک برویم و قدم بزنیم و برف بازی کنیم. چرا که به میمنت برف، مدارس تحطیل می‌شود. ولی ما دوست نداریم مدرسه تحطیل شود زیرا از درس عقب می‌افتیم و فرد مفیدی برای میهن خود نمی‌شویم. ولی بچه‌ها مواظب باشید که پایتان لیز نخورد و خدای نخواسته بشکند وقتی زمین می‌خورید. اگر پایتان بشکند از امتحانات عقب می‌افتید و مجبور می‌شوید که سال آینده هم در همین کلاس باشید و وقتی ما به کلاس بالاتر رفتیم و داریم فواید پاییز را می‌نویسیم شما دوباره باید فواید زمستان را بنویسید.

یکی دیگر از فواید زمستان را که یادمان افتاد که بنویسیم ولی حسام ما را اذیت کرد و یادمان رفت این بود که وقتی داشتیم زنگ قبل این انشاء محترم را می‌نوشتیم حسام باز ما را اذیت کرد که چرا عکس دخترت را نوشتی این عکس خواهرت است. ما برای اینکه آموزش و پرورش محترم ما را از کلاس روزانه به کلاس شبانه و اکابر منتقل نکند این را نوشتیم و امیدواریم آموزگار محترم ما و دانش آموزان ترقی که فردای کشور را می‌سازند و مانند پل هستند برای ترقی آینده و پیشرفت چقلی ما را نکنند که ما را به کلاس اکابر بفرستند.

و اما آخرین فایده زمستان این است که قدر نعمات تابستان را می‌دانیم. مثلن در تابستان به کنار دریا می‌رویم ولی در فصل زمستان جاده چالوس بسته است و دریا هم یخ زده و نمی‌توان ماهی‌گیری کرد.یادمان افتاد که چی می‌خواستیم بنویسیم. درمورد یکی دیگر از فواید زمستان محترم است که گاز کم می شود و قط می شود که باید کم مصرف کنیم که  به مردم دیگر گاز برسد. ولی ما نمی‌دانیم اگر گازمان قط شود چه بکنیم. زیرا علاءالدین نداریم و اگر هم داشتیم نفت نداریم. امروز هم روزنامه‌هایی که تعطیل بودند ننوشتند و از تلویزیون دیدیم که عده‌ای از هم‌میهنان عزیزمان همین که دیدند فشار گاز کم شده با تخصص همیشگی‌شان که نزد ایرانیان است و بس کنتور گازشان را دست کاری کردند و پیچ‌هایش را شل کردند که خودشان فشار گازشان را زیاد کنند و گاز هم منفجر شد و آتش سوزی شد و عده‌ای از آنها کشته شدند و حتا ما که دانش آموز دبستان هستیم فهمیدیم که کار بسیار احمقانه‌ای کرده‌اند مثل خیلی دیگر از کارهایشان. چشمشان کور. در ضمن  اگر گاز نباشد احتمالن برف، ببخشید برق هم نداریم. توی آپارتمان هم که کنده درخت نمی‌توانیم بسوزانیم هر چند کنده درخت هم نداریم. البته اگر مجبور باشیم باید میز و صندلی هامان را بسوزانیم. ضمنن دیشب که گازمان قط شده بود ولی هنوز برقمان قط نشده بود یک لامپ زیر میز ناهار خوری‌مان روشن کردیم و رویش را لحاف انداختیم و مثل کرسی رفتیم  زیرش و از گرمای روح‌بخش و تابستانی کرسی استفاده کردیم تا از سرما نمیریم و بتوانیم در آینده  به میهن و آب و خاک خود خدمت کنیم. به قول شاعر شیرین سخن:

برو کار می‌کن مگو چیست کار / که سرمایه جاودانی است کار

این بود موضوع انشاء این هفته که امیدواریم آموزگار محترم ما از آن خوششان آمده باشد.

