بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

بیست و پنج تومانی


وقتی این سکه های بیست و پنج تومانی تازه درآمده بود، داستانی برایش درست شد. این داستان هرگز کهنه نمی شود.


می گویند روزی یکی درگذشت. در آن دنیا وقتی کارهای نیک و بدش را در کفه های ترازوی عدالت ریختند، حتا یک نانو گرم اختلاف نداشتند. چون تا به حال با چنین موردی مواجه نشده بودند، رفتندپیش خدا. خدا هم به آنان گفت:

زنده اش می کنیم و برش می‌گردانیم. فرشته‌ی مرگ هم پشت سرش راه بیفتد، اولین کاری که کرد، او را بکشد و بیاورد.

این بکردند.  طرف چشم باز کرد در میدان بیسچاراسفند بود. گدایی دستش را دراز کرد. و این هم دستش را در جیبش کرد و یک بیست و پنج تومانی در کف دست طرف گذاشت.

باقی قضیه روشن است. چشم باز کرد در بهشت بود. با یک حوری در خدمت.


گفت: من میوه می خواهم. حوری یک سینی میوه برایش آورد. با لگد زد زیر سینی و گفت: این چیه؟ وقتی من میگم میوه، باید میوه های پوست کنده از درخت آویزون باشه و من رد بشم و همین جوری دهنمو باز کنم و میوه بخورم. حوری سرویس ده گفت: چشم. و شد آن‌چه که او می خواست.

کمی که میوه خورد هوس شراب کرد. حوری در یک سینی، یک بطری شامپاین با گیلاس برایش آورد. با لگد زد زیر سینی که: این چیه؟ من می خوام از چشمه ها و جویبارهایی که دور و برم هستن شراب جاری باشه و من شیرجه بزنم توشون. حوری گفت: چشم. و شد آن چه که او می خواست.

بعد هوس کار دیگر کرد و حوری گفت: در خدمتم. داد زد: نخیر من باید صد تا حوری ..............

این بار نوبت حوری بود که داد بزند:

پاشو جمعش کن مرتیکه. بیست و پنش تومن پول دادی چقدر ارد میدی. پاشو برو گمشو به جهنم.

نظرات 13 + ارسال نظر
شمس جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:15

پنج ریالی دارم بسال ۱۳۰۴قمری که ۲۳ گرم نقره داره
۵ هزار دینار همان ۵ هزار ریال امروزی که سکه شده
راستی ماجرای جوشکاری جلوی اسب وشتر و گریه فردای انها در روزعاشورا بهعلت چشم درد رو بهتون گفتم؟

پسر بزنم به تخته وضع تو خیلی خوبه.
نگفتی. بگو برام.

آرمین جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:11

آقا محسن من یه بارم گفتم دوباره میگم اطلاعات شما از بهشت و جهنم بیش از حد طبیعی و معموله. شما کی هستید؟ اصلا از کجا اومدید؟ فرستاده ای چیزی هستید؟ تورو خدا بگید مارو از نگرانی دربیارید. ما سوال تو ذهنمون زیاده ها

صحرای محشر محمدعلی جمالزاده یکیشه.

فریدون چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 21:11

سلام

خودمونیم. اگر در این داستان به جای مرد زنی بود انتهای قصه بازم به همین شکل به پایان می رسید؟

اصلن قصه عوض می شد. حوری می شد غلمان و......
هرچند غلمان ها شاید جرات نکنند این گونه برخورد با زن بهشتی بکنند. حوری ولی چرا. چون غلمان ها اندازه یک بچه هستند و حوری ها هفتاد متری.

پیمان دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 http://blog.ptoreini.com

با توجه به تورم الان می تونه این داستان به سکه 500 تومانی تغییر حالت پیدا کنه:ی

من از آنجایی که به گدا کمک نمی کنم مظنه ی گدا دستم نیست. نمی دونم . شاید.

دارا یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 19:54

حوری هام توبهشت حتمن قیمتی دارن واون حوری حتمن بیست وپنج تومنی بوده.

بی ادف.

پروانه شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:00

این همه سکه بیست و پنج تومانی با نقش گل نیلوفر از کجا ؟

این روزها نقش سکههای بیست و پنج تومان مدرسه فیضیه است.
این سکه ها گیرم بیاد گردشش متوقفش می شود.

این سکه ها رو ذوب کنندگان جمع می کنن و ذوب میکنن. فلزش خیلی بیشتر از خودش ارزش داره.

سروی جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 http://matrook.blogsky.com/

منم تازه می رم جهنم! چون منم به گدا پول نمی دم . توی صندوق صدقات هم پول نمیندازم!

پول انداختن توی صندوق صدقات که از گناهان کبیره است. این مرده اگه پول انداخته بودتوی صندوق صدقات چشم باز می کرد توی درک بود.

آرمین جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:49

بله درست میفرمایید. اون موقع ما تو کوچه کارت بازی میکردیم و اون نقطه چینا چیزی فراتر از اون کارت ها بود که تو مغز ما نمیگنجید.
ولی گذشته از همه این حرفا تنها پولی که خیلی ازش خوشم میومد همین 25 تومنی بود .یه جورایی شکل و شمایلش بیشتر از 25 تومن می ارزید . پول با کلاسی بود . حیف .یه مدت همه زدن تو کار ذوب کردن سکه . نمیدونم چی شد که نیکل یه دفه ای گرون شد بعد دیگه از این سکه ها پیدا نشد

گویا از نظر وزنی و ارزش از سکه ی500 تومن هم بیشتره. برای همینه که فعلن سکه ها ارزش ذوب کردن ندارن.
از نظر ارزشی خب ولی همون وقتا باهاش میشد 5 تا بربری خرید. که الان با 500 تومنی میشه 1 بربری خرید.

سروی جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:33 http://matrook.blogsky.com/

واقعن گدائه 25 تومنی رو گرفت؟ الان 500 تومنی هم به گدا بدی ، غر می زنه! چپ چپ نگاه می کنه .
گدائه رو باید به دلیل خوش انصافی می بردن بهشت!

وختی این بیس پنش تومنیا در اومد خب ارزش داشت.
در ضمن من میرم جهنم در همچین آزمونی چون به گدا پول نمی دم.

آرمین جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:22

شما خودتونم میدونستید قدیمی تر از این حرفاس. سیاستتون بود که 25 تومنی بذارید مخاطبو جذب بشه ببینه چجور خاطره ایه که یادش نمیاد.

من اینو با بیس پنش تومنی شنیدم. ولی بعدها حدس زدم که شاید قدیمی تر باشه. آدمای به سن و سال شما نشنیدن. چون وختی این بیس پنش تومنی ها در اومد شما هنوز خیلی مونده بود که از آب و گل در بیای. بزرگام براتون تعریف نکردن. چون اون نقطه ها کلی حرف و حدیث داره که من ننوشتم.

یه چیز دیگه:
اینا وختی در اومد که دلار 175 تومان بود. و ما فکر کردیم که چرا این سکه دراومده. شایع شده بود که قراره واحد پول بشه بیس پنش تومن. در نتیجه هر هفت تاش می شد یک دلار.
عیییییییییین زمان شا.

فروزان جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:14

قصه جالبی بود تا حالا نشنیده بودیم
ما بالاخره پیدایمان شد
مطالب شما را داریم کم کم میخوانیم
به دلیل عقب ماندگی

چه خوب که پیدا شدید.

حمید پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 23:28 http://shaiadkeaiande.blogfa.com/

آره بهش میخوره قدیمی تر باشه. تازه توی این زمانا که دیگه مردم حال و حوصله ی داستان ساختن ندارن.
ولی داستان با مزه ای بود...
.
.
.
ولی میگم یارو 25 تومنی از کجا تو جیبش بود؟؟؟
خدا آوانس بهش داد فکر کنم.!

نه دیگه. آوانس نداد. طوری زنده اش کردن که انگاری اصلن نمرده بوده.

آرمین پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 21:31 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

زیبایی این داستان به کنار ولی اینو با هر پولی میشه تعریف کرد . مثلا پینش تومنی هم بود حوریه همینکارو میکرد یا ده تومنی. کلن پول ما انقدر بی ارزشه که تراولم بدی حوریه محله سگ نمیذاره

من فکر کنم داستان خیلی بیشتر از اینا قدیمی باشه. مثلن با سکه های خیلی ریزتر و در زمان های گذشته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد