بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

غزلی در تیرماه هشتاد و شش

دلم خیلی هوای تو کرده

هوس یک چای

هوس یک سیگار

هوس ریختن یک قاشق ماست و خیار خنک

به حلقوم گُر گرفته‌ی تو

هوس مستانه قدم زدن

در نیمه شب

در خیابانی بارانی

وبی انتها ...........

نظرات 12 + ارسال نظر
شمس چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 21:04

بما یاد دادنند ساکت شویم
بما یاد دادنند که نشنویم
خیلی مسرور از اینکه فرصتی در میانه دست داد که اشنا شویم نوشته هایتان بسیار دلچسب اند
من با شعر زندگی میکنم
و شعری برای ساکت شدن
کور شوم لال شوم کر شوم
لیک محال است که من خر شوم
خیلی اسمانی هستید heaven

دستم را در آسمان بگیرید که نیافتم.

پادرا یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 19:13

ادبیات عاشقانه عجیب حال و هوای دیگه ای داره. آدم نمیفهمه جدیه شوخیه چیه ! فقط حس میکنه مثل یه خواب لطیف و ناپایداره . من کیف کردم فکر کنم تا چند وقت دیگه دوباره عاشق بشم !

این کار را به قول ترانه حتمن بکن. آدمی که عاشق نیست همون بهتر که بره مثلن مهندس بشه.

دارا چهارشنبه 27 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 19:12

سلام
بابا تو کوجایی؟
غزلت عالی بود ولی یه چیزایی کم داشت...............

غزل سردوه من که نبود عشقی. غزلی بود که در وصف من نوشته شده بود.

پروانه سه‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 15:59 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

با سلام
شب گذشته فکر کردم حالا سالار که این عکسا رو نمی شناسه و خاطره ای هم از اینا نداره علاقه به گرفتن عکس اونجا داره یا نه؟ازش پرسیدم خوب اگه اونجا بودی چه جوری عکس می گرفتی ؟گفت می رفتم اون پشت اونجایی که اون آقاهه پشت میز نشسته از اونجا خوب میشد عکس گرفت. یکی هم کنار آکواریم یکی هم یه جوری که اون نرده چوبیا که باید پله باشه عکس می گرفتم .

آقاهه که اگر میفهمید من برای چی عکس میگیرم نمیگذاشت که بگیرم. حالا یک عکس دیگه هم دارم که اونم یک روزی میگذارم. خود من به سالار گفتم که دوست داشتم اونم بود و من سر اون آقا رو گرم میگردم که سالار عکس بگیره. این نرده چوببه تختی هست که من رویش نشسته ام.

سالار سه‌شنبه 26 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:03 http://Www.salaar.blogspot.com

سلام
اگه من هم آنجا بودم از این بهتر نمی توانستم عکس بگیرم

تو رو میخاستم که باشی و من سرشو گرم میکردم و تو می رفتی اون پشت. از اونایی که خودش سانسور کرده بود عکس میگرفتی.

پروانه دوشنبه 25 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 13:02 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

با دیدن «کنجی از سرزمین خوشید-یک» فیلم کافه ترانزیت یادم آمد.
این رستوران کجا هست؟بین راهه؟حیف که واضح نبود ببینم اون عکسا که به درو دیوار زده کیا هستن.حدسم اینه فردین- بهروز وثوقی و داریوش باشن
...
غزل تیر...هم خیلی غزل بود.
همراه سالار برای دیدن عکس دوباره خواهم آمد

عکسها همان هایی هستند که شما حدس زدید. در مورد اینکه کجاست عرض کنم که یکبار توی اهواز یک چنین جایی توسط دوستان ما شناسایی شد و اونقدر دهان به دهان گشت که آن را بستند. یعنی نبستند که عکسهایش را بستند. این یکی هم در یک شهر کهنه است. شاید یک جوری اماکن آنجا هم بی مشکل با این برخورد کرده و اگر بر سر زبان ها بیفتد این نیز تعطیل شود و نامش به عنوان یک اثر تاریخی دیگر مطرح نباشد. البته اگر روزی خاستید که با سالار بروید و ببینید آدرس آنجا را به شما خاهم داد. خیلی دور نیست حدود شش هفت ساعت راه تا تهران است.

