بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

آشنایان ره عشق ....

        آشنایان ره عشق ....

 

                                                      عکس از: فیروزه

  گر از این منزل غربت به سوی خانه روم

دگر آن جا که روم عاقل وفرزانه روم

زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم

نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک

بر در صومعه با بربط و پیمانه روم

گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز

سجده‌ی شکر کنم وز پی شکرانه روم

آشنایان ره عشق گرم خون بخورند

ناکسم گر به شکایت بر بیگانه روم

بعد ازین دست من و زلف چو زنجیر نگار

تا به کی از پی کام دل دیوانه روم؟

خرم آن دم که چو حافظ به تمنای وصال

یک‌سر از می‌کده با دوست به کاشانه روم

***

صدای عزل را با کلیک روی نیم بیت اول بشنوید.


پیش آغاز:

حافظ بر خلاف سعدی علاقه‌ی چندانی به جهانگردی و مسافرت و دوری از شیراز نداشت. تاریخ نویسان و محققین و  ادبا این علاقه‌ی مفرط به شیراز را در بودن یار وی در آنجا می دانند. این که سعدی یاری نداشت و ........ نمی دانیم. ولی قدر مسلم است که خیلی پاپی یار و دیار نبود. به گواهی کتب.

حافظ تا جایی که گفته می‌شود یک بار تا هرمز رفت. که امروزه هرمزگان نامیده می‌شود. یک بار به یزد و بار سیوم هم سفری دو سه روزه کرد که بر کس روشن نیست که کجا رفت. عده ای می گویند به جایی نزدیکی شیراز رفت وشب نتوانست برگردد و در آن جا ماند فردایش نیز کاری برایش پیش آمد یک شب دیگر ماند و در اولین فرصت باز گشت. سر جمع دو شب و سه روز یا دو روز سه شب یا چیزی شبیه این دو عدد، دور از شیراز بود.

قدر مسلم این است که این سه سفر خیلی بر او سخت گذشته و تمامی اشعاری که درآن‌ها از غربت و غریبی داد سخن داده، در این سه سفر، سردوه شده است. از جمله:

به یاد یار و دیار آن‌چنان بگریم زار  /  که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم

کوتاه سخن، از آن‌جا که همه چون حافظ وقتی به دیار غربت می‌روند بیشتر از آن‌چه به فکر مال و کار و ... باشند، فکر یار و دیارند، -به جز سعدی البته- طبیعی است غزل این ماه ما که یکی از اشعار دوران غربت حضرت است جز این شرحی در بر نداشته باشد.

***

ای صاحب فال بدان وآگاه باش که در غربت هستی. یا بودی. تجربه‌ی غربت، حالا که طعم آن را چشیده‌ای این بوده که تازه فهمیده‌ای وقتی در دیار خودت بودی، عاقل و فرزانه نبودی. و با خودت عهد می‌کنی اگر از این غربت رهایی یابی، در دیار خودت عاقل و فرزانه بشوی. و دست از دیوانگی و جهالت برداری. دقیقن هم عهد می‌کنی از ترمینال به می‌خانه بروی. حالا ترمینال هم نه، از فرودگاه. البته بگذریم که حضرت می‌خانه را می‌فرماید. شما امروزه روز اگر هم بخواهی می‌خانه گیرت نمی‌آید. ولی به جایی می‌روی که مورد نظرت است. شاید در  آن‌جا چیزی به هم برسد که بتوانی به جای می بخوری. بعدش که خستگی‌ات در رفت تجارب و کشفیات خودت را از این سفر بر دیگران فاش می‌کنی.

عهد می‌کنی که اگر ابروی یار را ببینی، که انگار تا به‌حال ندیده‌ای آن را چون خم محرابی ببینی و بر این ابرو سجده شکر کنی. این بند خیلی دل آدمی را ریش می‌کند. ای صاحب فال انگاری خیلی دل‌تنگ یار و دیار هستی. البته دیار هم در اینجا همان یار است. فقط یک دال اضافه دارد. که آن هم چون الفی است سجده کرده بر یار.

عهد می‌کنی، از کسانی که در ره عشق می‌شناسی حتا اگر خونت را بخورند، پیش کسی گله و شکایت نکنی. یک جای دیگری که ربطی به این غزل ندارد می فرماید:

لاف عشق و گله از یار؟ زهی لاف خلاف

و نیز می فرماید، یعنی انگار شاعر دیگری می فرماید:

من از بیگانگان هرگز ننالم  /  که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

ولی بهرحال تو کاری به کار بیگانگان نخواهی داشت. البته اگر تا به حال داشته‌ای.

ای صاحب فال، این سفر آن‌چنان تو را سر عقل آورده که شاید هم البته نیاورده باشد و لازم شود باز هم به سفر بروی که سر عقل بیایی و بعد از سر عقل آمدن بروی و دستت را در گیسوی یار بکنی. این کار خیلی بهتر از آن است که بروی دنبال وسوسه‌ی دل دیوانه‌ات. دلت را به حال خودش بگذار و برو و دست در حلقه‌ی گیسوی یار کن.

در نهایت آروزیی بهتر از این نداری که از همان می‌کده –حافظ نمی فرماید کدام می‌کده- با دوستت به یک کاشانه بروی. کاشانه هم روشن است.  یعنی جایی که انسان‌ها می‌توانند زیر یک سقف تا روزی که بخواهند، با هم زندگی کنند.

نظرات 15 + ارسال نظر
پروانه چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 13:29 http://shahnamehferdowsi.blogsky.com/


عکس:
بسیار عالی این چند روزه آمدم عکس را که دیدم آنقدر لذت بردم که متن را نخواندم و رفتم
غزل:
همراه صدای شما خواندم و گوش کردم در حین خواندن .. . فکرهای گوناگونی از سرم می گذشت از جمله خودم در سفر و یا یکی از دوستان که از زنش قهر کرده و به سفری نامعلوم رفته بود و پس از دو هفته دست از پا درازتر با پای خودش برگشت و از جمله سفر گشتاسب به روم ... که همگی حال حافظ را داشتند.

موسیقی پایانی :
خواندن شما که تمام شد رسیدم به یک موسیقی بسیار شایسته!
می دانید که موسیقی خودمان را بیشتر از غربی دوست دارم. یعنی یکه خوردم.
طنز:
راستش با این حال و حسی که خواندن شما و موسیقی به من داد طنز ش اصلا نچسبید.

باید دوباره فقط برای خواندن طنز بیایم.

این خط کرشمه هم پدیده ی زیبایی است. در کنار عکس فیروزه.

غزل فقط به مقوله ی غربت پرداخته است. این، دستِ طنز را می بندد. چیزی که اصلن زورم به آن نرسید. اصلن غربت یکی از دلگیرترین دوران های زندگی است. آدم اصلن طنزش نمی آید.
مگر آن قدر دراز مدت شود که بشود سعدی و طنز خودش را بگوید.

و........موسیقی:
اگر ختان در کنارم بود این کار بی پایان بود و از حالا تا هر کی حافظ را فقط با آهنگ های او می خواندم.............
امیدوارم سعادت این که چند روزی دوباره در کنارش باشم تا یکی دو تا دیگر با خودم بیاورم، نصیبم شود.
هر چند علی الحساب این ها هم می توانند چون صدای داستان سیاوش تکرار شوند. تکرارش هیچ چیزی از زیبایی آهنگ کم نمی کند. شاید به گونه ای دلنشین تر هم بشوند. وقتی با غزل های دیگری درآمیزند.

نیلوفر سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:00

شما اگر یک اینترنت درست و حسابی داشتید چکار میکردید ؟ این اینترنت بودن یا نبودنش زیاد فرقی با هم نداره تازه میگن اینترنت روستا های ایران سریع تر است چون کسی از آن استفاده نمیکند .

اگر یک اینترنت درست و حسابی داشتین خدا را بنده نبودین.

نیلوفر دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:25

نه که خوب نمیشود ، ولی بیرون از تهران دود و دم کمتر است ، ترافیک نیست ، سر و صدا نیست ، و......البته باید به شهر کوچک و حتی روستا رفت وگرنه شهر های بزرگ که هر کدام یک تهرانند برای خودشان ،

آخر دود و دم کمتر است ولی اینترنت نیست. در روستا اینترنت هست؟
ما دود و دم را با اینترنت هظم می کنیم.

نیلوفر دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 17:19

من در حالیکه شدیدا به غلظت شدیدا گفتن نماینده قاطبه اهالی محترم نوذر آزادی عزیز با رشاد موافقم برای بر نگشتن به این شهر ، تاسف بسیار عمیق خود را از مرگ جانگداز جی میل عزیز که پل ارتباطی خوبی بین من و دوستانم بود و همین طور گوگل گرانمایه که چون معلمی بی مزد و مزاجب و بی توقع به من چیز ها آموخت و چه بسا ترجمه ها کرد را به اهالی محترم اینترنت تسلیت میگویم . امیدوارم بی خردان عقل سلیم پیدا کنند که وجود حتی یک بی خرد برای دنیا سم خطرناکی است ،

شما یا باید در یاهو ایمیل درست کنید یا در اینترنت ملی. ملی اش که هنوز به بازار نیامده. یاهو هم شاید بزودی تعطیل شود. آن وقت همه باید برویم سراغ جاهای دیگر و آن ها هم شاید تعطیل شوند و تعطیل بشوند و تعطیل بشوند. ....
تازه همه ی این ها به کنار . مثلن اگر ما از تهران برویم بیرون اینترنتمان خوب می شود؟

دل ارا دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 00:46

این "صورت کتاب" بد عادتمان کرده ها! هی خواستم یک جوری یک "لایک" ناقابل بزنم پای جوابتان به کامنت بابا، نمی شود خب. چه کار کنیم که تکنولوژی وبلاگ نسبت به همان "صورت کتاب" مثل تکنولوژی دوچرخه است به ماشین، یا مثلا ساطور به چرخ گوشت.

خلاصه که شما این کامنت مفصل ما رو یه "لایک" ناقابل به جوابتون بدونین، الحق که بابا سعدیه!

چه اسم خوبی. صورت کتاب را می گویم. ما به آن می گوییم. فیض بوق.
باباتو میشناسم. سعدیه. خودم بزرگش کردم.
یاد منوچهر نوذری گرامی باد با پرسوناژ زرگنده.

نیره یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 13:25

آشنایان ره عشق گرم خون بخورند

ناکسم گر به شکایت بر بیگانه روم
یعنی این "ناکسم" همچین قضیه رو تموم می کنه که دیگه ...
از اون شعراس که خیلی خیلی، خیلیه!!! از نذر نوشتید یادم آمد چند سال پیش که دوستی داشتم که نزدیک ترین مثلن دوستم بود از مشکلی بسیار بسیار بزرگی که برای برادرش پیش آمده بود و در آن میان رازی مخوف! خفته بود به قول خودش فقط با من می تونست صحبت کنه و من هم عمیقا با تلخی آن ماجرای دردناک آمیخته بود و ... بگذریم نذر کردم که با رفع مشکل براردش، یک جفت مرغ عشق آزاد کنم... یک جفت موجود زنده بی گناه اسیر را ... و اگر اشتباه نکنم دیگه با نگاه نذر کاری انجام ندادم و همان پیمان بستن با بعضی بزرگان مثل عطار نیشابوری و بایزید بسطامی و ... بسته ام...
بی ربط نوشتم؟ ببخشید...بی سوادم دیگه.

چه نذر خوبی. از نذر حافظ بهتر بوده. هر چند اونم ممکنه بعد از مستی رفته و کلی مرغ عشق آزاد کرده. چون تا بوده امت ایران پرنده در قفس کرده اند.

رشاد یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:27 http://readingpoems.blogsky.com

من برعکس محسن هر وقت از این شهر بیرون می‌روم از همان ابتدای جاده شعف تمام وجودم را پر می‌کند. بعد از یک هفته یا ده روز هم وقتی غم غربت همه‌ی همراهان را فرا گرفته من غم بازگشت می‌گیرم و اصلاً دلم نمی‌خواهد برگردم. دوست دارم تا ابد از این شهر به آن شهر و از این منزل به آن منزل بروم و به این شهر ویرانه بازنگردم.
ضمناً خیال دارم در یکی دو ماه آینده پس از حدود 40 سال سفری به شیراز کرده و دیداری با حافظ و سعدی تازه کنم.

خب تو سعدی هستی. رفتی پیش حافظ و سعدی عسک هایی برای عسکامون بخر.
سراغی هم از خانه ی ملا اسحق یهودی بگیر. دنیا را چه دیدی شاید مانده بود هنوز.

فرانک یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:22

چه تفسیر عالی ای!
از این بهتر نمی شد. این زبان طنز هم چه کارها که نمی کند خود حافظ همش اید هرگز به ذهنش این برداشت پر از طنز و کنایه خطور نمی کند. آن همه رنج غربت حافظ در نگاه خواننده ی قرن بیست و یکیم ایرانی چه ها که نمی شود.
دست مریزاد.

ممنون.

محبوبه شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 21:54 http://future-seed.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووود

این عسک خیلی زیباست، بوی عشق دارد اما غربت نه. این غزل را هم با یک صدای آرامش بخش دلنشین شنیدم. موسیقی هم کاملا بهش می آید. موسیقی اش ته مایه غربت دارد. اصلا همین الان هم که دارم گوش میدم غریبی کردم حتی توی خونه خودم!

و اینکه فرض بر این است که حافظ بخاطر یار طاقت دوری شیراز را نداشته، فرضه معقولی است. وقتی آدم دلش یک جا بند بشود، یک خانه آنورتر هم احساس غربت می ریزد توی دلش، چه برسد به چند کیلومتر آنورتر... من که هر بعداز ظهر در میان این احساس غربت می آید سراغم و اگر این اینترنت را نداشتم سر به بیابان می گذاشتم و می رفتم یک جای دوری که ته ندارد و هیچ کس هم آنجا نیست... (از بس این جمله آخر را گفتم، میترسم یک روزی واقعنکی بروم همچین جایی و دیگر برنگردم!!!)

من هم مثل حافظ بیشتر از دو سه روز دوری از شیراز را تاب نمی آورم. تنها تفاوت من با حافظ این است که او در غربت غصه می خورده و غزل می سروده و من در غربت خرید می کنم :)))) تفریح میکنم و... تازه بعد از همه اینها احساس غربت که می آید سراغم، غزلم هم نمی آید، البته چهاربیتی ام خوب می آید اما حال نوشتنش را ندارم. فقط زودی بار و بندیلم را جمع میکنم و عزم خانه و کاشانه می کنم... کاملا غیر منتظره ... و وقتی به خانه می رسم آنچنان نفس عمیقی می کشم که انگار تمام طول راه برگشت را نفس نکشیده بوده ام از غصه ...

از آنجایی که نوشتید ای صاحب فال تا آخرش عین حقیقت است. و جایز نیست حتی کلامی در موردش ابراز نظر کنم از بس که حقیقت است.

این بود انشای من :)

خدارا شکر کنید که دوباره بر نمیگردم :))))))

اولن که شما مختارید که عسک را عکس بگویید در سایر وبلاقهای وزین ما. فقط در عسک هایی که می گیریم حتمند باید عسک را به کار ببرید وگرنه مشمول ذمه هستید.

عکاس این عکس وقتی که این عکس را انداخته، یعنی همین خانم فیروزه که قامنت وزین قبلی را گذاشته بودند، در هنگام انداختن این عکس خیلی غم غربت داشته اند. اصلن داشتند از غریبی می مردند. و اگر یک اس ام اس وزینی برایشان نفرستاده بودیم شاید دیگر موفق به زیارتشان نمی شدیم. این بود که این عکس را از ایشان به امانت در اینجا نهادیم.

این کاش کمی و فقط کمی حوصله می کردید و آن چهار بیتی ها را می نوشتید. البته نوشتن هم لازم نیست. اگر فقط آن را با گوشی تا ضبط کنید کافیست. بعدها آن ها را خواهید نوشت.

راستش از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که ما هم با این شهری که در آن ساکنیم همین مشکل را داریم. یعنی هر از گاهی هوس خروج از آن را می کنیم یا مجبور می شویم که از آنجا خارج بشویم. اگر بدانید. همین که عزم رفتن می کنیم غمی به اندازه ی تمامی جهان وجودمان را پر می کند و رشک می بریم بر کسانی که از آن نیمه ی دیگر جاده دارند به این جا می آیند.
و چه خوب که این غزل وصف الحال شما هم بود.
امیدواریم که هرگز از شیراز دور نشوید. در آن جا بمانید و تا شیراز هست شما هم باشید. و شما باشید تا شیراز هست.

فیروزه شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:13

"نذر کردم که هم از راه به میخانه روم "... به این میگن نذر

دقیقند. نه مثل بعضی نذرها که می روند و شمع مثلن روشن می کنند. سر یک قبری. البته آن را هم من گهگاهی، همیشه نه، دوست دارم. ولی نذر واقعنی همین است و بس.

نیلوفر شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 17:58

جوابتان محشر بود کلی خندیدم . ،سریالهای دولت عثمانی ، نامی که زن جهانشاه به این سریالها داد ،امیدوارم این وبلاق وزین همیشه بر قرار باشد برای حرف و بحث و شوخی و خنده .

چه خوب که این وبلاق وزین توانست خنده بر روی لبهاش شما بیاورد. این کلی باعث مباهات این وبلاق است.

نیلوفر شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 00:34

این آقای حافظ خان اگر در این سال و زمانه میزیست به طور قطع و یقین به پدیده دهکده جهانی و نزدیکی آدمها باور پیدا میکرد ودیگر اشعار دوری و یار و دیار نمیسرود ولی از طرفی نمیدانم چرا انسانها در این دهکده جهانی حتی در وطن خود باید به دنبال یار ودوست و فامیل فانوس به دست بر گرد شهر بگردند،ظاهرا امروزه اگر یک اینترنت سریع داشته باشی با همه در ارتباطی به شکل مجازی و گر نه با هیچ کس نه مجازی و نه حقیقی.....

دقیقند. اینترنکست شدن یک اتومبیل سریع السیر یا بلکم بیشتر. یک جت. که شما را می برن این ور و آن ور. ولی بدون آن نه. انگار گاری هم ندارن.
در ضمن آدمها اگر دلشان خوش نباشن هیچ جا نمی توانن برن.
هر جا هم که برن انگار از روی ناچاری رفتن تا بلکم حالشان خوش بشن. که آن هم نمیشن.
باید چه کار بکنن؟
این روزها آدمها می رن خانه دوست و آشنا و در آنجا مینشینن و سریالهای دولت عثمانی نگاه می کنن. خب در خانه خودشان بشینن و با پیژاما نگاه بکنن که بیشتر کیف می دن.

فرناز جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:46 http://farn-sighs.blogsky.com

گاهی همه چیز اونقدر تلخ دیده میشه که حتی یک غزل از این شیرین سخن و یا تفسیرهای شیرین شما هم فایده نداره .

من متاسفم.
ولی شما دیگر چرا؟ بعد از کلی انتظار امروزی که ماه ها منتظرش بودید از راه رسید. دیگر چه می خواهید؟ امروز روز اول مهر است. روز اول پاییز است. حیف نیست پاییزتان را با این قامنت تلخ شروع کنید. که کردید.
من فکر می کردم پاییز که بیاید شما به سماع در می آیید و عربده می کشید و می گرییید و بیهوش می شوید.

محبوبه جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 20:58 http://future-seed.blogsky.com

ینی این فال و تعبیرش، خدااااااااااااااااااااااابود
برمیگردم و دوباره و سه باره می خوانم و دوباره نظرم را البته مبسوط، در این راستا اعلام می دارم

شما هم انگار از این غریبی ها کشیده اید و کلی تجربه ی غربت دارید.

فروزان جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 18:32

واقعا دستتون درد نکنه
شعر وصف حال منه

غربت؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد