بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

سلطان مسعود و تفنگ؟


نقاشی بالا را هنگام ورق زدن گوگل دیدم. زیر عنوان "قصر سلطان مسعود غزنوی". در این نقاشی تفنگ دیدم. قدیمی ترین نقاشی ایرانی که در آن تفنگ دیده ام. فکر نمی کردم در زمان غزنویان از تفنگ استفاده می  کردیم.  تنها کتاب تاریخی که دارم چکیده تاریخ ایران حسن نراقی است. به جستجوی مسعود و تفنگ و قصر، آن را ورق زدم و این نقاشی را مناسب احوال آن نبشته دیدم. یا نبشته را مناسب نقاشی.

***

بعد از محمود، مسعود پسر وی به تخت نشست. از ابتدای سلطنت وی، در بسیاری از ولایات متصرف شده، مردم سر به شورش گذاشتند. جنگ های فراوانی کرد که در اکثر آن ها شکست خورد و سرانجام پس از شکست در برابر سلجوقیان به وسیله ی امرا و سربازانش از سلطنت خلع و طبق سنت!! زمانه مقتول شد و پسرش مودود هم که بعد از او به تخت نشست کاری از پیش نبرد و سرانجام فرمانروایی غزنویان کلن به وسیله ی سلجوقیان برافتاد.

نظرات 12 + ارسال نظر
رشاد یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 http://rashad.aminus3.com

محسن اتفاقاً کن با سرکار خانم نیره موافقم. می‌توانی وبلاگ «تاریخی که می‌خوانیم» را راه بیندازی و هر کدام از ماها که به موضوع کوتاه جالب تاریخی برمی‌خوریم آن را بنویسیم. من خودم پای ثابتش میشم چون چند سالی هست که فقط کتاب تاریخ می‌خوانم. ضمانت خانم نیره را هم می‌کنم که فعال‌تر شود (و کمتر جای پ ژ بزند).
ضمناً نگو خودت درست کن. چون هم تجربه‌ی تو در این کار بیشتر است و هم شناخته‌شده‌تر هستی و بازارت الحمدالله رب العالمین گرم گرم است.

نه. خانم نیره که خودشون وبلاق وزین دارند. ولی تازگیا کمتر توی دنیای اینترنت هستند. برای همین آن را نوشتم.
نگو که بهت نگم. میگم.
به نظر من تو خودت اگر یک تنه اینکارو بکنی خب خیلی دستت بازتره. خودت چرا نمی کنی؟ این بلاق اسکای از اونچه که فکر میکنی دم دست تر و راحتتره. اسمشم خوب انتخاب کردی. منم میتونم این ور و آن ور بگم که اصلن اینم مال منه!!!
اصلن لینکشو همه مون میزنیم و براشم تبلیغات وزین می کنیم.
حرفمو جدی بگیر. چرا که خود من بضاعتم در تاریخ از کتاب چکیده تاریخ ایران نراقی بیشتر نیست که.
یه بسم الله بگو و عشق آغاز کن.
راستشم من دیگه نمی رسم حتا فیلم ببینم و دوست داشتنی ترین وبلاقم از نظر خودم فیلم هایی که میبینیمه. ولی برو ببین آخرین پست من کی بوده.
گاهی فکر می کنم خوب بود تمام این چند تا وبلاق وزین یکی بودند با کتگوریهای مختلف. ولی حالا اتفاقیه که افتاده.

نیره شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:53 http://bahareman.blogsky.com

چی بگم از دست این صفویان؟
می گم آقای مهدی بهشت! شما که بحمدالله و المنه از انواع وبلاگ های وزیم برخوردارید یک وبلاگ تاریخی هم بسازید و به مرور تاریخ ایران اختصاص بدهید و دوستان شبیه شاهنامه خوانی ژروانه جان و حافظ خوانی شهرزاد جان به نوشتن دیدگاه ها بژردازند.

دو مشکل هست:
یک: اونم اینه که وبلاق های وزین من همشون اینجوری اند
عسک هایی که میگیریم
کتابهایی که میخوانیم
فیلمهایی که می بینیم
تاریخ هایی که ..............چه میکنیم؟
دو: اگه یک آدم زرنگی این پیشنهاد رو کرده بود بهش فکر میکردم ولی شما وبلاق وزین نویس تنبل کلاس اولی. اصلن به حرف شما گوش نمیکنم.

نیره شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:46 http://bahareman.blogsky.com

درود بر شما... وقتی اولین بار این پست را خواندم دوست داشتم فرصتی بود و کمی تاریخ بیهقی می خواندم و بعد یادداشتی می نوشتم که نشد. تا نام مسعود و محمود غزنوی می آید دلم هوای تاریخ بیهقی را می کند که من سه جلدی "خطیب رهبر" ش را در کتابخانه دارم که مرا همواره صدا می کند و می گوید که دوباره نمی خواهی مرا بخوانی؟ بگذریم...
از آروین گرامی به سبب اطلاعات بسیار خوبی که دادند سپاس گزارم. این پست شما خاطره دیگری هم به یادم آورد و آن بازدیدهایی است که از موزه نادری در شهرمان مشهد داشته ام و در آن موزه انواع تفنگ ها و .... نمایش داده شده که همان گونه که در این جا هم گفته شده و در خاطرم مانده است به دوره صفویان باز می گردند.

چه خوب که بعد از مدتها موفق به زیارت شما شدیم. خوشحال شدیم.
پس شما هم تایید می کنید که تفنگ مال دوران صفویه است. یکی از .........سانسور ....... ترین رژیم های حاکم بر ایران.

فریدون جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:16

سلام

بیش از این نقاشی و مطلب مربوط به ان / اون عکس بالای صفحه

نه تنهامرا تحت تاثیر قرار داد بلکه ناخوداگاه اشکم سرازیر شد.
توضیح چرا شو هر کسی هر جوری تعبیر کنه درسته. مجموعه
تعابیر هم درسته!!!!!

فقط یک نکته را بگم و از منبر بیام پایین. به یاده اطاقی با همین
دکور و حیاطی با درختی خرمالو وخانمی به تمام معنی و صمیمیتی که بوی معطرمریمو یاس می داد در درون پوسیده ام گر گرفت. گاهان می خوام دل به دریا بزنم و به پیشبازاخرین
صحنه نمایش زندگی برم. اما همین خاطرات مرا از عمل بازمی دارد.

همگی شما را که در این عکس تصویرتون هست اما محو دیده
می شن از همین جا می بوسم

قربان همگی زت زیاد !!!!!!!!

قربانت گردم خوب شد که از خر شیطان پیاده شدی. پیشباز آخرین صحنه نمایش یعنی چه؟ فکر کنم بهتر است به پیشباز هیچچی نرویم. آخرین صحنه نمایش که بماند.
جمال هرچی لوطیه.

رشاد جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:58 http://rashad.aminus3.com

کتابی به امانت نزد من است که بد نیست کمی در مورد آن بگویم. متاسفانه به زبان فرانسه است و فرانسه‌ی من فقط به درد بعضی‌ها میخورد.
در حدود سال‌های 1930 شرکت سیتروئن برای تبلیغاتش خودرویی ساخت که با آن مسیر جاده‌ی ابریشم را طی کنند. این کتاب شرح آن سفر است با عکس‌هایی بسیار دیدنی. این عسک در آن کتاب نیست و لی از این دست نقاشی چندتایی در آن هست. مخصوصاً در یکی دو تا آن بنای ارگ خشتی را هم به تصویر کشیده‌اند. گمان من بر این است که این تقاشی را هم یکی از اعضای همان گروه کشیده باشد. محسن اگر فرصتی بود که ببینمت آن را برایت می‌آورم که ببینی. اگر هم خواستی چند تا از عسک‌هایش را برایت اسکن کنم و بفرستم. خودرو ابداعی آن هم بسیار جالب است که چرخ‌های جلویی آن معمولی ولی چرخ عقب آن زنجیری و مثل چرخ تانک است.

ضمنا نام کتاب را می‌نویسم شاید کسی آن را دیده باشد یا بخواهد تهیه کند. و اگرفرانسه‌دانی در این وبلاق وزین پیدا بشود که برایمان از آن بنویسد که عالی می‌شود‌:

LA CROISIERE JAUNE
Sur la route de la soie

از قوقل ترانسلیت هم نمیتونی کمک بگیری؟ فایل کتابو نداری؟
من یک فرانسه دانی می شناسم. می تونیم ازش بخوایم. اگه فایل باشه.
یکی از عسکا رو بفرست. لینکشو بزاریم اون بغل.

شهرزاد جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 http://se-pi-dar.blogsky.com

احتمالن این نقاشی و تفنگ سلطان مسعود هم یه چیزیه شبیه تابلوی گذر سیاوش از آتش ِ هتل صفاییه

هر وقت نام سلطان مسعود میاد یاد تاریخ بیهقی و حسنک وزیر می افتم و اون اعدام تاریخی که با نثر فوق العاده بیهقی چقدر خواندنی است و یک عبارت فراموش نشدنی... مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور...

شایدم. ولی اون کار ایرانی بود. ممکنه البته این را سفارش داده اند به یک نقاش خارجی.
من یک وقتی خیلی از این حسنک وزیر را حفظ بودم. و در آن سالهایی که خیلی از آن گذشته یاران دبستانیم به من می گفتند حسنک وزیر. اوائل دبیرستان بودم. به دلیل دوست داشتن نثر تاریخ بیهقی یک دونه توی کتابخونه مدرسه بود همیشه میرفتم سراغش و میخوندمش. حسنک رو از روش نوشتم و داشتمش. وقتی دیگه خود کتابو خریدیم اون دستنویس گم شد.
ترجیع بند حرفام این بود:
فصلی خواهم نبشت .........
و نیز، در آن سال ها و تا به حال یکی از خبیث ترین مردان زندگیم این بوسهل است.

فرشته سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 http://freshblog.blogsky.com

کاش بناهای تاریخی همیشه پایدار می موندن ...

سلام ... من اووووووووووومددددددددددد م

هیچ چیزی پایدار نمی مونه. بناهای تاریخی هم به همچنین.
چه خوب کردین که اومدین.

حسام دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:44 http://hessamm.blogsky.com

ما هر چی میایم بنویسیم می بینیم آروین اولین نفر همه رو نوشته. دیگه چیزی باقی نمی مونه که!

اصلن آروین "بیست و سه پدیا" ی اینجاست.

دارا دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:56

نقاشی جالبیه منو یاد کتاب ماجراهای حاجی بابای اصفهانی انداخت.توصیه می کنم اون کتاب رو یخونین.

ممنون.
خوندمش. ولی دیتیله یادم نیست. کلیاتشو می دونم.

پروانه دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:40

آمدم بپرسم این بنای تاریخی که در نقاشی دیده میشود کجاست که لز پیام آروین گرامی پاسخم را گرفتم.
علاقه ی بسیار زیادی به خواندن تاریخ دارم ولی برای خواندن تاریخ باید دید پژوهشگری داشته باشی چون تاریخ نویسان همیشه خودشان یک مسئله ای داشته اند و گاهی کاملن به بیراهه و هدف خاصی می روند.
خیلی مایلم بروم همه جای ایران فرهنگی بزرگ را از نزدیک ببینم.

آنقدر توی ایران بنای دیدنی هست که فکر کنم اگر کسی تمام اوقات مرخصی های کاری را هم که برای دیدنشان صرف کند باز هم عمرش کفاف ندهد.

[ بدون نام ] دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:35

هر چی گشتم تاریخچه این نقاشی رو ژیدا کنم موفق نشدم... از اونجایی که افغانستان از لحاظ پوشش خیلی با اون موقع فرق نکردخ نمی شه فهمید دقیقا چه زمانیه... ممکنه این نقاشی به دوره محمود افغان هم بخوره(اواخر صفویه)

در این که نقاشی ها از روی واقعیت یا به طور ذهنی کشیده میشد شکی نیست. البته خود من فکر میکنم نقاش خارجی بوده.

آروین دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:05

سابقه اختراع اولین تفنگ که باروت زیادی می خورد، دود زیادی می کرد و نیاز داشت 3 دقیقه وقت صرف بشه تا سنبه زده بشه مربوط می شه به اواسط قرن پانزدهم...یعنی سال 1450 میلادی به بعد که البته اون زمان اصلا سلاح با صرفه ای نبود و جزو تکنولوژی های خیلی پیشرفته به حساب می اومد(بعید می دونم اون زمان دست ایرانیها رسیده باشه نشون به اون نشون که ما الان ناو هواپیمابر نداریم) تقزیبا مصادفه با زمانی که کریستف کلمب آمریکا رو کشف کرد... اون زمان تو اروپاش هم هنوز دوره شوالیه و دوک و شمشیر و اینا بوده...در ایران هم تقریبا زمان تیموریان بوده، قبلترش هم ایران دست قراقیونلو هاو جلایریان و ایلخانیان و چنگیزخان و خوارزمشاهیان و سامانیان بوده... باز هم از دوره غزنویان خیلی جلوتره(دوره غزنویان 963-1187میلادی بوده که می شه قرن 12)...پس نمی تونسته در دوره غزنویان تفنگ وجود داشته باشه...در تاریخ بیهقی هم که احوال محمود و مسعود کمابیش آمده، صحبتی از "سلیحی نیک گرم که بدخواهان را جمیع تارومار کردندی" نیامده... داستان سه تفنگدار و دارتانیان و اون تپانچه های ابتداییشون هم مربوط به سال 1625(قرن هفدهم) می شه...دوره غزنویان قبل از زمان حافظ لسان غیب و سعدی علیه رحمه است (مطمئنم از تفنگ صحبتی نیست)...فکر می کنم ظهور تفنگ در ایران برگرده به زمان صفویه اون هم اواخر شاه عباس(مطمئن نیستم) که تازه از طریق عثمانی به ایران توپ و تفنگ وارد شد...حتی تو سپاه نادر و کریم خان و آغا محمد خان هم خیلی از تفنگ صحبت جدی نیست(البته نه اینکه اصلا نبوده ولی کم...(تبرزین نادر معروف تره تا تپانچش)...از زمان فتحعلیشاه و جنگ های ایران و روس بود که دیگه رسما با شمشیر و تیر کمون خداحافظی شد)... فکر کن اگه آغا محمدخان توپ دم دستش بود که دور دروازه کرمان علاف نمی شد...میزد دیوارو خورد می کرد می رفت تو...فکر می کنم این نقاشی که مناره های معروف بهرام شاه در شهر غزنین(غزنی امروزی در غرب افغانستان) رو نشون می ده در حقیقت تصویری باشه در در خلال جنگ های آنگولا-افغان(قرن نوزده و اوایل بیست) کشیده شده باشه... می بینیم که در نقاشی نیز مناره ها مخروبه اند که بیشتر حرف رو تأیید می کنه

ممنون که اینا رو نوشتی. مشکل من هم همین بود و فکر میکردم از زمان صفویه ما هم تفنگ داشتیم. یا حالا به قولی توپ. با این حساب این تصویر اصلن نمیتونه مربوط به زمان غزنویان باشه و مال بعدتره. یکی از دلایل اثبات این قضیه ام غیر از نوشته تو، اینه که این کاروان چرا اومدن مثلن یک کیلومتری شهر اطراق کردن. یا دارن میرن یا دارن میان. خب این یک کیلومترم میرفتن میرسیدن به شهر.
چون جنگ هم نیست. شاید ایم آدمای مسلح نگهبانان کاروان هستند. این آدما قدرمسلم در حال جنگ نیستن. نشستن دارن نون و پنیر میخورن. تازه زنم توشون هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد