بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

اگر غم لشکر انگیزد

این غزل را با کلیک روی نیم بیت اول بشنوید

***

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

نسیم عطر گردان را شکر در مجمر اندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی بر او تازیم و بنیادش براندازیم

چو در دست است رودی خوش، بزن مطرب سرودی خوش

که دست افشان عزل خوانیم و پاکوبان سراندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به می‌خانه

که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم

یکی از عقل می‌لافد، یک طامات می‌بافد

بیا کین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

سخندانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز

بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم

***

ای صاحب فال بدان و آگاه باش که بزودی گل فشانی می‌کنی در ساغرت می می ریزی و یک طراحی های خوبی انجام می دهی که خیلی طرح های جدیدی است که قبلن لنگه اش نبوده حالا شکافتن سقف فلک را چگونه انجام می دهی من نمی دانم ولی امیدوارم که بتوانی این کار را بکنی.

ادامه‌ی فالت هم باز صحبت شراب و شراب خواری و این هاست که شرح و تفصیل‌اش ممکن است برایت گران تمام شود. هرچند برای این که خیلی هم مشکل برایت ایجاد نکند گلاب توی شرابت می ریزی که دهانت بوی گلاب بدهد. ولی بدان که تو در هنگامی که مشغول شراب خواری هستی ممکن است –حتمن نه، اما و اگر دارد- که غم لشکر کشی کرده و خون چند تا  عاشق را بریزد. این است که ناگهان سرعقل می آیی و میبینی در موقعی که از عشاق غافل بوده ای چه بلایی سرشان آمده است. این است که به کمک ساقی که نزدیکترین فرد نزدیک ب تو در این روزهاست، بنیاد غم را بر می اندازی. لشکرش را نه. لشکرش ممکن است که نه، حتمن، عقب نشینی می کند. تا روزی که تو دوباره از عاشقان غافل بشوی و با غمی دیگر متحد شده و حمله ی خودشان را شروع کنند و روز از نو و روزی از نو.

ب هرحال بعد از این جنگ احتمالی، بهتر است یک ساز خوشی بزنی یا کسی را پیدا کنی که بنوازد و کمی حرکات موزون بکنیم که مشکلات و زخم های جنگ را فراموش کنیم. اگر هم جنگی نبوده، چه بهتر، بیشتر خوش می‌شویم.

ای صاحب فال بدان و آگاه باش اگر بخواهی ب بهشت بروی بهتر است هیچ کاری نکنی. یک سر برو ب شیراز، خدمت حضرت حافظ. او خودش خیلی ساده ترتیب انتقالت را ب بهشت می دهد. بی واسطه و بازجویی و غیره،

راستی، بهتر است ب حرف آدم ها زیاد گوش نداده و لی لی به لالای آن ها مگذاری. چرا که یکی مدعی است که آخر عقل و درایت است و یکی تا بخواهی ادعاهای گزاف دیگری دارد. همه ی این ها ول کرده و همه را حواله کن به داور. خودت را آزار مده.

در ضمن از آنجایی که در شیراز* سخندان و خواننده ی خوش صدا را تحویل نمی گیرند، بهتر است که به ملک دیگری بروی.مثلن کرمان. البته شاید آنجا هم مانند شیراز باشد. ولی چاره ای نیست و در آن صورت باید فکر دیگری کرد. در مهاجرت از شیراز باز هم اگر بخواهی به بهشت عدن بروی باز هم مجبوری برگردی و بروی خدمت حافظ که این کار را برایت بکند.


* جای توضیح نیست که شیراز ینی شهری که در آن هستید.



نظرات 26 + ارسال نظر
پارسا دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:41

سلام استاد
صدا و موسیقی انتخابی شما بی نظیر بود
میدونم که زمان زیادی میخواست تا کار به این قشنگی در بیاد ممنون به خاطر لطفتان
هدیه خیلی قشنگی بود

قابل شما رو نداشت.

آروین چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:50

بسیار زیبا...بارها گوش دادم ... مخصوصا توی ماشین.... عاشق اون بیتیم که میگه شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم

چه خوب که دوستش داشتی.

فلورا دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:59

خیلی زیبا خوندین... اما دلم میخواست آهسته تر میخوندین... یه جوری که بر جان بنشیند... نشستنی!!
ار کامنتهای دوستان بسیار استفاده کردم... درود به شما و همه ی ذوستان

دوستان معمولن حوصله ندارند که متن آهسته را گوش بدهند. فرصت ندارند. این است که فواصل را با ادیت بر میدارم.

بدنام جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:36

میگویند نوشتن برای فراموش کردن است مینویسم تا خودم را از دست اژدهایی که درونم مرا هر لحظه در حال فریب است نجات داده و ازدها را رسوا کنم
عجب شیفته اسامی قلمبه سلمبه و خارجکی هستم
الان کتابهایی که میخانیم رو میدیدم بعض کتب را دارم ولی نخانده ام شاید چند جمله ایی ولی تا دلت بخاد اینور و انور صحبت کرده ام در موردشان تا خودی نشان بدهم تنها داستانی که خاندم کتاب انتری که لوطیش مرده بود است خودش هم بحال میمون گریه ام میگیرد توی همون حسم
اگه تموم میمونها برای اون رفیقشون مرثیه بخانند بازم کم است راستی کم است
دیگه شعرم هم نمیاید
ولی نقل قول از برتراند راسل یا پوپر و ...
عجب حالی دارد عمو محسن شاید صد بسته سیگار تا مرگ راه باشد ومن تنها نخاهم مرد

عنتری که لوطیش مرده بود را خیلی وقت پیش خواندم. تازه پشت لبهایم سبز شده بود. چندی پیش می خواستم در وبلاق وزین صداهایی که می شنویم بخوانمش هرچه گشتم پیدایش نکردم که نکردم.
راستی:
هیچ کس تنها نخواهد مرد. نه من و نه تو و نه هیچ کسی دیگری. -مگر چه بشود- ولی وقتی مردی تنها می شوی.

داش ممد جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:35 http://rxm.blogfa.com

ینی عاشقتما

اقایی.

فرانک پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:27

درود
به روزم.

فرهاد پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:47 http://www.rahdari.ir

استفاده کردیم بسی....
ممنون

چه خوب.

ننگ نام سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:10

راه برگشتش طولانی بود باید میرفت خودشو از خودش میرهانید تا دوباره بتونه در استان در زدن قرار بگیره
خدا که به راحتی دعوت نامه نمیده
همیشه میخاندت باید بشنوی
برگشت انهم چگونه و رفت تو

ینی وختی پرسید: کیه؟
گفت: هیچکس؟

شهرزاد سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:44

* این غزل از آن دسته غزل های حافظ است که در آن به اختیار انسان در زندگی خاکی ارزش و اعتبار داده شده است. تمامی ابیات نشان از باور او به آزادی انسان و توان وی در به دست گرفتن افسار اسب سرکش زندگی دارد.

* کمال خجندی هم غزلی بر همین وزن و قافیه دارد:
بیا ساقی که بیخ غم به دور گل براندازیم
می گلگون طلب داریم و گل در ساغر اندازیم

* بیت آغازین غزل یادآور این رباعی خیام است:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلک دگر چنان ساختمی
کازاده به کام خود رسیدی آسان

سحر سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:15 http://www.ashavahishta-snz.blogfa.com

علاوه بر اینکه شعر زیبایی رو انتخاب کردید آهنگ زیبایی هم انتخاب کردید. صدای فوق العاده ای هم دارید. ممنون

ممنون.

شهرزاد سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:05

ممنونم از لطف شما و پروانه گرامی
با اجازه همین جا مختصری درباره غزل می نویسم.

چه کار خوبی می کنید.

ازنام چه پرسی که مرا ننگ زنام است دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:07

یکی از عقل می‌لافد، یک طامات می‌بافد

بیا کین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم
رسیدن به مقام رفیع انسانی لازمه اش این است که انسان از منیت و من بودن بیرون بجهد و یکی از مراحل ان عدم قضاوت و داوری در مورد خلایق است و اهمیت ندان به قضاوت انها در مورد خود چون خدا هم قضاوت نخاهد کرد مگر روز رستاخیز
قصه:
یکی میره در خانه خدا در میزنه خدا
میپرسه کیه میگه منم جواب میاد اینجا فقط یک من داریم بقیه هیچن و صفر مطلق هستند برو دوباره بیا
مهندس دوست داریم همیشه الگو بمانید
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم
تابه اقلیم و جود اینهمه راه امده ایم
البته راه میان بر و صدالبته در استانه اقلیم وجود


حافظ می فرماید: بی واسطه ما را از سر خم به حوض کوثر می اندازد. پس خیلی هم قضاوت در موردمان نمی کنند. حافظ پارتی خوبی است.

رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم
تابه اقلیم و جود اینهمه راه امده ایم

یادم انداختی این شعر را. ارزش خواندن دارد.

راستی اونی که در زده بود دوباره برگشت؟

فروزان دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:39

راست میگی
منم دلم نمیخواد که برم
اگه صدایی هست برای این مملکته
اگه حرفی هست
شعری هست
و یا هنری
همش برای این سرزمینه
که آواز گذشتگان را در نی لبک می نوازد
شبها اویزان از نور نقره ای ماه
و روزها بر بلندای زر خورشید
و انها که روان زیر خاک آرمیده اند
نفس می کشند در سینه تو
و شعر می خوانند در گوش تو
اگه جای دیگه باشی
نمی تونی این صدا ها رو بشنوی
و روحشون رو حس کنی
من عاشق ایرانم

شعر خیلی زیبایی هم سرودید.
ممنون.
خیلی خوب بود. خیلی.

پروانه دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:58

با خواندن پیام شهرزاد گرامی یاد حافظ خوانی در «آتشی که نمیرد» افتادم.
کاش میشد یک کمی هم کنار این طنز های زیبا و ناب ،پیام های بیشتری در باره غزل و حافظ داشتیم.


امیدوارم آتشی که نمیرد مادام العمر تعطیل نشده باشد.

فروزان یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:42

چه شعر زیبایی از حافظ
و چه فالگیری نمونه ای
راست میگه
سخندانی وخوشخوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
حالا کدوم ملک
من نفهمیدم
کدوم ملک سخندان وخوشخوان داره
ممالک غرب
آوازه خوان داره
من که میرم لس انجلس
میخوام آواز بخونم
فکر کنم بهتره

من که فکر نکنم حافظ منظورش از ملک دیگر خارج از کشور باشد. آدم در داخل کشور هم از این استان به آن استان کلی غریبی می کشد. چه برسد به خارج از کشور و من نمی دانم آنهایی که به خارج از کشور پناه می برند و چاره ی درد بی درمان خود را در آن جا می جویند، چه می کشند؟ حتمن خودشان می دانند. ولی من مرد مهاجرت از این جا نیستم.
به قول شاعر که خودم باشم و فردوسی:
مرا گر بخواهند کشتن به تیر و کمند
همی بر نخواهم شدن، زین بوم و بر
خیر سرم هموطن حافظ هستم. هم وطن سعدی و فردوسی و جامی و وحشی بافقی و خیام و مولوی و شهریار و شاملو و سپهری و مشیری و ابتهاج و ........... و .......... و این ها بزرگترین افتخارات تمام زندگی من هستند. و این کم افتخاری نیست.
هست؟
من به این جا بدهکارم. سال ها بعد، نوادگان من به قضاوت می نشینند که:
ای خدا بیامرز برای امروز ما چه کردی؟ در رفتی؟ اشکالی ندارد ولی بالاغیرتن کار خوبی نکردی.

حباب یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 http://hobab-7.blogfa.com


می گویند : نیمه پر لیوان را ببین ...
یکی به من بگوید ؛
لیوانی که همه جای آن شکسته ، چه جای پری برای نگریستن دارد؟!!

لیوانی را که همه جای آن شکسته است را باید دور انداخت. استفاده از آن اصلن دهان را زخم می کند.
در ضمن این متن ارتباطی با لیوان نیمه پر داشت مگر؟

فرانک یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 http://faranak333.blogfa.com

جالب بود. خوشمان آمد.
به روزم.

چه خوب.

جوهر شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:56 http:// chekehjohar.blogfa.com/

ای صاحب وب بدان و آگاه باش گه بسیار زیبا خاندید و موسیقی دلنشینی داشت
بهشت عدن سرایتان

ممنون.
امیدوارم همه ی ما وبلاگ نویسان به بهشت برویم.

ازنام چه پرسی که مرا ننگ زنام است شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:58

با سلام خدمت استاد محترم
من اعتراف میکنم که زشت و خودخاهم و همیشه دنبال اثبات خود ودانسته هایم
شعر مقبره اوحدی رو بار دیگر بنویسید لطفن
شعر احوال بنده
ازننگ چه پرسی که مرا نام زننگ است
ازنام چه پرسی که مرا ننگ زنام است

این که انسان به دنبال اثبات دانسته هایش باشد که بد نیست. خود خواهی نیست.

آرام شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:16 http://bahare2mehraban.blogfa.com/

خیلی لذت بردم.
واقعاً که بهشت همان شیراز (همان شهر خودمان) است. شاید حتی از آن هم نزدیکتر, در ذهن ما.
زیبا بود. ممنون.

چه خوب. من هم در زمان های خیلی خیلی دور، در یک دوره ی ششماهه تمام تعطیلات آخر هفته در شیراز بودم.

شهرزاد شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:02

در خوب بودنش شک نکنید، چون امیدواری قشنگی در این بیت ها هست آن هم از نوع رندانه اش. حتی بیت آخر -با همه تلخی اش - می دانید که واقعیت ندارد و یک جور طعنه به حاکمان وقت است و گله از زمانه ای که برکام نیست وگرنه حافظ هیچ گاه و در هیچ شرایطی دوری از شیراز عزیزش را تاب نمی آورد. چیزی که در این غزل برای من زیباست، همت شاعر در بر هم زدن وضع موجود و تغییر شرایط به سوی بهتر شدن هست، حافظی که در جایی دیگر چرخ را اگر بر غیر مرادش باشد، بر هم می زند باید هم اینجا سقف فلک را بشکافد تا طرحی نو دراندازد.

تقسیر من نیز از این بیت آخر همین است. مهاجرت اصلن چاره ی دردی نیست. در نهایت همه به اینجا باز می گردند و اگر هم باز نگشتند، فرصتی برایشان نمانده بوده است.
حظ کردید این نمانده بوده است را؟

همیشه ترس از این است که ندانی کی وقتت به سر می آید.

در تذکره الاولیای عطار یا نفحات الانس جامی بود که خواندم. نقل به مضمون:
در بامدادی مردی با لباس فاخر و جواهرات بسیاری که بر لباسش بود در مکه می گذشت و بذل و بخشش می کرد. شبانگاه کسی او را دید در ویرانه ای و به دنبال غذایی، برای خوردن. از او پرسید:
تو همان نبودی که امروز صبح با لباس فاخر و جواهرات و ....... در شهر بذل و بخشش می کردی؟
گفت: چرا همان هستم.
گفت: چرا برای شبت چیزی باقی نگذاشتی که بخوری؟
گفت: اگر میدانستم که تا شب زنده هستم این کار را می کردم. ولی امیدی به این نداشتم.........
من بیم آن دارم که وقتی هنگام رفتنم می شود در کنار حضرت حافظ نباشم که از سر خم یکسر مرا به حوض کوثر بیاندازد.

پروانه شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:59

خوب اگر قرار بود من معنی کنم همینی را می نوشتم که شما نوشتید اونو قت دیگه طنز نبود



من در اینجا مجبور بودم طنز ننویسم و واقعیت را نوشتم. واقعیت این است که:
داور ینی کسی که داوری می کند. معمولن در میدان فوتبال یک داور داریم و دو کمک داور. در والیبال ولی یکی داریم که در راستای تور روی یک چارپایه ی بلند می نشیند و داوری می کند. در کشتی هم ....
خب این ها داورند. مگر نیستند؟
باید این قضاوت ها را به آنها بسپاریم.
هرچند معمولن بعضی وقت ها به شهادت تماشاچیان پول می گیرند که قضاوت درست نکنند. شعار "داور پول گرفته" یا "داور برو گمشو" در میادین فوتبال مصداق بارز مدعای من است.

شهرزاد شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:54

برای من این یکی از زیباترین و امیدبخش ترین غزل های حافظ است و البته خوش ترین آن ها. وقتی بچه بودم اجرایی از آن را که نمی دانستم و نمی دانم خواننده اش کیست در ماشین داشتیم که حالت همخوانی داشت و من با این ترانه حافظ را شناختم هنوز هم هر وقت این غزل را جایی می خوانم و می شنوم همان حس خوب را دارم. یادداشت طنز شما هم همین حس خوب و امیدبخشی را تکرار کرد. ممنون

چه خوب که شما هم اوقاتتان خوش شد و این را به فال نیک گرفتید. ما در گیر و دار این بودیم که در مجموع این فال خوب بود یا نبود. پس با دانش شما در دیوان حافظ خوب است.
چه خوب.

پروانه شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:23

همه بیت ها خوب معنی شده جز این یکی:

یکی از عقل می‌لافد، یک طامات می‌بافد
بیا کین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

شما بفرمایید به محض دریافت جایگزین می شود.

ساحل جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:47

این محشر بود ... هم انتخاب شعر، هم صدای شما و هم انتخاب موسیقی... محشر بود ...

آدم، جاااااااااان ِ دوباره می گیره با این نواهای دوست داشتنی.

ممنون ... خیلی.

کاملن درست می فرمایید. صدای من و انتخاب موسیقی محشر بود. ولی شعر انتخابی نبود.
خیر سرمان فال گرفتیم.

حسام جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:56 http://hessamm.blogsky.com

در این ماه مبارک چقدر حرف از شراب زد این حافظ! ما که هی منتظریم که در ساغرمان می بریزند... شاید هم آی سی!

اون قسمتی که می گه برای بهشت رفتن هیچ کاری نباید بکنی هم خیلی به ما چسبید! اصلا می گم بیاین همگی بریم شیراز زندگی کنیم یه مدت!

صدای فایل هم خیلی خوبه، حداقل تو اسپیکرهای من.

این شراب شراب معنویه.

من هم دارم به این فکر می کنم. امروز و فردای دنیا معلوم نیست. بعدش اونجا که خسته شدیم میریم حافظیه و می گیم: سلام قربان. جهت انتقال به بهشت خدمت رسیدیم.

صدا با کمک تو بله. خوب شد. ممنون. توی همه ی اسپیکرهای عالم فکر کنم خوبه. تازه اگر این را امروز دم افطاری توی حافظیه پخش کنند، حافظ هم کلی خوشحال میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد