بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

صبح است ساقیا .....

صبح است ساقیا

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن ..........

خوشست شراب خواریا به وقت صبوح .........

دو نیم بیت بالا اسنادی هستند کاملن محکم و استوار در شعر پارسی، تا جایی که ذهن من یاری می کند البته، در توصیه به شراب خواری و استفاده‌ی بهینه از آن به وقت صبح.

عرفانی-روحانی هم اگر خواسته باشیم تفسیر کنیم، شراب را همان نماز می‌دانیم.

می‌شود این که نماز اول وقت خیلی خوشست و شما را مست می‌کند.

طیف آدم‌های جهان، هر کدام بخشی از این را با دیدگاه خودشان تفسیر می‌کنند و همه‌ی کسانی که به این امر باور دارند خوش می‌گذارنند.


سری به آن ور آب بزنیم. و دو دسته از این آدمیان را ببینیم.


بهشت را مجسم کنید. اول صبح. در میان باغی پر از ریاحین و نور و درخشنگی فلق و ...... همه‌ی چیزهای خوب دیگر که من نمی‌دانم.

شما را بیدار می کنند. اول صبح. با بوی شرابی که از چشمه‌های بهشتی در پیاله‌ای ریخته شده و یک حوری هفتاد متری آن را زیر بینی شما گرفته است. و در دست دیگرش هم یک سرویس مخلوط از شیرینی های کنار شراب.

خب این بده بدبخت؟ تو  چرا کار نیک نمی‌کنی که به بهشت بروی؟

این خوبه یا این که بری جهنم و شب تا صبح بین آتش و مواد مذاب در تعقیب یک شیطان دگرباش باشی؟ که نگذاشته از شب تا صب پلکی رو هم بزاری تا دمی از هیزم های سوزان جهنم آسوده باشی؟

برو. برو کمتر برام شعر بخوان. صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن........!

صبح است و مرض. شب می‌بایستی فکر می کردی و  می‌فهمیدی که دور فلک درنگ ندارد، باید شتاب کنی حالا که صب شده یادت افتاده؟

.... بگذریم.

داشتم چه می‌گفتم:

بله. عرض می‌کردم دو نیم بیت بالا.... نه. خیلی جلوتر بودیم.......... بله بهتره نتیجه بگیریم که:

صبح است ساقیا ..... چیزی است هر دو جهانی. دنیا را چه دیدی؟ شاید آن‌هایی هم که به وقت صبح و اول وقت نماز نخواندند، با التماس و زاری و شفاعت دوستان و آشنایان ساکن بهشت، بخشوده بشوند. ولی خب ..... صبح ها با بوی گند عرق سگی و یک کاسه ماست و خیار بیدارشان کنند. آن هم توسط یک حوری نه چندان خوش بر و رو.

نظرات 12 + ارسال نظر
پروانه سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:30

فرهنگ ایران ، آنچه که هزاران بار آزموده شده و به نتیجه رسیده در لابلای متون ما پنهان شده است....
بیهوده زحمت می کشید و دنبال معانی می گردید ،این روزها به قول فرانسوی ها این «مُد» است که حرف اول را می زند...
...

آقای پدر دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 15:30

ما که هر چی فکر کردیم آخر نفهمیدم خدا واسه چی ما را آفرید.
این موجود عبوس کینه ای سادیست خسیس و طالبان صفت .

به قول معروف والله و اعلم. اگه اونور آب کارگزارانی دیدیم توسط آن ها میپرسیم.
علی الحساب باید در آرزوی چشمه های شراب و ........ سماق بمکیم.

فروزان دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:41

مرسی از جوازتون
من الان بهشتیم دیگه
خدا روشکر

قابل شما رو نداره.

آرمین دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

بالاخره جهنم هرچیم باشه خدا درستش کرده. خدا هم که چیز بد درست نمیکنه. مطمئنا یه محاسنی هم داره که نخواستن رو کنن یه وقت نظم جهانی به هم نخوره.
پس شراب پای شما کباب و قلیون پای ما. فقط سر راه یه توک پا برید خونه خیام همونجوری با زیرشلواری ورش دارید بیارید. نگران نباشید ما شوخی داریم باهاش

به خیام میگم ولی شک دارم بهشت رو ول کنه بیاد. تلپ شده چه جورم.

آرمین دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:21 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

حوریاش هم شوهر دارن هم بچه؟؟؟!!!
دست شما درد نکنه، ما همین تو جهنم میشینیم با بچه ها یه کباب و قلیونی دور هم میزنیم. حداقل آتیششون همیشه براست.

پس چی؟ خیال کردی همین جوری حوری مجرد در اختیارته و ........
اصلن چطوره تو بری بساط کباب و قلیون رو جور کنی. شرابش با من یکی دو دبه از سرچشمه پر میکنم با خودم میارم. با شیطونکا میشینیم دور هم و علی علی. ها؟

آقای پدر یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:57

اگه معده ندارم پس مغز هم ندارم ، اعصاب حسی هم ندارم که از شراب لذت ببرم . همینطور مثل یک گونی سیب زمینی باید دراز بکشم و بی حس و حال به نقطه ای در خلا خیره شوم.

