بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

شبی که....

شبی که می خواستم تا بامداد حرف بزنم، سکوت کردم. گلویم خشک شده بود. خشک ِ خشک ِ خشک. آب می خوردم؟ خشک تر می شد. عقل خودم هم به این می رسید. آنقدر خشک می شد که تا سرحد خفگی سرفه می کردم. هر چند عذرم گاهی موجه بود. چرا که بیشتر دوست داشتم به صدای پرندگان درخت کنار پنجره گوش بدهم. که به قول سهراب، خواب می دیدند و من خوابشان را حدس می زدم. نه. مجسم می کردم. یا این که تمام همتم را بکنم تا از فریاد زدن بر سر موتور سواری که، موتور صاب مرده اش را در ساعت سه بعد از نیمه شب نمی توانست روشن کند؟ من نمی دانم این موتور را نمی توانست در پارکینگ طویله اش روشن کند و خبر مرگش راهش را بگیرد و برود؟ یا این که حرف زدنم را بگذارم برای وقتی که صدای کامیونی از صد متری غار محل زندگیم تا دویست متر آن طرف تر خفه بشود. کامیونی که راننده اش می بایستی تا قبل از بیداری دیگران از شهر برود. هر چند خودش هشت شب خوابیده بود. ولی من چه؟ منی که از پریشب بیدار بودم.

پریشب؟

تمام آن شب هم بر این گذشت که فکر کنم و به یاد بیاورم که چه کسی بود که گفت:

"شب را بایسته تر آن که خوش نشینیم و تا صبح نیاساییم؟"

آقا اجازه؟

پرویز شهریاری 

  

پرویز شهریاری 

1391-1305

آقا اجازه؟ 

- اگر پرسش جدی دارید بپرسید و گرنه وقت کلاس را نگیرید؟ 

- آقا جدیه جدیه. 

- بفرمایید. 

- آقا ما آخرش نفهمیدیم این هندسه ای که شما به ما درس می دید اقلیدسیه یا نا اقلیدسی. 

شلیک خنده یاران دبستانی که ممکن بود مرا به بیرون کلاس هدایت کند. ولی خنده ی خود آقا  آبی بر آتش بود. 

-صد بار تو را گفتم........ 

در آنی از ذهنم گذشت ...  "کم خور دو سه پیمانه" 

-................ در دبیرستان ما هندسی اقلیدسی می خوانیم و در دانشگاه شاید بخش هایی از هندسه نا اقلیدسی.

-ممنون آقا. 

........ 

آقا اجازه؟ 

- اجازه می دهید که من بروم و از دست شما بمیرم؟ 

*** 

یاد و خاطره ی یکی از عزیزترین معلمانم گرامی باد. 

پرویز شهریاری کسی که برایم همیشه فراتر از یک نام بود.

ماهی قرمز


بحث خرید ماهی قرمز شب عید بسیار جالب می باشد است . حالا چطور و چرا بعد از عید

به یادش افتاده ایم. ما یک چیز را همیشه بلدیم. ینی در موقع خودش به یادمان می افتد. مثلن روز والنتاین که می شود همه یادمان می افتد که سپندارمزگان را باید جشن بگیریم. این حافظه ی ماست که یک سال به درازا می کشد. همین طور شب عید یادمان می افتد که نباید ماهی قرمز بخریم و ......... ما این جا یک سنت شکنی کرده ایم

این یادداشت را یک بار در ناگفته های آرمین به شکل کامنتی نوشتیم با کمی تغییر. در آن یادداشت آمده بود که ماهی قرمز حافظه ی سه ثانیه ای دارد.

روزهای عید بی این که در این باره حرفی بزنیم به آن فکر می کنیم. باقی طول سال یادمان نیست. به چن تا چیز فکر می کنیم ......

حالا:

یک - واقعن ما درک نمی کنیم که ماهی خوردنی را ما می کشیم و می خوریم. چرا نباید از دیدن ماهی قرمز سر سفره ی هفت سین مان لذت ببریم؟ وقتی کلی خوراک ماهی و ویتامین و ..... اینا هم به او می دهیم. بعدش میمیرد. ما هم می میریم. هرچند ما تمام تلاشمان را می کنیم که نمیرد. حالا شاید نه به اندازه ای که برای خودمان تلاش می کنیم. یا اصلن اگر تلاشی هم نکنیم خواهان مرگ او نیستیم. هستیم؟ البته اگر می شد آن را بخوریم می کشتیمش. شک نکنید.
دو - یک ماهی قرمز را اگر از بدو تولد تا روز مرگ در بهترین شرایطی که به آن نیاز دارد قرار بدهیم چقدر عمر می کند؟
زیاد. خودمان توی حوض خانه مان داشتیم. حدود شاید دهسالی عمر کرد و در پایان در خراب کردن خانه مرد. پس می توانست بیشتر هم عمر کند. البته باقی هم حوضی هایش این گونه نبودند. شاید او از نسل دایناسورها بود.
سه - رها کردن ماهی قرمز در یک جای عمومی مانند استخر و یا رودخانه کلی از مشکلات را حل می کند. سخت نباید گرفت.
چاهار - ما به ماهی زندگی می دهیم ولی بعدن خودش می میرد. به نظر من این زندگی کردن، گیرم با حافظه ی سه ثانیه ای، خودش ممکن است کلی برای او لذت بخش باشد. هر چند در باره ی این سه ثانیه حرف و حدیث هست. کما این که ماهیان قرمز از صاحب خانه فرار نمی کنند ولی از مهمان چرا. حالا این ماهی  گیرم دو هفته بعد مرد. هر سه ثانیه یک بار همه ی گذشته را فراموش می کند وزندگی جدیدی شروع می کند.

این بد است؟

ما -ینی من-، به شخصه حاضریم یک دقیقه عمر کنیم ولی بیست بار حافظه مان را از دست بدهیم.

پنج - ماهی مرده را دور نیاندازید. دفنش نکنید. اگر دم دستتان گربه دارید بدهید به او. خودمان یک بار ماهی قرمزمان مرد. گربه ای هم داشتیم که این ماهی خار چشمش بود. ماهی را از دم اش گرفته، سراغ گربه رفتیم. خواب بود آن را مقابل بینی اش گرفته و نگرفته چشمانش را باز کرد و در آنی دهانش را به طرف دست ما آورد و ماهی را یک لقمه کرد و خورد. راستش خیلی ترسیدیم که مبادا دست خودمان را هم گاز گرفته باشد. ولی ماهر تر از این حرف ها بود. نه. نمک به حرام نبود.

شش - بگذریم که ما معمولن  سر سفره ی هفت سینمان ماهی نداریم. ولی لذتی وصف ناشدنی می بریم از دیدن کودکی که برایش ماهی خریده اند. با احتیاط هر چه تمامتر در یک کیسه ی پلاستیکی آن را در دست گرفته و تمام حواسشان با نگاه کردن به آن پرت است.

هیس


می دانید فرورفتگی روی لب و درست زیر بینی، چرا و چگونه به وجود آمده است؟

در افسانه ها آمده است که، انسان در دوره ی جنینی به راز خلقت پی می برد. در لحظه، ملکی بر وی ظاهر شده و انگشت سبابه اش را روی لب او می گذارد و می گوید: هیس.

و این اثر برای همه عمر بر روی لب نقش می بندد .........

برای هزارمین بار

بجای "غذا" بگوئیم "خوراک"

بجای "نفر" بگوئیم "تعداد" و یا "تن" (هرچند عربیست)

بجای "پارس سگ" بگوئیم "واق واق کردن سگ"

بجای " شاهنامه آخرش خوش است " بگوئیم "جوجه را آخر پائیز میشمارند"  

و ........... 

 

 ***

 

غذا پس آب شتر است. پس آب می دانید که ینی چه. 

"نفر" در عربی واحد شمارش حیوان است که فقط شترش در زبان پارسی به کار می رود.

پارس هم نام کشورمان است. حتمن می دانید. 

شاهنامه هم آخرش اصلن خوش نیست. اولش خوشست ولی آخرش نه. آخر شاهنامه مرگ یزدگرد است. و مرگ یزدگرد ینی شکست ایرانیان از اعراب بدوی و وحشی. وحشی که می گویم در مقابل تمدن ایرانی آن زمان است. 

 

*** 

در ضمن ما قربان صدقه هیچ عربی هم نمی رویم. ما که می گوییم منظورمان خودمان است. صاحب این وبلاق وزین.


پ.ن.


امروز یک قامنت وزینی از رشاد در اینجا نوشته شد که این پست با توجه به دانشی که رشاد  در ادبیات دارد باید به تاریخ بپیوندد. راستش ما خودمان این روزها ایمیل های زیادی می گیریم که با دانش خودمان می دانیم که غلط هستند ولی این را نمی دانستیم. ضمن آوردن یادداشت رشاد در این جا، خطی بر یادداشت می کشیم و عطایش را به لقایش می بخشیم. رنگی هم می نویسیم که کاملن مشخص باشد. برای ثبت در تاریخ هم می گذاریم که بماند. هر که هم که این ایمیل را دوباره برایمان بفرستد حواله اش می کنیم به این آدرس.


و اما قامنت رشاد:


راستش این جور برخوردها کمی سطحی است و من نمی‌پسندم.
من در دو  فرهنگ لغات عربی فارسی آذرتاش آذرنوش و عبدالنبی قیم، فرهنگ عربی انگلیسی المورد، و فرهنگ عربی عربی المنجد (که متعصب‌ترین فرهنگ عربی است) گشتم و همه جا غذا را به معنی خوراک و همین چیزی که ما هم می‌گوییم دیدم. جمع آن را هم اغذیه نوشته بودند. هیچ معنی‌ای هم برای پس‌آب شتر ندیدم.

نفر را هم شخص و انسان و فرد نوشته‌اند. البته به خاطر اهمیتی که شتر برایشان داشته‌است آن را همپایه انسان کرده‌اند. ولی نفر را همچنان به عنوان واحد انسانی به کار می‌برند.

پارس هم تکلیفش معلوم است. کلمه‌ی فارسی است و ربطی به زبان عربی بدون حرف «پ» ندارد. در هیچ یک از فرهنگ‌ها نبود. ما خودمان آن را ساخته‌ایم.

ضرب‌المثل شاهنامه آخرش خوش است را هم همینجوری به اعراب نسبت داده‌اند. هیچ ریشه‌ی معتبری ندارد.

این زبان زبان ماست. کلمات عربی فراوانی در آن وارد شده است و در بیشتر موارد اصلا معنی اولیه خود دیگر را ندارد و کلمه‌ای جدید و فارسی شده‌است. با عوض کردن چند کلمه در زبان چیزی تغییر نمی‌کند. دوست دارید به جای غذا بگویید خوراک. ایرادی ندارد، ولی استدلالتان درست نیست.

ضمناً هیچ می‌دانید همین طور که ما همه‌اعراب را از اول و آخر ، از صدر اسلام و قبل و بعد از آن، از حکومتی و عامی، از عاقل و جاهل یکی می‌دانیم و بد و بیراه به همه‌شان می‌گوییم و سر و ته یک کرباس می‌دانیم، اروپایی‌ها هم به رغم تمام تلاش ایرانی‌ها همه‌ی ما را از حکومتی و مردمی همین‌طور می‌بینند؟ و برای تک تکشان باید توضیح دهیم که اشتباه می‌کنند؟

امیدوارم ناراحت نشوید و مرا به عرب‌دوستی متهم نکنید.