بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

مرثیه ای بر یک رویا *


دیشب، نه، پریشب خواب دیدم که زنده شده ام.

شدت ابراز احساساتم در این رویا، فاجعه آفرین بود.


* نام فیلمی بی ارتباط با این برید.

۲۳۳۶۰

هر شب با صدای ترانه ای از خونه همسایه خوابم می بره.

یه موقع هایی که با دقت گوش می دم می بینم که صدای خودمه که از اونجا می آد.

می تونی بگی اون کیه؟

من الان دقیقن ۲۳۳۶۰ روزه که به دنبال جواب این سئوالم.

کمکم کن.

***

این چیه؟ جمله ای از یک آهنگه، یا پاراگرافی از یک کتاب، یا دیالوگی از یک فیلم؟

به نظر می رسه که اگه فیلمه، ساخته وودی آلنه.

یک وقتی در بعداز بیست و سه قبلی آمده بود.

سلطان مسعود و تفنگ؟


نقاشی بالا را هنگام ورق زدن گوگل دیدم. زیر عنوان "قصر سلطان مسعود غزنوی". در این نقاشی تفنگ دیدم. قدیمی ترین نقاشی ایرانی که در آن تفنگ دیده ام. فکر نمی کردم در زمان غزنویان از تفنگ استفاده می  کردیم.  تنها کتاب تاریخی که دارم چکیده تاریخ ایران حسن نراقی است. به جستجوی مسعود و تفنگ و قصر، آن را ورق زدم و این نقاشی را مناسب احوال آن نبشته دیدم. یا نبشته را مناسب نقاشی.

***

بعد از محمود، مسعود پسر وی به تخت نشست. از ابتدای سلطنت وی، در بسیاری از ولایات متصرف شده، مردم سر به شورش گذاشتند. جنگ های فراوانی کرد که در اکثر آن ها شکست خورد و سرانجام پس از شکست در برابر سلجوقیان به وسیله ی امرا و سربازانش از سلطنت خلع و طبق سنت!! زمانه مقتول شد و پسرش مودود هم که بعد از او به تخت نشست کاری از پیش نبرد و سرانجام فرمانروایی غزنویان کلن به وسیله ی سلجوقیان برافتاد.

ترافیک

ترافیک شدیدی در نیایش به وجود آمده بود. مسیری چند دقیقه ای بیشتر از نیم ساعت طول کشید.

وقتی به محل گره خوردگی رسیدم، دیدم که یک راننده تریلی، حیوان زبان بسته اش را برده زیر پلی که رویش نوشته:

عبور با ارتفاع بیش از کوفت متر، ممنوع است.

چه خیالی کرده بود؟ یا تابلو را ندیده بود؟ که برای کسی چون او دیدن ندارد و بایدبداند. قد و قواره برازنده مرکب را که دیگر می داند.

بهرحال، اینطور گمان کرده بود که حتمن سرش را پایین می گیرد و می گذرد. که نگذشته بود. حال و روز حیوان و پل را اگر می دیدید جگرتان کباب می شد. چون دو عاشق بعد از هجرانی طولانی، به هم چسبیده بودند. و زخمی. هم حیوان و هم پل. راننده  بزرگوار هم که نمی توانست یا نمی خواست، البته بیشتر نمی توانست، خلوت این دو را بهم بزند پیاده شده بود و رانندگان دیگر را تشویق به دور شدن از این عشاق می کرد تا نکند احیانن شاهد منکری باشند.

آقایی در اتومبیل بغل دستم، شیشه اش را پایین کشیده بود، طوری که من بشنوم، گفت:

دیوونه رو می بینی چقدر ملت رو منتر خودش کرده؟ ...........*

گفتم دیوونه نیست. اگه دیوونه بود توی تیمارستان بود. تازه ...........** هم نیست. 

احمقه.

+++

* حرف بد بود که سانسور شد.

** ایضن. یعنی همان حرف بد.