فال دی‌ماه 1386

حافظ در دو هفته گذشته خیلی سرش شلوغ بود. شب چله و عید قربان و غدیر و کریسمس و ژانویه و... از همه این‌ها هم فقط درد سرش برای حافظ می‌ماند و بس . صف های طویلی از انسان‌ها را در نظر بگیرید و یک پاسخگو. شما جای حافظ باشید چه می‌کنید؟ وقتی در این ترافیک بلافاصله دیوانش را به دست می‌گیرید که تفالی بر آن بزنید، او هم همین جوری یک غزلی برایتان روانه می‌کند که احتمالن مناسبتی هم با درخواست شما ندارد. برای این‌‌که حافظ دقیقن مشکل شما را رفع و رجوع کند باید خودتان را در صف مجسم کنید و همین که یواش یواش به او نزدیک می‌شوید آرام کنار بروید و اجازه بدهید نفراتی که پشت سرتان هستند بیایند جلو. حافظ در این گونه موارد نگاهتان می‌کند و می‌پرسد: "ها؟ چته؟ چه مرگته؟ چرا جلو نمیای" شما هم بگویید: "عرضی نداشتم فقط جهت زیارت حضرت‌عالی خدمت رسیدم." حافظ هم فهم دارد و دلش می‌سوزد و در جا کارتان را راه می‌اندازد. مثل همین کاری که ما در این ماه کردیم. ماهم از اول این ماه در نوبت بودیم. اولش خواستیم تفالی بر دیوان دیگر شاعران بزنیم ولی حیفمان آمد که هر از گاهی یادی از حافظ نکنیم. تا به امروز هم که نیمی از دی‌ماه گذشته نوبتمان نرسیده بود که رسید و نتیجه غزلی بود که در این‌جا نوشته ایم. دوبیت اول و دو بیت آخر را هم مورد استناد قرار دادیم که در شرح ابیات علت را نوشته‌ایم.

***

ای نسیم سحر! آرامگه یار کجاست؟

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟

عقل دیوانه شد، آن سلسله مشکین کو؟

دل زما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟

......

......

.....

.....

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست؟

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی‌خار کجاست؟

***

ای صاحب فال بدان و آگاه باش که خیال می‌کنی یارت مرده است و دنبال آرامگاهش می‌گردی ولی خودت هم نمی‌دانی که چه می‌گویی و چه می‌‌خواهی چون بلافاصله آدرس منزلش را می‌پرسی، آنهم از کی؟ از نسیم سحر. نسیم سحر آرامگاه یار تو را چه می‌داند. یعنی می‌خواهی که بروی و به خانواده‌اش سرسلامتی بدهی؟ این چگونه یاری بوده که تو آدرس منزلش را نمی‌دانی. توی خیابان با وی آشنا شدی و قرار و مدار داشتی؟ در این راه حتا احساس دیوانگی می‌کنی در صورتی که خیال می‌کنی که دیوانه‌ای. اگر دیوانه بودی که در تیمارستان بودی که نوکر پدرتم. حالا یارت تو را رها کرده و رفته. رفته که رفته به جهنم که رفته. بعد می‌گویی هر سر موی مرا با تو هزاران کار است. با کی هزاران کار است؟ با نسیم سحر؟ واقعن که. در ضمن وقتی خودت می‌دانی که طرف ملامتگر است و بیکار دیگر چه می‌گویی. وی را رها کن. تازه چند خط وسط را هم اگر می‌نوشتم که غم‌باد می‌گرفتی و خودت را می‌کشتی. برای نجاتت چند خط وسط را ننوشتم. اگر بدانی چه چیزهایی حواله کرده بود. نمی‌دانی که. تازه حافظ خودش و به صورت در گوشی به من گفت که این چند خط وسط را ندید بگیر. غزل یک دست نداشتم که اوضاع و احوال این ماه خوانندگان وبلاگت را بیان کنم.  بهر حال و در نهایت حافظ نصیحتی می‌کند که اگر آن را فهمیدی، فهمیدی و  تمامی گیر و گرفتاریت در روابط با آدم‌ها از عاشق و معشوق و دوست گرفته تا دیو و دد و دشمن حل می‌شود و گرنه بر تو آن می‌رود که بر باخه رفت. و آن همین بیت آخرست که می‌فرماید:

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی‌خار کجاست؟

نفهمیدن همین بیت است که توقعات ّآدمیان را در روابط با دیگران بالا می‌برد و فکر می‌کنند که هر علی آبادی، شهری است.

 نه برادر، نه. اگر این‌گونه بود که دنیا بهشت می‌شد و رسولان وعده بهشت نمی‌دادند.

در پایان اگر این ماه صدقه هم ندادی، ندادی. عوضش ماه بعد دو برابر باید بدهی.

یعنی یک سال دیگر هم گذشت؟

Happy new year 2008

ما که فکر می‌کنیم سال 2008 میلادی به مراتب بهتر از سال 2007 میلادی سپری می‌شود. چرا؟ خب اگر این گونه فکر نمی‌کردیم همین امشب می‌مردیم.

علی الحساب این دو خط بالا را به عنوان تبریک آغاز سال 2008 داشته باشید تا بعد. تند و تند، تند و تند، شب ژانویه دوهزار و شب ژانویه دوهزار و یک و دو هزار ودو و .... .......هشت؟ یعنی هفت سال است که وارد قرن ۲۱ شده ایم؟ شوخی می کنی.

اینم جای عکس Photo