پروانه دوشنبه 25 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:15 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

سلام و خانه ی نو مبارک باشد
..
در مورد پست بنزین:
سال ۶۱ وقتی دانشجو بودم یکی از استادامون در مورد نحوه ایجاد دانشگاه پلی تکنیک سابق و امیر کبیر فعلی می گفت:مهندس نفیسی اومد ۴ تا نیمکت کهنه یک مدرسه رو که میخواست بریزه دور گرفت و یه جای کوچیکی اجاره کرد و اسمشو گذاشت موسسه تکنیکوم نفیسی همه بهش گفتن آخه این چه کاریه؟خوب نیست؟ او در جواب همه می گفت: مگه شما نمی دونید تو ایران باید کارا رو اینجوری شروع کرد بعد خودش درست میشه.
حالا شده حکایت بنزین.کار در اساس درسته ولی مجری کیه؟اصلا فکرشو کرده عواقبش چیه؟ من که بر این باور نیستم مردم بیخودی سوار ماشیناشون می شن و اینور و انور میرن.این گردش بیهوده بعضی جوونا رقمی نیست.
تازه مگه ما به دلار حقوق می گیریم که به دلار خرج کنیم و .. خیلی حرفا و بحث های دیگه که تا همین جا بسه

به نظر من مجری شم پیدا میشه. ایرانه دیگه. در ضمن خیلی جاهای دیگر هم هستند که با دلار حقوق نمیگیرند ولی با دلار بنزین میخرند. مثل پاکستان. گرانی بنزین در جهت قوی شدن ریال موثر است.

بابک دوشنبه 25 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 00:32

تیر ماه و ایکاش جست و خیز کودکانه باز.

سیاوشی.حرفای دل تنگ دوشنبه 25 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 00:25 http://arezoo62.blogsky.com

سلام دوست عزیز توصیفات قشنگی بود ولی اون حس دیدن دوباره یه حس دیگه ست... آدم حاضره هیچی نخوره فقط یه لحظه معشوقو ببینه........ و چه زیباست در عشق گم شدن
مرسی از حضورت در وبلاگم...
مرسی دوست عزیز از انتقادت چشم......... ممنونم تا آخر پای حرفام نشستی خودم هم تصمیم داشتم اون یه تیکه رو که بیشتر محاوره ای شده رو به نوشتاری بنویسم ولی مهم حرف دل آدمه و درست هم صحیح نوشتنه و من ممنونم از شما که اشتباه منو بهم گوشزد کردید آره عاشقی تنها مختص من نیست... و من هم یکی از هزاران زخم خورده تقدیرم.......... دلت شاد بازم منتظر حرفات هستم.........

و من منتظر شنیدن حرفای تو.

مهین شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 18:35

من به درستی نفهمیدم این مطلب را از یک نامه وارده نوشته ای یا هوس و ارزوی خودت است؟هر کدام که باشد فرقی نمیکند . مهم این میل سرکوفته که سهله همه جا کوفته هزاران جوان سال ۵۷ است که به همراه شکستن شیشه مغازه های .......شیشه عمر همه دلخوشی هایشان را شکستند و حالا مجبورند عصا به دست توی شلوغی ترافیک و رویای سهمی از دلارهای نفتی دنبال کوپن بنزین و جوونیه از دست رفتشون بگردن

این مطلب از یک نامه وارده بود و الا ما اگر این طبع شعر را داشتیم که شاعر میشدیم. در ضمن من شیشه هیچ مغازه ....... را نشکستم.

تینا شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 15:37 http://redlife.blogsky.com/

سلام ما ادرس ایمیل شما رو چه جوری می تونیم داشته باشیم؟؟

heaven1952@yahoo.com

بماند شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:13 http://nadaram

والا برادر این هوس خیلی هاس که بیستو اندی ساله ارزویش را دارند ولی ترو خدا دریق از یک سیر دل خوش همه شم میگن همه چی درسته ما که پنداری کور هستیمو چیزی را نمیبینیم ؟؟؟؟!!!
ولی خوش بحال آنها که میبینند و استفاده میکنند.اگه ما میتونستیم بریم سالم قدم بزنیم حالا بچه های ما نمیرفتند از این اشغالها چه بهش میگن شیشه نمیدونم قرصهای .....
مصرف کنند که مثلان یه خورده تفریح کنند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد