بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

یک اس ام اس

هر روز صبح در آفریقا یک آهو از خاب بیدار می شود که می داند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه  نشود و یک شیر که می داند باید از آهو تندتر بدود تا گرسنه نماند.

مهم نیست که شیرهستی یا آهو،  مهم این است که از طلوع آفتاب با تمام توان، بدوی.

نلسون ماندلا

البته مثل بزغاله هم دویدید، دویدید.

من

داستان تله موش یا به ما چه!

نامه ‌ای  چند روز قبل برایم رسیده بود به شکل زیر:

موش سر و صدای زیادی شنید. سرک کشید تا ببیند چه خبر است. زن مزرعه دار مشغول باز کردن بسته‌ای بود . موش با خود  گفت "کاش یک غذای حسابی باشد " اما همین که بسته باز شد، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد؛  چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود . موش با سرعت به مزرعه بر گشت تا این خبر را به همه‌ی حیوانات بدهد . به هر حیوانی که می رسید، می گفت :" توی مزرعه یک تله موش آورده‌اند." مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تکان داد و گفت : "متأسفم . از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی، به هر حال من کاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد." میش وقتی خبر تله موش را شنید،...    ...گاو با شنیدن خبر سری تکان داد. سرانجام ناامید از همه جا به سوراخ خودش بر گشت. در نیمه‌های شب، صدای تق تله موش در خانه پیچید . زن مزرعه دار بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تله افتاده بود، ببیند . در تاریکی متوجه نشد  آن چه که  در تله موش تقلا می کرده، موش نیست، بلکه مار خطرناکی است که دمش در تله گیر کرده . همین که به تله موش نزدیک شد، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند. بعد از  چند روز، حال وی بهتر شد. اما روزی که به خانه بر گشت، هنوز تب داشت . زن همسایه که به عیادت بیمار آمده بود، گفت :" برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست ."مزرعه دار فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید . اما هرچه صبر کردند، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد می کردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد، میش را هم قربانی کند تا با گوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد . روزها می  گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد . تا این که یک روز صبح، در حالی که از درد به خود می پیچید، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاک سپاری او شرکت کردند. بنابراین، مزرعه دار از گاوش هم گذشت. حالا، موش به تنهایی در مزرعه می‌چرخید و به حیواناتی فکر می کرد که کاری به کار تله موش نداشتند.

یاد قطعه‌ای از برتولت برشت افتادم. یکی از معدود آلمانی‌هایی که دوست دارم. و آن این است."

"وقتی کمونیست‌ها را می‌کشتند، گفتتیم به ما چه ما که کمونیست نیستیم. وقتی سوسیالیست ها می‌کشتند. گفتیم: به ما چه ما که سوسیالیست نیستیم وقتی دمکرات‌ها را می‌کشتند، گفتیم: به ما چه ما که دمکرات نیستیم. وقتی .................

. و وقتی نوبت به خودمان رسید دیگر کسی نمانده بود که از ما دفاع کند.

جنگ جهانی سوم

قبل از خاندن متن دوستداران آمریکا هر دوآدم دیگری را که میخاهند به جای بوش و چینی بگذارند.

جورج بوش و دیک چینی نشسته بودند و پچ پچ میکردند. یکی رسید و پرسید در باره چی مذاکره میکنید؟ بوش جواب داد داریم نقشه جنگ جهانی سوم را میکشیم. جنگی که قرار است در آن یکصد و چهل میلیون مسلمان و  یک دختر بلوند با سینه های خیلی بزرگ کشته شوند !

- خب حالا اون دختر بلوند با سینه های خیلی بزرگ دیگه چرا؟

بوش رو کرد به چینی و گفت: دیدی گفتم دیک. هیچ کس به اون صدو چهل میلیون مسلمان اهمیت نمیده.

قهرمان

مردی در پارکی در نیویورک در حال قدم زدن بود. ناگهان مشاهده کرد که یک سگ بزرگ به دختربچه ای حمله ور شد و جان او را تهدید کرد. به طرفشان دوید و موفق شد سگ را کشته و جان دخترک را نجات دهد.

پلیس سر رسید. با تقدیر از عمل مرد به وی گفت: شما یک قهرمان هستید. فردا تمام روزنامه ها این را خاهند نوشت. یک قهرمان نیویورکی دخترکی را از مرگ حتمی نجات داد.

مرد گفت : ولی من نیویورکی نیستم.

- خب فردا همه روزنامه ها خاهند نوشت: یک قهرمان آمریکایی.............

- ولی من آمریکایی نیستم.

-پس کجایی هستی؟

- من ایرانیم.

فردا صبح تمام روزنامه های آمریکایی نوشتند:

یک بنیادگرای ایرانی به طرز وحشیانه ای سگی مظلوم را در پارکی در نیویورک کشت.

غزلی در تیرماه هشتاد و شش

دلم خیلی هوای تو کرده

هوس یک چای

هوس یک سیگار

هوس ریختن یک قاشق ماست و خیار خنک

به حلقوم گُر گرفته‌ی تو

هوس مستانه قدم زدن

در نیمه شب

در خیابانی بارانی

وبی انتها ...........