حتمن لذت معنوی می بری. اگر نه خیره هم نمی توانی بشوی.چون چشم هم نداری!!!

آرمین یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

هفففففففففتاد متر؟؟!!!! چه خبره؟ میخوایم چی کنیم مگه؟ فکر ما رم بکنید.
همون یه دو متریش باشه کافیه. 68 متر بقیه شو وردارن جاش یه ماشین خوب بدن. شرابم نمیخوایم. خودمون بلدیم. همونجا تو زمیناشون از زیادی میمونه خراب میشه. همونارو میریزیم تو دبه که حروم نشه. شیرینی میرنیم نمیخوام ینی اصلا اهل شیرینی جات نیستم. همین یه نون خالی باشه یه تخم مرغ میشکنیم دور هم میزنیم.
کلن آدم کم خرجیم. هرکاریم باشه انجام میدم. بی جنبه بازیم در نمیارم. فقط سفارش منو بکنید من برم اون تو...

باز تصمیم با خودتونه. برا من فرقی نمیکنه بهشت باشم یا جهنم

من نمی دونم. میگن حوری هفتاد متری هست برای مردا. غلمانای بیست سی سانتی برای زنا.
خود دانی. بخوای یه ریشی تکون میدم بری توو. شراب و شیرینی و اینا روی سرویسه. خواستی خواستی نخواستی حوریا شب میبرن خونه با شوهر و بچه هاشون میخورن. ثوابم داره.

آقای پدر شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 19:57

اول آنکه رکورد قبلی خویش بشکسته و به مقام پنجم نائل گشتمی.
دوم بنده مشکل زخم معده دارم و اصولن شراب نمی توانم بخورم . تکلیف چیست ؟ به جای شراب آن دنیا سر صبح چی به ما تعارف می کنند این حوریان هفت متری ! ...

قربانت گردم شراب های آن دنیا کاری به معده ی شما ندارند. اصلن جا به جا عسل هستند که نه تنها برای معده بد نیستند بلکه شفا بخش معده ی بیمار هم هستند. تازشم توی آن دنیا شما معده ندارید که. معده مال این دنیاست. یک چیز دیگری کار معده را می کند که فقط خدا می داند و بس.
آره قربانت گردم.

ساحل شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 http://lizard0077.blogfa.com/

بی زحمت اگه جواز اضافی توی دست و بالتون هست ، یکی هم برای من جور کنید .
من نماز می خونم اما گمان نمی کنم به جایی برسه.

در ضمن حوری موری هم نمی‌خوام. همین که وسط آتیش نباشم کفایت می کنه.

با تشکر

اونجا از این جا شیر تو شیرتره. مثلن من که طاعات و عباداتی ندارم مسئول صدور جواز بهشتم.

اگر فکر می کنید به جایی نمیرسد هر چه زودتر خواندن را ترک کنید. اگرم ترک نکردید با دعوا و مرافعه به تمامی آن جهانیان برایتان جواز میگیرم. یک عمر براشون دلا و راست شدید آخرشم هیچچی؟ مگه کشکه؟
در ضمن در مورد شما حوری موری نداریم. شما غلمان های کوتوله بهتون سرویس می دن. هرچند اگر در آن جهان قرار بود فرقی بین زن و مرد نباشد همان گونه که حوری هفتادمتری به مردان وعده داده اند غلمان های هقتاد متری هم به زنان وعده می دادند. همه عین جورج کلونی ولی انگار آن طرف آب هم زنان را به هیچ می انگارند.
غلمان های کوتوله واویلا!!!! آتش جهنم از شلوغ کردن این ها بهتر است. دق مرگ می کنند آدم را.

فروزان جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:17

همیشه حس بد سحرخیزی و اینا کلافه ام میکرده
راستش
از این حس گناه که همیشه دیر پامیشم
و انکه قاعدتا نباید به کارام برسم ناراحت شدم
این شعر به طرز عجیبی منو یاد کسالتهام میندازه
بهشتم نخواستم
حالا اگه کسی وساطت کرد
همون عرق سگی و ماست وخیار با یک حوری بی برو رو هم خوبه
دیدین که چقدر کم توقع هستیم
ما...

این که گفته به وقت صبوح منظورش صبح زود نبوده. می شود تا قبل از ناهار هم آن را در نظر گرفت.
و نیز این که:
شما تنها نیستید. در ضمن ما خودمان یک جواز برای شما دست و پا می کنیم. خیالتان تخت باشد.

آرمین جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:08

اول تا سوم بشیم یالاست

دوم.

فرناز جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:16 http://farnaz.aminus3.com/

بلاتکلیفی بد چیزیست . من کلا با بلاتکلیفی خیلی مشکل دارم !
یا رومی روم یا زنگی زنگ ؟ این از معدود ضرب المثلهای زبان ماست که دوستش دارم با این حال نمی دونم داستانش چیه ؟‌
می خوام بگم با این شعر و این نوشته های شما آدم هی خوشحال و بدحال میشه !!! آخرشم نمی فهمه باید خوشحال بشه یا بد حال ؟

خب معلومه باید خوشحال بشوید.چون در هر دو شکل قضیه به بهشت می روید. این شما را خوشحال نمی کند؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد