بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

صابکار


در ایستگاه اتوبوس و هنگام عکس انداختن از بطری شرابی که بی ناز در جوی آب رها شده بود، یا بی ناز تا به آن‌جا آمده بود، کنارم ایستاد.

- چه کار می‌کنی حاج آقا؟

- دارم از این بطری شراب عکس مین‌دازم. حاجی‌ام نیستم.

- همه دیگه الان به هم می‌گن حاجی.

- اگه خوبه که من چون حج نرفته ام نمی‌تونم قبول کنم. اگرم بده که خب بده دیگه.

برگشتم و برای اولین بار نگاهش کردم. ادامه داد.

- حاجی از کجا میگی بطری شرابه؟

- خب روش نوشته. شراب شیراز. نه این که ساخت شیراز باشه. ولی خارجیه و اسم شیراز روشه.

در حالی‌که با یک‌دستم گوشی را در کیف کمری فرو می‌کردم، با دست دیگرم پاکت سیگارم را در آوردم. تعارف کردم. برنداشت. سیگار را روشن کرده و نکرده گفت:

- چه فایده الان سیگارتو روشن می‌کنی؟ هنوز تموم نشده اتوبوس میاد حاجی.

- خب منم برای همین دارم سیگار روشن می‌کنم که اتوبوس زود بیاد. مطمئن هستم تا تموم نشدن سیگار، اتوبوس می‌آد. در ضمن لااقل بگو حاج آقا. نه حاجی.

- شمام ماشین نداری حاجی آقا؟

- چرا ولی این‌روزا اتوبوس راحت‌تره. جای پارک نیست. سخته با ماشین اینور و اونور رفتن.

- ولی صابکار ما با ماشین می‌آد سرکار. پنج دیقیه‌ای می‌رسه؟

- حتمن خونه‌اش نزدیکه محل کاره.

- نزدیک محل کار؟ خونه اش تجریشه. پنج دیقیه‌ای میاد و پنج دیقیه‌ای هم میره. ماشینش خارجیه. با صد و بیست می‌آد و میره.

- صد و بیست؟ توی این ترافیک؟

- حب آره.

- ما رو گرفتی؟

- نه جون حاجی آقا. راس می‌گم. آدرس بدم فردا بیایی ببینی؟ نه. فردا نه. فردا تعطیله. جمه‌اس. پس فردا. پس فردا بیا ببین. ولی هشت باید اونجا باشی. مخبرالدوله. سر لاله زار.

داشتم می‌گفتم که خودم هشت سرکارم که اتوبوس رسید. سیگار نیمه را به طرف بطری شراب پرتاب کردم. به بطری خورد و روانه‌ی آب شد و چرخی تا زیر بطری زد و تا اتوبوس ایستاد،گم شد. سوار شدم.

فکر کردم  گفتگو در اتوبوس ادامه پیدا می‌کند. اشتباه می‌کردم. من را رها کرد و به یکی دیگر چسبید. تا بیسچاراسفند برایش سخنرانی کرد.

در تمامی مسیر و حتا گاه از آن روز تا به‌حال به این فکر می‌کنم که چگونه می‌شود با سرعت صد و بیست از تجریش و در طی پنج دقیقه به مخبرالدوله رسید. سر لاله‌زار.

هرچند، شاید ته آن بطری را خودش بالا آورده بود. ها؟

نظرات 16 + ارسال نظر
مجتبی کریمی چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:25 http://mojtaba-karimi.blogfa.com/

مرسی
اگر شراب خوری بطریشو نزار تو جوب
علی الخصوص سر لاله زار ، تنگ غروب

جوبش لاله زار نبود. فاطمی بود.
:)

مهربانو سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 00:36

سلام
سلام
سلام
همین..

درود بر شما.
ممنون.

