بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

بر سر آنم

حضرت حافظ حدود بیش از هفت صد سال پیش، درست گفتم؟ بیش از هفت صد سال پیش در یکی از غزل های مبارکش فرموده اند:  

بر سر آنم که گر ز دست برآید 

دست به کاری زنم که غصه سر آید  

و ما اکنون در عصر حاضر کماکان این بیت را زمزمه می کنیم.  

این بیت را بیشتر اگر باز کنیم در می یابیم که، مشکل کجاست؟ 

انگار قبل از حضرت هم بوده است. چرا که این بیت یک "گر" دارد. گر، ینی اگر. 

انگار در این بیش از هفت صد سال پیش هم،  هیچ گرهی از کار ما گشوده می بنشده است. 

ینی کار ما از غصه سر نیامده است. 

بهتر نیست که برویم و کشک خود را بسابیم؟ 

ها؟ 

دردم


کالیگرام از

آروین



دردم نهفته به،

                   گلابی،

                            انجیر،

                                    انار،

                                         انگور.

انگور...

تنهاییی یک سامورایی

ژان پیر ملویل در یکی از بی تا ترین فیلم های تاریخ سینمای جهان، ینی سامورایی، بعد از تیتراژ و قبل از آغاز فیلم نوشت:

"تنهایی عمیق یک سامورایی را هیچ کس ندارد، مگر ببر جنگل."

جمله ای که از کتاب سامورایی نوشته ی "یوشیدو" نامی، بر گرفته بود.

***

نمی دانم چرا هر عصری از عصرهای جمعه و یا روزهای تعطیل، وقتی در گذرم از کوچه پس کوچه های شهر، سرایداران آپارتمان هایی را می بینم نشسته بر یک صندلی ِ نهاده بر  آستانه دری و خیره اند بر رهگذان، این جمله "ژان پیر" به یادم می آید. و بعد از آن کلی طول می کشد تا سامورایی از ذهنم برود؟ از ابتدا تا انتهایش ............ و هنوز از بین نرفته، این درگیری ذهنی دوباره آغاز می شود. با سرایداری دیگر و پیاده رویی دیگر و صندلیی دیگر.

اگر غم لشکر انگیزد

این غزل را با کلیک روی نیم بیت اول بشنوید

***

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

نسیم عطر گردان را شکر در مجمر اندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی بر او تازیم و بنیادش براندازیم

چو در دست است رودی خوش، بزن مطرب سرودی خوش

که دست افشان عزل خوانیم و پاکوبان سراندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به می‌خانه

که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم

یکی از عقل می‌لافد، یک طامات می‌بافد

بیا کین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

سخندانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز

بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم

***

ادامه مطلب ...

چیزهای خوب *

دوستی، آرامش، مهربانی، مودت، بخشش، عطوفت، لطیفه، خنده، شیرینی، شیرین، دریا، آب، باد،

خاک، آتش، -نه آتش نه-، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، گذشت، فداکاری، خوش، دلکش، مشتاف، چشم مست، می صاف، محبوب، ..........

.................

چرا حالا همه ی شما فکر می کنید که بنده، به دلیل بر زبان راندن این چیزهای خوب، بلانسبت زده به سرم؟ جدی می گم.