به غیر آن که بشد دین و دل از دستم / دگر بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد / به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق / که در هوای رخت چون به مهر پیوستم
اگر ز مردم هشیاری –ای نصیحتگو- / سخن به خاک میفکن چرا که من مستم
بیار باده که عمریست تا من از سر امن / به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم
بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت / که: "مرهمی بفرستم چو خاطرش خستم!"
***
مدتی است کارت خوب نیست. شبها ناراحت میخابی وخابهای بدی میبینی. هیچ خیری از دنیا ندیدهای ولی آینده خوبی در انتظار تست. چرا؟ والله و اعلم. مسافرت کن برایت خوبست. راز دل را به هیچ کس مگو که نامردان بسیارند. نذری داری ادا کن حتا اگر به حاجتت نرسیدهای. شاید رسیدی. نرسیدی هم نرسیدی. یک وقتی میرسی. ما که نرسیدیم. شاید تو برسی. از مکر و حیله دشمنان در لباس دوست غافل مشو. که دوست خیرش که به تو نمیرسد هیچ شرش هم ولت نمیکند. دل رحیم هستی. دلت را از مکر و حیله دوستان و دشمنان خالی کن مسلمن به مراد میرسی و ترقی میکنی. انشاءالله رحمن.
راستی! صدقه یادم رفت. صدقه بده دفع بلا کند.
(از دفتر شعر زمستان، سرودهی مهدی اخوان ثالث)
***
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه هستم
باز میلرزد دلم، دستم
باز گویی در هوای دیگری هستم
های مخراشی به غفلت گونهام را تیغ
های مپریشی صفای زلفکم را باد
وآبرویم را نریزی دل
-ای نخورده مست-
لحظه دیدار نزدیک است.
ای صاحب فال بدان و آگاه باش که در این ماه به وصال دیدار یار نائل میشوی. ولی دلشوره داری. دلشوره تو بی مورد است. میترسی آبرویت برود. احساس میکنی دیوانه شدهای و دست و پایت میلرزد. مواظب باش که قبل از قرار صورتت را با تیغ نبری. چرا که یار متاسفانه بدترین گمان را میکند. گمان میکند بریدگی صورتت در اثر چنگ زدن یار دیگری است. چرا که عشق کور است. همه چیز را برای خودش میخاهد. عاشق حسود است و حسود هرگز نیاسود. مرده شور او را ببرد. بنابراین همان وقت بدون اینکه چیزی بگوید تو را رها میکند و به دنبال یکی میرود که صورتش را نبریده باشد. غافل از اینکه این احمق فکر نمیکند که اون یکی هنوز ریش درنیاورده و صورتش را نتراشیده که آن را ببرد. در این گونه موارد شرط احتیاط است که صورتت را با ماشین ریشتراشی برقی بتراشی که هم شرعی است و هم بی خطر.
در مورد آشفته شدن موهایت هم توسط باد میتوانی از فیکساتورهایی که میفروشند استفاده کنی. استفاده از ژل هم مناسب است. ولی در مورد اخیر ممکن است اثر باد را خنثا کنی ولی اثر پلیس و منکرات را خیر.
بدترین قسمت قضیه که خودت باید رفع و رجوع کنی و برای آن چارهای ندارم و ممکن است که بدبخت شوی این است که دل آبرویت را بریزد. که البته اگر دل شما نخورده مست باشد، اتفاق افتادن این شق قضیه حتمی است مگر تنها راه چاره که همانا دادن صدقه است. توکل برخدا کن و بسم الله بگو و برو سر ِ قرار. به قول معروف در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. فوقش بعدها میبینید که بدرد هم نمیخورید که در اینجا، هم شرع و هم قانون دست در دست هم چاره را در جدایی و طلاق میدانند. آسانترین راه حل مشکل که همانا پاک کردن صورت مساله است. پیر و جوان و باسواد و بیسواد و دانشمند و ابله هم ندارد. حتا در میان بلانسبت، روشنفکران هم بازار خوبی دارد. شما هم یکی مثل آنها. بسم الله.
***
البته ممکن است فکر کنید که این فال مردانه بود. ولی اشتباه نکنید. فال زن و مرد ندارد. مثلن خانمها ممکن است هنگام آمادگی برای لحظه دیدار، وقتی دارند زیر ابروی خود را بر میدارند، چشم خودشان را کور کنند. یا نمیدانم به جای اینکه لاک ناخن را روی ناخن استفاده کنند آن را بمالند روی لبشان. بنابراین خانمها به قرینه فال را برای خودشان تفسیر کنند. در اینکه آنها هم به وصال دیدار یار نایل میشوند شکی نیست. من الله التوفیق.
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و هنوز
سالها هست که در گوش من آرام آرام
رفتن گام تو تکرار کنان
میدهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت.
(پیش درآمد دو منظومه از حمید مصدق)
ای صاحب فال بدان و آگاه باش که شیطانی در لباس یک مار خوش خط و خال به تو اظهار عشق کرده و از تو تقاضایی بیش از وسع تو میکند. تو نیز از آنجا که نمیتوانی آن تقاضا را برآورده کنی و آنرا حتا اگر یک سیب باشد از راه حلال بدست آوری تصمیم میگیری دست به دزدی بزنی. بدان که عاقبت تو گرفتاری در چنگال بیرحم قانون است. آنگاه است که زانوی غم و پشیمانی در بغل گرفته در کنج زندان، سالها ضمن خاندن ترانههای خراباتی، بر بخت بد خود لعنت میفرستی. ای ندانم کار بدان و آگاه باش که پشیمانی سودی ندارد. آن شیطانی هم که در لباس دوست بر تو ظاهر شده و به تو اظهار عشق میکند همین که میبیند تو به حبس افتادی تو را رها کرده و ضمن اعلام برائت از تو با انداختن متاعی که برای وی دزدیدهای بر زمین و خندیدن و نشان دادن دندانهایش به تو، فرار کرده و به دنبال دیگری میرود. تازه اگر به پایت مینشست و در موقع حبس برایت سیگار و کبریت میآورد باز ارزشش را داشت. تازه خدا کند که شانس بیاوری و راحت و بی دردسر دستگیر شوی و کار به تیراندازی و غیره نکشد و یا با بیل نزنند توی سرت. بنابراین به دنبال ارضای امیال و هوسهای معشوقه نباش. عشق واقعی را جستجو کن. کسی را برای همسری انتخاب کن که قانع باشد و با کم و زیادت بسازد. کسی که تو را به خاطر یک سیب ترک کند شایسته زندگی کردن با تو نیست. صدقه بده و توکل بر خدا کن و از راه راست منحرف نشو. انحراف از راه راست باعث میشود، آنچه که بر باخه رفت بر تو نیز، رود.
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ.
احساس میکنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید در دلم میجوشد از یقین
احساس میکنم در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب ناگهان میروید از زمین
آه ای یقین گمشده
ای ماهی گریز
در برکههای آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم اینک به سحر عشق
از برکههای آینه راهی به من بجو
من فکر میکنم
هرگز نبوده دست من اینسان بزرگ و شاد
احساس میکنم
در چشم من با آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس
احساس میکنم
در هر رگم به هر تپش قلب من کنون
بیدارباش قافلهای میزند جرس
آمد شبی برهنهام از در
چو روح آب
در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی او خزه بو، چون خزه به هم
من بانگ برکشیدم از آستان یاس
"-آه ای یقین یافته
بازت نمینهم"
***
ای صاحب فال بدان و آگاه باش که هیچ کس نمیداند من چقدر این شعر را دوست دارم. با این که سالهاست شعر نمیخانم ولی یکی از آنهایی که میخانم این است. چرایش را خودم هم نمیدانم که مداقهای میخاهد در احوالات پسین. شاملو برای من با این شعر معنا مییابد. بگذریم.
ای صاحب فال برو و این شعر را بخان و از بر کن اگر خیری برای این دنیایت نداشته باشد برای آخرتت دارد. اگر نخانی هم غمی نیست. روزی کسی آنرا برایت خاهد خاند و آنروز احساس میکنی که ایکاش زودتر خانده بودی ولی پشیمانی سودی ندارد و شما در همان لحظه جان به جان آفرین تسلیم میکنی. آن وقت است که شاید همان شب شایدم فردا شبش –بهرحال این گفتگوی دوستانه در شب با شما انجام می گیرد- از شما میپرسند:
ای بنده چند تا از این چندین هزار چشمه خورشید را در زمین دیدی؟
ای بنده چندتا از چندین هزار جنگل شاداب را دیدی؟
ای بنده آیا برکهای از آینه در زمین دیدی؟
ای بنده چند بار به هر تپش قلبت بیدارباش قافلهای جرس زد؟
ای بنده چند بار گیسوی خیس خزه بو را بوییدی؟
ای بنده.....
ندیدی؟ نه؟ هیچ کدام را؟ نه چشمه خورشید و نه جنگل و نه برکه و نه قافله و گیسوی خیس و...... پس در آن دنیا چه غلطی میکردی بنده؟ برو به جهنم.
ایکاش آنجا تو را میدیدم.
لااقل صدقه بده دفع بلا کند.