رضا دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:21 http://screedwall.blogsky.com/

خالی بند بوده طرف... موضوعی که ما زیاد به مردم پایتخت ربطش میدیم، حاجی آقا

پایتخت نشین بود ولی اهل پایتخت نبود. به لهجه اشاره نکردم که شائبه ی بهره برداری از آن به میان نیاد.
:)

مهربانو یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:56 http://avapaeez.com

سلام آقای دوست ارجمندم
میدانید ....با خانم شاعر که گپ میزدیم..میگفت منظورش این بوده که خدا خواسته که زن خلق شویم... نه اینکه خدا خواسته در طول تاریخ اینهمه بلایای طاق و جفت متحمل شویم....البته دقیقا باین کلمات نگفت...زیباتر بود ......ترجمه من این از آب در امده ولی منظورش دقیقا همین بود...بغرعان راست میگم
فعلا در پناه خدا..

آن قصه سر دراز دارد که امیدوارم فرصتی باشد که بیشتر از آن بگوییم.
این در پناه خدای شما مرا یاد کسی انداخت که همیشه به جای این می گفت پناه برخدا.
:)

مهربانو یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:06

سلام دوست ارجمندم
امروز خوبید؟

تمام مدت فکر می کردم...چقدر باید آدم حرف توی دلش باشه که تو ایستگاه با یه غریبه سر حرفوواکنه...ازاین جنبه نگاه بهش نکرده بودم ...

بله. ممنون. من فقط در ماه مبارک رمضان خوب نیستم.
:)
من خودم هم بدم نمیاد. انتظار رو قابل تحمل می کنه.

مهربانو جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:45

زندگی را زندگی کنید و سن و سال را فراموش.....

نه خیر دوست ارجمندم.. همین عکس پروفایلو عرض کردم...
خودمم چندین وچند بهارو پشت سر گذاشتم....

تلاش خود را می کنیم.
امیدوارم به اندازه ی جنتی عمر کنید ولی با غزت.

سحر جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:02 http://www.ashavahishta-snz.blogfa.com

شاید با گفتن حاجی خواسته ارتباط صمیمی برقرار کنه. تا زمانی که اوتبوس بیاد از این نیاز بهره ببره...

نه. خیلی رایج شده. حتا آدمهای تحصیل کرده و باسواد خیر سرشان دیگران را با این نام صدا می کنند. من حتا به حاج آقاها نمی گویم حاج آقا.
اصلن آقای خالی چه اشکالی داره؟ البته بدون خالی. فقط آقا. ها؟

مهربانو جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 16:07

کاش ارزنی از فهم وکمال شما را برخی داشتند...زیادهم خودتان را پیر فزض نکنید..عکستان را دیدم
هنوز راه زیادی در پیش دارید...
پایدارباشید..ممنون

ممنون. آلزایمر پیر و جوونی نمیشناسه خواهر.
راه دراز که بله ولی مثلن بزارنم توی فقس و با خودشون ببرن اینور و اونو.
:)))))

آهای بلاق اسکای این شکلک ها رو چه کردی؟

نیره جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:47 http://bahareman.blogsky.com

درود بر شما
من فکر کنم همین آخری که نوشتید، درست باشه... زدین به هدف

تازم منم دعوت می کرد. اونم من. مسلم ابن عقیل رو.!! اول صب شنبه ساعت هشت.
:))))

مهربانو جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:42

دوست ارجمندم
قسمای از نظر شما راحذف و بعد ثبت کردم با اینکه بصورت کاملش بسار دلنشین تر بود..
مجبور شدم ...از طرفی حیفم امد اظهار لطفتان را نگذازم چون زیبا انگاشتید..
از طرفی تدریس می کنم و دانشجویانم گاه به وبلاگم سر میزنند..
اگر ترجیح میدهید نظریاتی ازاین دست خصوصی انگاشته شوند و درج نشوند..فقط لب تر کنید..
بازهم ببخشید......
مرا هم رها نکنید...

خانم مهربانو ما کامنت را برای شما می نویسیم. شما مختارید کل آن را حذف کنید. قسمتی که سهل است. هر چند کلن و در حال حاضر نمی دانیم که از چه حرف می زنید و کامنت ما چه بوده و کجایش حذف شده یا نشده.
میدانید ما کمی از جنتی جوانتریم و آلزایمر دارد تمام وجودمان را در بر میگیرد. این که چرا او را در بر نمی گیرد را نمی دانیم.
:)))))

مهربانو جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:38

استغفرا...
والا ما از اغنیا نیستیم...خدا نصیب کند البته

اگر از اغنیا نیستید اشتباه کردید که روزه گرفتید. البته اگر روزه گرفته باشید که خداوند همانا عالم است بر احوالات شما.
:))))

آرمین پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 16:53

پدر بنده تا قبل از اینکه حاجی شود وقتی بهش میگفتن حاج آقا میگفت حاج آقا جد و آبادت است. اعتقاد داشت که انسان وقتی میرود مکه بعدش دیگر با خدا رودروایسی ندارد. خیلی راحتتر از قبل کلاهبرداری میکند. به همین دلیل سعی کرد که تاریخش را عقب بی اندازد .
الان هم که حاجی شده نمیدانم دقیقا به چی اعتقاد دارد. رو نمیکند.
.................
اگر زمان قدیم بود چرا میشد. ماشین های آن موقع یک دنده داشتند به نام دنده هوایی.
پدر ما هروقت میزد دنده هوایی ما خیلی زود میرسیدیم. البته ما هیچوقت نمیدیدیم که چرخ های ماشین از زمین بلند میشون یا نه ولی ماشین های آن موقع وقتی تند میرفتند عینهو آدامس کش می آمدند و حس پرواز به آدم میدادند و خلاصه زود میرسیدیم

من هم نظرم همین بوده. ولی با این جوان خیلی نمیشد وارد جزییات مباحث علمی و فلسفی شد.
:)
تصورات زیبای آن زمان شما قابل ستایش است. امیدوارم که اتومبیل شما هم با دنده هوایی فرزندان شما را به مقصد برساند. که می رساند.

مهربانو پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:41

خدایا . . .
همین طورکه یک ماه اجازه ندادی چیزی بخوریم تابفهمیم فقراچه میکشند ، همین طور هم یک ماه یک پول حسابى بما بده ، خرجش بکنیم ،بفهمیم اغنیا چه میکشند ! !
پیشاپیش عید فطر مبارک

خوشا به سعادتتان. چرا؟ چون اتفاقند پیش پای قامنت وزین شما در عرش بودیم. نوت بوک آقا روشن بود و کسی پشت آن ننشسته بود. از فیص بوق آقا خارج شده و وارد بلاق اسکای خود شدیم. این قامنت شما را به شرف عرض رساندیم. فرمودند به این بنده بفرمایید:
شما چون خود از اغنیا هستید. همانا بر شما روزه را واجب فرمودیم تا درک روزگار فقرا کنید. وگرنه بر شما اگر از اغنیا نبودید واجب نبود. عین داستان خودت -ینی بنده- به نام "شکم گرسنه دین و ایمان ندارد"، عکس این قضیه نیست. شما خود به روزگار اغنیا واردید.
و اگر بدانید! حالتی برما برفت که به سماع درآمدیم و نعره ها بزدیم، از این امر که ایشان بفرمود بر سبیل علم غیب.
الله و اکبر.

مهربانو پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 15:28 http://avapaeez.blogfa.com

سلام
بسیار زیبا..دلنشین و ملموس نوشتید
پایدار باشید
ضمنا رفتم وشعر راشنیدم..بسیار محظوظ شدم....مرررررررسی
دیگه به وبم سر نزدید...چشم به راهم

ممنون.
من سر نزدم؟ سر زدم. البته شاید این قبل از آن بوده یا آن قبل از این بوده. ولی من هر روز یک بار به دوستان و آشنایان سر می زنم.

نیما چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 21:31 http://www.khaidaloo.blogsky.com

درود
روان و شیوا نگاشتید و دلنشین
شاد زی مهر افزون

ممنون.

محسن چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 21:06 http://http:/sedahamoon.blogsky.com

من نمی دانم دسته بندی ها در سیستم جدید به چه شکلی است. این یادداشت از جمله دسته بندی در شهر است. همان طور که می دانید یا نمی دانید، کاملن مستند و اتفاق افتاده اند. بی یک کلمه کم یا زیاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد