بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

تلو ... تلو .... تلو ...... لو .. و .....

به مرده گفتم: 

جاتو باهام عوض می کنی؟

لطفن؟

چیزی گفت که نفهمیدم. به زبان مرده ها حرف می زد. حتمن. 

از او جدا شدم و چند قدمی که جلوتر رفتم، پایم به سنگی گیر کرد. 

تلو ...  تلو  .... تلو ......  لو  .. و ..... خوردم. نیافتادم. 

فهمیدم.

گفت: 

نع.

نظرات 24 + ارسال نظر
روزبه پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:23

الان شبیه همون مرثیه... است فقط.

عسکامون خوبه؟ خوب من فکر میکردم آدما... میدونین، کسانی که تو گوشاشون یان تی یرسن هست یا... و بامداد هم دوست دارن،

چه اتفاق جالبی میتونه باشه!!

من اصلن دوزاریم نمی افته. نمی دونم چی می گی.
من یان تی یرسن رو نمی دونم چیه.
ینی من کارم تمومه؟

فریدون چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:59

آیا منظور شاملو از «گاو گَند چاله دهان » ها توده های میلیونی است ؟
آیا این شعر تایید همان تفکر افلاطونی نیست که معتقد است که دمکراسی واقعی باید توسط روشنفکران پیشرو ، نه توده های نا آگاه ««گاو گَند چاله دهان » ها حاصل شود؟

من که فکر کنم منظور کسانی بود که روزهای ششم بهمن جاویدشاه کنان مجیزش را می گفتند. این ها شاید بتوان گفت اصلن میلیونی نبودند که اگر بودند بر شاه آن نمی رفت که بر باخه رفت.

پروانه چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:26

این قسمت از پیام آقای رشاد که به این جمله در زمان هایی «تشویق کننده » می گویند خیلی نو بود.
درسته واقعا همینطوره اون جمله اون زمان برای من هم تسکین دهنده بود و هم تشویق کننده که زندگی ادامه دارد.

نیم بیتی شبیه به این جمله ها از شاهنامه بیاوریم:

«که گیتی سپنج است ، پُر آی و رو»
این نیم بیت را سام پس از اینکه رستم ِ کودک رابرای نخستین بار می بینه از خوشحالی می گه.

این نیم بیت را امروز دیدم. توی وبلاق وزین شما.
چه خوب که شما بار مثبت این نیز بگذرد را گرفتید. خیلی خوبه. خیلی.
ولی کلن واقعه ی تلخی بوده. به ویژه در آن سن و سال.
خیلی به شما کمک کرده برای عبور از آن بحران روحی.
تمام بار منفی اش رو من کنار می گذارم. برای این که توانسته به شما این قدر روحیه بده.

شهرزاد چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:45

من هم باری به هر جهتی که این عبارت "این نیز بگذرد" در ذهن تداعی می کنه را دوست ندارم ولی شعر سیف فرغانی همیشه برام خیلی از قشنگ ترین این نیز بگذردهایی بوده که شنیده ام به خصوص این روزها چقدر به دل می نشینه:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
.....
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد...

اگر دوست داشتید می تونین بقیه شعر را در پیوند زیر بخوانین شاید کمی نظرتان تغییر کرد:
http://ganjoor.net/seyf/divan-seyf/ghgh-seyf/sh12/

شعر زیبایی بود. نشنیده بودم. اصلن از این شاعر نشنیده بودم. ولی توی لینک تا جایی که من سعدی رو میشناسم عکس سعدی بالای شعر بود. یا قدیما همه شکل هم بودند؟

روزبه چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:47

سه شنبه یک آذر که نمیخواد به من بگه "مردنم" لیاقت میخواد؟
بذارین یک شعر از شاملو بنویسم، همم.. خوبه آقا محسن؟

باری
من با دهان حیرت گفتم:
« _ ای یاوه
یاوه
یاوه،
خلایق!
مست اید و منگ؟ یا به تظاهر
تزویر می کنید؟
از شب هنوز مناده دو دانگی.
ور تائب اید و پاک و مسلمان
نماز را
از چاوشان نیامده بانگی! »
(مربع !)

هر گاو گَند چاله دهانی
آتش فشان ِ روشن ِ خشمی شد:

« _ این گول بین که روشنی ی ِ آفتاب را
از ما دلیل مطلبد. »

توفان خنده ها....

« _ خورشید را گذاشته،
می خواهد
با اتکا به ساعت ِ شماطه دار ِ خویش .....


به جد میدونی ادامه شو! چه کاریه نوشتن.... مرا بی تو سببی نیست!!!

توفان ِ خنده ها ....

بدرود ( چنین گفت بامداد شاعر !)

شاملو اینو برای انقلاب سفید شاه سروده بود.
شعر زیباییه. زیبا گفتم. می خواستم بگم قشنگ. شاملو می گفت شعر که قشنگ نیست. نگیم شعر قشنگه. زیبا بهتره.
ممنون.

رشاد سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:31 http://readingpoems.blogsky.com

من هم زیاد از «این نیز بگذرد» خوشم نمی‌آید، ولی وقتی فکر می‌کنم می‌بینم بیشتر به خاطر استفاده‌ی منفعلانه از آن است، وگرنه در جای خود خیلی هم تسکین‌دهنده و حتی تشویق‌کننده هم می‌شود.

پس بفرمایید ما یک سره حرفمونو پس بگیریم.

پروانه سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:41

روز پیش در میان پام و پاسخ ها خواندم:
«من از این نیز بگذرد به اندازه ی .............. متنفرم.»

این جمله را همیشه دوست داشتم و امروز صبح در ترافیک به این جمله هایی که در بالا آن را دوست نداشته اند فکر کردم و چرا این جمله در اعماق من جای دارد.
یادم آمد: سال دوم دبیرستان دفتر مثلثاتم که باز می میشد صفحه ی اول تنها یک جمله بود:

«و این نیز بگذرد»

به شرایط فکری و روحی خودم فکر در آن زمان فکر کرد یادم آمد :
به تازگی مادرم پس از بیماریی سخت از دست داده بودم1

به هر حال فکر می کنم این جمله ها گاهی خیلی آرامش بخش هستند.

اگر بار مثبتی داشته باشد برای گذراندن یک دوره ی ناخوشایند که آرام بخش باشد خوب خوبست. ولی کلن این جور نیست. این جمله گویا در زمان صفویه و توسط صوفیان باب شد برای نشستن و انتظار کشیدن برای گذران هر چیزی. و در کل نباید راه حلی باشد که همیشه به کار برود.
مورد شما استثناست. من می گویم نباید قاعده بشود.
همین.

نیلوفر دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:08

من چقدر تنبلم بر خلاف آرمین ،
یک زمانی ما میرفتیم خونه یک فامیلمون که با خط خوش در یک قاب قدیمی توی طاقچه نوشته بودند
...................... یادم رفته ،انگار من هیچ و جهان هیچ و همه هیچ
ای هیچ برای هیچ در هیچ مپیچ
خیلی خنده داره یعنی بگیر بخواب که همه برات تصمیم بگیرند چون هر کاری کنی بی فایده و هیچ است ،

کار کار وال استریت است.

چه جالب آن را من هم دیدم. یکی از شاهکارهای خطاطی بود که تا امروز دیده ام. ینی کرسی آن و نه خودش.
من هیچ جهان هیچ غم و شادی هیچ
ای هیچ برای هیچ در هیچ مپیچ.

فریدون یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:47

محسن عزیز
همانطور که میدانی در دنیای امروزی سه جهارم مردم جهان از فقر مادی در رنج و عذاب اند. اما آنچه بیش از فقر مادی دامن گیر و مشکل زاست فقر فکری و اندیشه است .

متاسفانه صرب المثل هایی در اذهان عمومی جا افتاده است که هدف شان سوق دادن آدمی به بی طرفی، تنبلی و نادانی ست . مثلن :
ما نه سر پیاز هستیم ، نه ته پیاز
ما پایمان توی کفش سیاست نمی رود
بدبخت انکه گرفتار عقل شد/خوشبخت آنکه کره خر آمد الاغ رفت.
و بسیاری از صرب المثل هایی از این دست

روشنفکر وظیفه دارد که با چنین افکاری مبارزه کند . مبارزه با این گونه افکار توپ و تفنگ لازم ندارد . کافیست هر جا و از هرکس می شنویم ضعف این نوشته ها را نشان دهیم و مقام والای انسان را در رشد خرد و دانایی او گوشزد کنیم.

مولانا
تا آنجا که سواد فارسی من قد می دهد، می دانم مولانا خرد ستیز نبوده است . او عقل و خرد را به منزله هستی خورشید معرفی می کند

دکارت عقل ،خرد و اندیشه را اساس فلسفه خود انگاشته است

مولانا گویا در مورد «عقل » تفکری همگون با دکارت داشته است . به این شعر مولانا توجه کنید :

تا چه عالمهاست در سودای عقل / تا چه پهناست این دریای عقل
با این تفاوت که مولانا سرچشمه عقل و خرد را عرفان و عالم جاوید می داند

************
حتی اگر مولانا هم بی خردی را تایید کرده بود ، من حرف او را رد می کردم . در تاریخ فلسفه هانطور که میدانید افکار مردود و خرد ستیزی بسیار وجود دارد . اما ما آن فلسفه و اندیشه هایی را می پذیریم که باخرد و اندیشه همگام باشد و در ضمن با تفکر قرن ما هم خوانی داشته باشد.
مثلن افکار خرد گرای افلاطون که روزگاری مورد تایید اکثریت روشنفکران جامعه اش بود، امروز دست رد بر آن خورده است . لذا مهم نیست که مطلبی را مولانا گفته باشد یا افلاطون.
ما مطالب را با خرد و معیار های این قرن می سنجیم.

به هر حال موضوع مرگ و زندگی، عقل و خرد ، از جمله مطالبی نیستند که بشود در یکی دو پیام به آنها پرداخت.

محسن عزیز می بخشید که بحث طولانی شد و گفتگوی مرگ و زندگی به بحث در باره خرد و مولانا و غیره کشید . باز هم می بخشید که پیام هایم با تمام تلاشی که کردم که کوتاه و مختصر باشد ، نشد که نشد.



اصلن تلاش نکن کامنت هایت کوتاه بشه. من کامنت های طولانی رو دوست دارم. تمام موشکافی های قضیه توش انجام می شه. این خوشبخت آنکه ........ گفتم که استاد ما می گفت مولانا. تبلیغی برای آن نمی کرد. و همیشه با کنایه ازش صحبت می کرد. مثلن: اگر قرار است به قول مولانا بگوییم خوشبخت آن که ........ بعد چیزی که می خواست را می گفت.
من هم نوشتم اگر قرار است خوشبخت آن که کره ....... چند سال بیشتر و کمتر زندگی کردن تفاوتی نداره.
به لیست ضرب المثل هایی که نوشتی من هم یکی دارم اضافه کنم:
این نیز بگذرد.
من از این نیز بگذرد به اندازه ی .............. متنفرم.
و از خطاطی هم که این را بنویسد به هم چنین.
فکر کنم از زمان صفویه وارد فرهنگ ما شد.

ساحل یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50

واقعن نمی دونم اون موقع تصمیم شما چی بود ... اما اگه می گفت آره خودم می رفتم دوباره می کشتمش ، کار به تصمیم گیری شما نمی رسید.
:)

قتل؟ بعد میشدید قاتل. خوبه که بشید قاتل؟
اونم قاتل مرده؟
بهرحال ممنون.
من خودم هم حالا حالاها حوصله ی مردن هم ندارم.
سخته. کلی دنگ و فنگ داره. مگه الکیه.

ساحل شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 23:26

جاتونو عوض کنید؟ به همین راحتی؟ اول باید تکلیف این همه وبلاگ و خواننده هاش رو مشخص کنید .بعد تکلیف شاهنامه خوانی رو مشخص کنید ( نگید که الان بقیه دارن می خونن ، نخیر! شما رئیس خواننده ها هستید ) . بعدش هم یک دور تما شعرهای فروغ رو که هنوز نخوندید ، بونید و بذارید توی صداهامون . بعدش در مورد تمام فیلم های دنیا بنویسید ... وقتی همه ی این کارها رو انجام دادید بیاید تا من بقیه ش رو هم بهتون بگم .

بلد شدید؟

بلد بودم.
فک می کنید اگر می گفت آره، من عوض می کردم؟

فریدون شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:56

درست به خاطرم نیست مطلبی را که می نویسم از کیست. ولی فکر می کنم ممکن است از اریک فروم باشد. که می گوید:
مرگ با ما به دنیا می اید
مرگ با ما زندگی می کند
مرگ با ما می میرد
به عبارت دیگر سلول های زنده از تشکل عناصر بوجود می آیند و از همان بدو پیدایش ، فرسایش (مرگ) نیز با آن زاده می شود. از تشکل سلول ها اورگان ها و از تشکل ارگان ها بدن ( جسم موجود زنده ) خلق می شود. روزی که پایا ن عمر است و چسد در خاک مدفون می شود به تدریج جسم متلاشی و تجزیه می شود و نهایتن در اشکال مختلفی مانند گیاه و اندام موجودات دیگر به سیر خود ادامه می دهد. گفته می شود طبق اصل بویل و ماریوت زندگی و مرگ موجودات سبب کسر و یا اضافه شدن وزن کره زمین نمی شود . یعنی ما ملیون سالهاست که به اشکال مختلف در دوره تسلسل این کره خاکی زیسته ایم.

خیام این مطلب را چه زیبا مطرح کرده است

این کـوزه چو مـن عاشـق زاری بودست
در بنــــد ســر زلــــف نـــــگاری بودست
این دســـته که بـــــر گردن او می بینی
دستی اســت که بر گردن یاری بودست

***************
یک -راستی کجا در اشعار مولانا آمده است «.....کسی کره خر بیاید و الاغ برود....»

دو - گفتار های روزانه ژولیوس سزار چه بوده اند؟

سه - به هر حال به نظر من زیاد نباید به مرگ فکر کرد . چون مرگ خواه ناخواه خودش می آید. باید به زندگی و چگونگی آن اندیشید
*******
«....آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست.
گر بیفروزیش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست. .....»

کسرایی
******
«...زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد...»

سهراب سچهری
*********
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست

فروغ فرخزاد

****
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

جان که از عالم علویست یقین میدانم
رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم


مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

مولانا
******

با صمیمانه ترین درود ها

درست می گید. اگر یک ریز بهش فکر کنیم البته. ولی نباید یادمون بره. اصلن این که به یادمون باشه خیلی کمک می کنه که خیلی سخت نگیریم. این رو به درستی گفته اند که: تنها چیزی که همه یک روزی مزه اش را خواهند چشید مرگ است.
ولی معلوم نیست چرا خیلی از آدما اینو نمی دونن.
**
خوشبخت انکه کره خر امد الاغ رفت

این رو یک معلم ادبیات دوست داشتنی من مدام می گفت. یک به قول مولانا رو هم میزاشت اولش. این تنها سند منه. اونم احتمالن مرده چرا که من وختی نوجوان بودم او پیربود. شایدم مال خودش بود و میگفت مولانا که ما آویزه ی گوش و نیوش و اینا بکنیم.
توی اینترنت گشتم یک نیم بیتشم پیدا کردم
بدبخت انکه گرفتار عقل شد
خوشبخت آنکه کره خر آمد الاغ رفت.

گفتارهای روزانه ژولیوس سزار؟ نه. گفتارهای روزانه ی من. نوشتم که:
بیشتر در گفتارهای روزانه، ژولیوس سزار را زمزمه می کنم
ینی خودم ژولیوس سزار را زمزمه میکنم.
به ویژه این دو سه تا را:

بروتوس تو هم؟
در گفتگوی میان سزار و سناتورهایی که ترورش کردند

خیلی وقتا موقع خداحافظی:
اگر روزی دوباره یک دیگر را ملاقات کنیم لبخند خواهیم زد وگرنه این نیک وداعی بوده است ......... در وداع بروتوس و کاسیوس روز جنگ با مارک آنتونی

یا هم امروز کاری را که در شانزدهم مارس آغاز کردیم......... برای اتمام هر کاری باز از دیالوگ بین کاسیوس و بروتوس

آرمین پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 21:44

یادش بخیر. یه زمانی پپسی حرام بود. میگفتن خوک توش داره خوکم که حرامه. خیلیا هم باور میکردن. من یادمه که یه بار به یه نفر گفتم توش خوک داره اونم باور کرد خودمم که خیلی وقت بود باور کرده بودم خاب اون موقع دوم ابتدایی بودم

پپسی را در زمان رژیم گذشته مذهبی ها تبلیغ می کردند که از آن صهیونیست هاست. بعد کانادادرای می خوردند. انگار اختراع مسلمین است. در صورتیکه تبلیغاتی بود خیلی زیرکانه از کانادادرای. وگرنه صهیونیست ها سرمایه گذار هر کالای پرفروشی هستند.

فریدون پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 15:06 http://www.parastu.persianblog.ir

فاوست با شیطان وارد مذاکره می شود تا روح اش را با دانستنی ها ، دانش نوین عوض کند،

راستی شما دور از جان تان با چه قیمتی می خواستید جایتان را با او عوض کنید؟

نمیدانم چرا به یاد نمایشنامه هاملت اثر شیکسپیر می افتم که می پرسد « بودن یا نبودن؟

*************

بودن، یا نبودن، سوال اینست

آیا شایسته تر آنست که به تیر و تازیانهٔ تقدیرِ جفا پیشه، تن در دهیم،

و یا تیغ برکشیده و با دریایی از مصائب بجنگیم و به آنان پایان دهیم؟

ویا بمیریم، به خواب رویم- و دیگر هیچ؛

و در این خواب دریابیم که رنج‌ها و هزاران زجری که این تن خاکی می‌کشد، به پایان آمده.

آیا این سر انجامی است که مشتافانه بایستی آرزومند آن بو؟

مردن، به خواب رفتن، به خواب رفتن، و شاید خواب دیدن...

ها! مشکل همینجاست؛ زیرا اندیشه اینکه در این خواب مرگ

پس از رهایی از این پیکر فانی، چه رویاهایی پدید می‌آید

ما را به درنگ وا می‌دارد. و همین مصلحت اندیشی است

که این گونه بر عمر مصیبت می‌افزاید؛

وگرنه کیست که خفّت و ذلّت زمانه، ظلم ظالم،

اهانت فخرفروشان، رنج‌های عشق تحقیر شده، بی شرمی منصب داران

و دست ردّی که نا اهلان بر سینه شایستگان شکیبا می‌زنند، همه را تحمل کند،

در حالی که می‌تواند خویش را با خنجری برهنه خلاص کند؟

کیست که این بار گران را تاب آورد،

و زیر بار این زندگی زجرآور، ناله کند و خون دل خورد؟

اما هراس از آنچه پس از مرگ پیش آید،

از سرزمینی ناشناخته که از مرز آن هیچ مسافری بازنگردد،


*******************

م . سایه می گوید :
وه چه شیرین است
رنج بردن
پافشردن
در ره یک ‌آرزو مردانه مردن
وندر امید بزرگ خویش
با سرود زندگی بر لب
جان سپردن

_-------------------------
فیلسوفی می گوید پافشاری در ره یک آرزو ممکن است چندان عاقلانه نباشد ، از کجا معلوم است که پس از مرگ دریابیم که آن ایده و آرزو اشتباه بوده و ارزش مردن و جان سپردن را ندا شته است .

همین جوری مفتی. قیمت چه؟ او یک کفن داشت. قرار بود من هم یک کفی با خودم ببرم. البته شاید می گفت کفن ها را تاخت بزنیم.
این چیزهایی که از شکسپیر نوشتی جسته گریخته همیشه در ذهنم هست. آن روز هم بود. از بر نیستم اصلن ولی کلیاتش را می دانم. البته من بیشتر در گفتارهای روزانه، ژولیوس سزار را زمزمه می کنم
در مورد این که بعد از مرگ دریابیم که آیا مردن در این راه درست بوده یا نبوده را من خیلی به آن فکر نمی کنم. چند سال این ور و آن ور تفاوتی نمی کند. اگر قرار است به قول مولانا کسی کره خر بیاید و الاغ برود.
به نظر من کسی که دروزن قبر بود چیز زیادی را از دست نداده بود. با این که در هفده سالگی رفته بود. او در قد و قواره ی خودش در عرض زندگی کرده بود. قرار است در آن جهان هم به قول احادیث معتبر همه سی و سه ساله باشیم. پس در جمع درصد قریب به اتفاق مردمان چیز زیادی را از دست نمی دهند.

فروزان چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:47

معلومه شما هم بلدینا

یک بار پیش اومد و درجا اختراع کردم.
یا به عقلم رسید.
چرا که احتمالن قبلن هم بوده ولی به ثبت نرسیده.

فروزان چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:14

ای وای نگفته بودم مرده ها چشم شوری دارن
فقط کافیه نیگا به قبر بندازین
چپ چپ نیگا می کنن
خب بنده خدا ها حق دارن
من اسپند با خودم حمل می کنم
مثل ننه های قدیم
منتها گوشه چارقدم نیست
توی کیف پولمه
با کلاسه نه؟؟؟

خب آتیش از کجا میارید؟
هرچند میشه یه سیگار آتیش زد و کردش توی اسپندا.
مجربه.

آرمین چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:58

خدا رحمتش کنه. جاش تو بهشت بوده که نخواسته جاشو عوض کنه. اگه جهنم بود قبل اینکه جمله شما تموم بشه عوض میکرد. یه چیم سر میداد.
.............................
آگهی بدیم مردم فکر میکنن حالا چه خبره شلوغ پلوغ میشه. همین بین دوست و آشنا یکیو پیدا میکنیم بی سرو صدا یه روز میریم محضر قال قضیه رو میکنیم. فقط میمونه بحث قیمت که من نظرم رو 3000میلیارده. تومنا نه ریال اگه دلارم باشه که چه بهتر

خودمم مطمئن بودم که جاشو عوض نمی کنه. فقط محض اثبات به شاهد ازش پرسیدم.
فک کنم یه مشتری سراغ دارم. اینجا نیست. ولی خب می شه پیداش کرد. باید کانادا باشه. شایدم پپسی. یا کوکاکولا.

پروانه چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:57

خواستم مزه اینو بچشید که تو بسیاری از پیام هاتون یاد از فیلم هایی که می کنید که من یا دیگران ندیدند.

چشیدم. خیلی تلخ بود. ولی فرق من با شما اینه که من در اولین فرصت دانلودش می کنم و می بینمش.

آرمین چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 00:13

منظورم به نقطه چین نبود. همونکه گفتین جاتو با من عوض میکنی از صدتا فحش بدتر بوده.

من اگه نمیرم عمرن نتونم جامو با هیچ کس عوض نکنم مگر در ازای مبلغی هنگفت عوض نکنم.

میدونی صاحب گور جوونیه که در هفده سالگی و در اوج آرمان خواهی اش و در سال 63 رفت. (بیست و هفت سال پیش) .با یکی در باره اش و برسر گور بحث می کردم که اگر مانده بود تا کنون چه کرده بود؟ مثلن من ماندم چه کردم؟ آنجا بود که در حضور شاهدی این سخن بر زفان راندم که جاتو .............. و داشت بر من آن می رفت که بر باخه رفت.
***
حالا آخرش چند. آگهی بدیم مشتری پیدا کنیم؟

فروزان سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:41

سلام دیدین بعضیا چقدر نحسن
همین که دهن باز کنن
آدم یه اتفاقی براش می افته
باید آدم با خودش اسپند حمل کنه
همین که اونارو دید به قول مارد بزرگم
گز گز کنه
بعدش بریزه رو آتیش
بلا به دور ایشالله

آخه توی گورستان اسپند دود کنیم. بلانسبت به ما نمی گند چقدر جون عزیزه که این کارو داره برای خودش می کنه؟

پروانه سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 21:48

The_lady_and_the_reaper_2009.HDTVRip.mp4
اپشما این فیلم رو دیدید؟

من این فیلم رو ندیدم. خوشحالم که شما فیلمی دیدید که من ندیدم.
در باره ی همین قضیه ی تعویض جاست؟
توی IMDB دیدمش. یه جورایی انگاری همینه.

فرناز سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 21:47 http://farnaz.aminus3.com/http://

یک ضرب المثل انگلیسی میگه :
I wish I were in your shoes

ما هم می گیم پا تو کفش من نکن

این ها هیچ ربطی هم به هم نداره و موارد استفاده ی اونها متفاوته

حالا اینجا کسی می خواد جاشو با کسی عوض کنه اما تلو تلو می خوره .. می خوره ؟ مگه تلو خوردنیه ؟ لابد قبلش یه چیزی خورده که بعدش تلو تلو می خوره ...

این ها هم هیچ ربطی به هم نداره .

داشتیم چی می گفتیم ؟ بالاخره چی به چی ربط داره ؟؟!!

به یاد مش قاسم:
اقا بخدای احد و واحد ما چیزی نخوردیم. پامان به سنگ خورد. کور شویم اگر دوروغ بگیم.
چرا کسی باور نمی کنه که ما پامان به سنگ خورده.
آااااااااااای ایهالناس.
***
هیچچی. مگر قرار بود چیزی به چیزی ربط داشته باشه.
در ضمن بله تلو خوردنیه. نوشیدنی که نیست. نوشیدنیه؟

آرمین سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:40 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

ما معمولا کسیو فحش میدیم پامون به یه چیزی بند میشه با سر میریم تو دیوار یا درخت یا لبه جوب.
حالا مال شما چون ضعیفتر بوده در حد تلو تلو جمع شده. اون خدا بیامرزم آدم منصفی بوده.

این نقطه ها بر خلاف همیشه، فحش نبود. یه جوری حس زمین خوردنی بود که واقعن اگر اتفاق می افتاد آن هم در گورستان، به نظر نمی رسید سالم بلند بشم.

آرمین سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 18:29

به حق ابلفض شما چندم شدیم؟

اول.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد