بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

سر بریده در دست

جوردانو برونو  نخستین شهید علم، در دوران تفتیش عقاید سوزانده شد. تصویری که می بینید از نقاشی است که نامش را نمی دانم. -فریدون گفت: آندره دوراند-. پرسش من این سر بریده است. در این تصویر این سر بریده چرا در دست این مرد ِ سوزاننده ی برونو است؟ آن سگ چه؟ آتش بیار معرکه است یا آتش ببر؟ فعلن سگ را هم ول کنید. همان سر بریده در دست را بچسبید.

مشکل من سر بریده است. آیا وقتی می گویند: در دست سر بریده ی خود بردن، منظور این آقاست؟ اصلن از کجا آمده این: در دست سر بریده ی خود بردن؟



Giordano Bruno

نقاشی از آندره دوراند


یا ریشه ی این قضیه در عطار نیشابوری است. عطار در زمان حمله ی مغول کشته شد. کسی کشته ی او را ندید. عطار را دیدند سر بریده خود را در دست گرفته بود و در کوچه ها می رفت.



عطار نیشابوری


برای من بنویسید. من این را بلد نیستم.

این روزها یک ترانه ای هم در آمده که در آن این "سربریده در دست" را می خوانند. ولی هیچ کس نمی داند یعنی چه؟ یا می دانند و به من نمی گویند؟

-----

عکس آتش زدن جوردانو برونو از آندره دوراند و عکس عطار از فرناز بدیعی.

نظرات 32 + ارسال نظر
سارا خانوم یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 00:25

سلام رفیق
خوب دروغ چرا..........شاید دیگه خوم ننویسم......ولی نت میام.......و میخونمتون.............همه دوستانمو.........و شما رو........این پست منو خیلی درگیر کرد......ولی از اون جایی که من از فلسفه.........منطق و الهیات...........فاصله میگیرم.......دقیق نشدم و گذشتم.........هربار که اومدم باز خوندم و گذشتم..........تا امشب که دیگه کل پیامها رو ......بحثها رو به دقت خوندم............بررسی کردم............و دیدم از کجا به کجا رسیدن ملت............
این مباحث راه به حایی نمیبره..............
مثل قضیه مرغ و تخم مرغ...............
بگذریم..............
درباره شریعتی و صمد بهرنگ..........هم با شما موافقم.......هم با فلورا............حوصله بحث ندارم فقط میدونم هر کس از دید خودش درست میگه........اگر از دل بگه.........بس هر دو دارید درست میبینید.........منتهی از دو دید مختلف..........
درباره عطار بارها داستانها ازش شنیدم..........
اما این یکی...........منظور اگاهی داشتن از عقوبت کار.......میدونسته ولی پذیراش بوده.........با اغوش باز.....به سوی هدف شتافته..............
======================
اما تصویر.............
ادمی عریان میانه اتش........
روحانیون و اخلاقیون کتاب به دست در عقب........
سگی به سمت اتش........اتش در دهان...........
مردی عریان که چیزی بسته به خودش........مثل پوستین گوسپند..........سر به دست................
صلیب در دست...............رو به مرد میانه اتش...........
مسیجیون همیشه ادمها رو چونان گوسپند......و مسیح رو چونان شبان مثال زدن.........
نمیدونم...............
ولی مرد میانه اتش از عاقبت کار خبر داشته..........
پذیرفته............
شجاعانه جنگیده...............
میسوزه..............ولی دم نمیزنه..................
سرش میان دستانش..................
ولی نمیترسه.............
به استقبالش میره...............
چون راهش درست.............سخته ولی درسته..........
وای این تصویر خیلی با حال...........
باید بیشتر دربارش بخونم............
چیز جدیدی دستم اومد بهتون میگم...........
ممنون
راستی چطوری رفیق.............
پست اخرتون نگرانم کرد............
ولی شما همیشه مثبت هستید..........
پایدار و شاد ........باشید...........

بعد از ارومیه یکی دوباری بهت سر زدم دیدم خبری نیست. الان که رفتم دیدم نه یکی دوتا هست که یکیش یعنی یه جورایی خدافسی.
چرا نمی نویسی؟ دیگه؟ البته حق با خودتم هست.
بهرحال ببینمت. کرکره ی اونجا رو نکش. حالا شاید روزی روزگاری ....... یا به قول بیضایی شاید وقتی دیگر........
دلم گرفت.
***
مسیحیت در قرون وسطا صدهاهزار زن را به جرم جادوگری زنده زنده در آتش سوزاندند تا رسیدند به حقوق بشر. ینی وقتی که پشم های کلاه کلیسا کلن ریخته شد.


پست آخری مال من نیست. خاطرات یک بیماره. من به حول و قوه ی الهی و به حق ابلفض سالم و سلامتم.

فروزان سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:42

سلام آقای مهدی بهشت
من اصلا نفهمیدم جواب چی شد
این در دست سر بریدهخود بودن
یه جورایی فکر میکنم یعنی از خود گذشتگی
و یه جورای دیگه مثل چاله مرگ خود را کندن
و یا شاید ربطی به حلاج و اناالحق داشته باشه
لطفا اشتباهات منو ببخشید
با تشکر مرسی

سر بریده در دست گرفتن کنایه از جان نثار کردن است. ینی از کامنت های دوستان این برداشت شد و دور از واقعیت هم نیست.
حلاج را نمی دانم چطور با این ربط بدهم.

پارسا جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:27

سلام استاد

راستش لینک این اهنگها رو ندارم فقط تنها کاری که میشه کرد دانلود این اهنگها از وبلاگهای دانلود اهنگ هست میخواستم دانلود کنم که متاسفانه سرعت نت ..خیلی پایینه و موفق نشدم امیدوارم شما موفق بشید دانلود کنید

ممنون.
سعی خودم را می کنم.

پارسا دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:07

سلام استاد
ممنون از هدیه ی قشنگتون خیلی زیبا بود خوشحالم شعر مورد پسند شما بوده
اگه منظور شما موسیقی ادامه این شعر هست به نظر من آغوش شادمهر بهتر
لینک اهنگ عصار رو ندارم شاید کدشو بتونم پیدا کنم
ببخشید که دیر بهتون سر زدم چند روزی سفر بودم

ممنون.
قابل شما را نداشت. از شعرتان خوشم آمد خواندم.
مشکل من این است که خیلی اهل موسیقی نیستم. یعنی نمی دانم آغوش شادمهر یعنی چه و چگونه می توانم آن را به دست بیاورم.
همین.
یا همان عصار را.

سروی شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 http://matrook.blogsky.com/

همین االن هم در جهنمی که برای خودشون ساختن ، دارن دست و پا می زنن . این کارهاشون هم از روی سوختن شدیدتر ِ برخی از اعضاشون هست!
:)

این خنده ی شما کم بود. این درسته:
:)))))))))))))))))))))))))))))))))))

سروی شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 http://matrook.blogsky.com/

شک نکنید هیچ جوابی نخواهند داشت ... شک نکنید.

یعنی شوت میشن جهندم و با شیطان محشور می شن؟

سروی جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:17 http://matrook.blogsky.com/

و اخیرن حکم شلاقش به صورت نمادین اجرا شده . یعنی دست هاش رو با زنجیر بستند و شلاق رو به اطرافش زدند .

از این جا بخونیدش :
http://smto.ir

تا جایی که من می دانم، این ها آداب جاری کردن حد است:

یکم: اگر قرار است حدی جاری شود باید با چوب جاری شود و نه شلاق.
دوم: هر گره چوب خودش یک واحد حساب می شود. مثلن اگر یک چوبی ده گره داشته باشد هر ضربه ده ضربه حساب می شود.
سوم: جاری کننده، باید قرآنی را زیر بغلش بگذارد و بعد حد را جاری کند به شکلی که قرآن به زمین نیافتد. یعنی دست فقط تا آرنج بالا و پایین بشود.
. حال اگر شیپور از سر گشادش زده می شود دیگر گردن خود حضرات. آن دنیا حتمن پاسخی برای جاری کردن اینگونه ی حد دارند.
بهرحال این را می توان یک عقب نشینی شرعی هم به حساب آورد.
والله و اعلم......

فرناز جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:53

من هنوز اینترنت درست ندارم و در شرایط طبیعی نیستم با این حال وقتی فرصت می کنم دوست دارم همه ی کامنت ها را بخوانم . یک سوال : سمیه توحیدلو کیه ؟ خانم فلورا جوری گفتن که من باید از خجالت بمیرم اما هرچی به مغز نداشته ام فشار اوردم یادم نیومد . شما که به جواب سوالتون نرسیدید حالا من : سمیه توحید لو ؟؟؟

سمیه ی توحیدلو؟
رفتم و دیدم. ایشان یک فعال سیاسی و دانشجو ست.

سروی دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:26 http://matrook.blogsky.com/

در مورد سگ هم این طور فکر می کنم که :

سگ نماد وفاداری است . شاید این سگ نماد آدم هایی باشد که در ظاهر خودشان را وفادار به یک فرد ، تفکر و ... نشان می دهند اما وقت آزمون که بشود خیانت می کنند .

اما سگ در آزمون هم خیانت نمی کنه.
البته به نظر میاد که جهت حرکت و سر سگ به معنی دور کردن آتش از برونو باشه.

سروی دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:21 http://matrook.blogsky.com/

من دیر رسیدم به این پست ... شرمنده .

من دو جور این سر بریده را تفسیر می کنم . یکی این که این آدم که خودش عامل سوزاندن است عقل و تفکر را گذاشته کنار و با تعصب دارد این کار را انجام می دهد .

دوم این که دارد با سوزاندن این مرد ، زمینه ی مرگ سر به نیستی خودش را فراهم می کند.

خیلی دور از مفهوم نیست.

پروانه دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:32

در دست سر بریده خود بردن:
از دید من دو معنی دارد
یک: کاری نادرست انجام می دهی پس سزایت این است ( ای کشته که را کشتی...)

دو: می دانی کارت درست است و کشته خواهی شد

یعنی رویهم رفته خودکشی کرده ام؟ یعنی اگر در این سر بریدن خودم دخالتی نداشته باشم، سر بریده خود را در دست نگرفته ام؟
اگر بله که خیلی بده.
عطار خودش در انتخاب مرگش دخالتی نداشت. گردنش را یا در ملا عام زدند که بعید به نظر می رسد یا سرباز دد منش مغول همین جوری توی کوچه ها می رفت و گردنش را قطع کرد.
مفهوم گنگی در ذهنم می آید و می رود. جا نمی افتد بد مصصب.

محسن دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:36

سر بریده نبود؟ بریم؟
من جواب سئوالمو نگرفتم.
در دست سر بریده خود بردن یعنی چه؟

فلورا دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:35

آقای مهدی بهشت من از شما انتظار ندارم که این جمله ی شریعتی رو نفهمید... ایشون اینجا منظورش اینه که در هر امری افراط و تفریط درست نیست ؟ نه زن امل رو تایید کرده نه زن قرطی مدرنی که همون ملاباجی نو شده ست...ایشون زن آگاه و روشن و آشنا به شخصیت و خقوق خودش رو تایید میکردن، با توجه به اینکه در اون زمان زنهای ایرانی بلوغ فکری و اجتماعی که امروز کسب کردن رو نداشتن. تازه در ابتدای راه بودن که دچار این 33 سال نحس شدن...مگر همسر خودشریعتی یک زن مدرن و تحصیلکرده و شیک پوش از یک خانواده مرفه نبوده؟ شما همه ی زنهای به ظاهر متجدد در همین امروز ایران رو مدرن و آگاه میدونین، که حقوق خودشون رو میشناسن؟ و همه ی زنهای چادری و با حجاب زیاد رو نااگاه و امل؟
کیه که سمیه توحیدلو رو با چادر و اون افکار روشنش دوست نداشته باشه، و زن مدرن ندونه؟

اینکه فوت مرحوم شریعتی یا صمد بهرنگی و تختی رو گردن شاه انداختن و انقلاب شد هم تقصیر این بزرگواران بوده؟؟!! باید خودشون جلوی مرگ شون رو میگرفتن؟ اصلا چرا این حکومت با آوردن تابوت دکتر به ایران مخالفت میکنه؟ چرا تو قبرستان آبادان تابلوی "کشته شدگان فاجعه سینما رکس " رو برداشتن؟ چرا سینما رکس تبدیل به پاساژ شده؟ و نه یک مکان فرهنگی؟

بقول پدرم "انصاف " گوهریه که از سرزمین ما در هرزمینه ای رخت بربسته!

شاید حق با شما باشه. چون من بعد از آشنایی با افکار شریعتی دیگه سراغش نرفتم و در جزییات تفکرش مداقه نکردم چرا که اونقدر آدم بود که در آن زمای بریم سراغش که نوبت به این نمیرسید.
کی با آوردن تابوت شریعتی به ایران مخالفت میکنه؟ اصلن کی میخواد بیاردش؟ خوابیده توی سوریه امن و امان و فک کنم خیلی بیشتر از اینجام زائر داره.
البته در این که رژیم کنونی افکار اونو التقاطی می دونه و باهاش مشکل داره هیچ شکی نیست. البته رژیم الان دیگه با همه مشکل داره.
البته خدا از من یکی حداقل نگذره که خودم در سال ۵۷ برای مبارزه با شاه تمام حرفای امروزم رو برعکس جلوه می دادم. تختی و ...... سینما رکس.

آرمین دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:07

شریعتی. تختی. رجایی. پسر خمینی. و خیلیایی دیگه . به نظرم همه اینا به دست یک تفکر واحد کشته شدن.

من مخالف اینم که شایع بشه کسی به قتل رسیده. دنبال قاتل هم نمی گردم. چرا صدها تنی که در زمان رژیم گذشته اعدام شدند رو نمی گم. خب کشتنشان. ولی شریعتی کشته نشد. تختی کشته نشد. بهرنگی کشته نشد.
تازه شما یادتان نیست یعنی در قید حیات نبودید. همان وقت هم می خواستند بگویند که جلال ال احمد را هم کشتند. که واقعن مسخره تر از این نمیشد. آخه جلالم کشتن داشت؟

فلورا یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:40

با کلام نیلوفر گرامی ، من هم موافقم... چون اگر در شلوغی های انقلاب وبلاق وزین آفتر 23 بود کسی نمیتونست به شریعتی دروغ ببنده، فضای مجازی اینقدر شفاف هست که شخصی مثل زیبا کلام مجبور میشه خودزنی سیاسی کنه و یا صدای بلند اعتراف کنه که "در زمان انقلاب فرهنگی گمان میکرده که یک فارغ التحصیل رشته برق از دانشگاه شریف بدرد کشوری مثل فرانسه میخوره نه کشوری مثل ایران که فرهنگ سنتی و مذهبی داره" و با شجاعت کامل و انصاف که گوهر کمیاب روزگار ماست اشتباهش رو بعهده گرفنه بدون اینکه عنوان کنه که از شریعتی خط گرفته یا او باعث شده که چنین تفکر مذهبی نادرستی داشته باشه!
به شریعتی هم اجازه داده شد که نظراتش رو تکمیل کنه و بیشتر توضیح بده یا حداقل از خودش دفاع کنه؟

از سر بریده عطار به کجا ها که نرفتیم؟!!

من از کامنت نیلوفر این استنباط رو کردم که اگر وبلاق وزین بعد از بیست و سه بود، در زمان انقلاب فقط این وبلاق وزین بود که حرف اول و آخر را می زد. و نیز در زمان انقلاب بهرحال چه وبلاق بود یا نبود، شریعتی هم نبود.

فلورا یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:34

در ضمن فکر نمیکنم که هیچ آدم عاقلی قبول داشته باشه که شریعتی رو شاه کشته... همونطور که کسی قبول نمیکنه که سینما رکس آبادان رو ساواک آتش زده باشه!

از صمد بهرنگی عزیز هیچ دفاعی ندارم چون درباره ش هیچ نمیدونم و جز آثارش که باعث شدن ماها زود بزرگ بشیم و دنیارو تنها با پریها و فرشته های نگهبان و در رویا نشناسیم، شناختی ازش ندارم...

یکی از چیزهایی که باعث شد انقلاب سال 57 رح بدهد همین چیز ها بود. قتل و کشتاری که به شاه نسبت داده شد. تختی و شریعتی و بهرنگی.

فلورا یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:26

با احترام به آقای مهدی بهشت... جواب شون رو اصلا دوست نداشتم ... هرچند دلیلی نمیبینم که ایشون جوابی بدن که من لزومن دوستش داشته باشم

شریعتی رو دوبار خوندم ... و هردوبار کامل... حتی خصوصی ترین گفته هاش رو... بار اول دبیرستانی بودم و بسیار ایدئولوژیک فکر میکردم... سبب ساز شد که از فهم سنتی دین دست بردارم و دین رو نو بفهمم... نمیدونی چه کیفی میکردم وقتی برای مادربزرگم میخوندم: "آیت اله کسیست که یواش راه میرود و ریش دارد و بیحال است و بابت نمازهایی که خودش میخواند از مردم پول میگیرد" یا وقتی به مادرم میگفتم : " بی دینی یعنی عیاشی در این دنیا... مذهب یعنی عیاشی در اون دنیا " یا وقتی با همسن و سالهای مذهبی دو اتشه و قطب مخالفشون حرف میزدم و میگفتم: "زن سنتی یعنی زنی که حنا میبندد و غیبت میکند و جادو جنبل میکند و از خروس و ماهی نر حوض خانه اش رو میگیرد و زن مدرن یعنی همان ملا باجی فوق الذکر که تمدن به او رنگ و لعاب دیگری داده ست" خب شاید برای یک نوجوان یا تازه جوان امروزی این جملات لذتبخش نباشه اما برای من کافی بود تا هرکلمه ای که از دهان مرحوم شریعتی دراومده بود رو ببلعم و هرچه بیشتر بخونم و بخونم و بخونم... نه فقط شریعتی رو که اریک فروم رو که اساطیر یونان رو که فلسفه رو که اینهمه بر خواندنش تاکید داشت و ضعف خودش میدونست... ویکتور فرانکل رو که یکی از دلایل زنده بودن منه...

اما با ر دومی که دوباره به خوانش آثارش روی اوردم بعد از دوم خرداد بود که زمزمه های تئوریزه کردن دین توسط اون مرحوم بلند شد... اما دریغ ... اونچه دستگیرم شد بدفهمی و کج خوانی امثال گنجی بود که برای اینکه خودشون رو غسل تعمید بدن مجبور بودن دیگری رو نجس کنن... یا کوته فکرانی که توجیه شون حرفهای زشتی بوده که مثلا شریعتی در روابطش با همسرش به زبان می آورده ... یا اینکه مثلا دکترا نداشته و دیپلم داشته... و عقده گشاییهایی که مختص ما ایرانی هاست

اما در هرصورت بسیار متاسفم که شخصی رو که در 44 سالگی فوت شده و از 40 سالگیکه تازه سن رسیدن به کمال هست، تحت تعقیب بوده... و هیچ ادعایی نه در ادبیات نه در دین نه درفلسفه داشته... و بزرگترین الگو بوده برای معاصرینش که تنها به عقل خودشون اعتماد کنند و بدنبال دانستن هرچه بیشتر باشن، مروج اسلامی میدونن که با همه و همه ی اینها مخالفه... چه بدبخت و بیچاره قومی هستیم ما ایرانیها که وقتی دلیل واقعی شکست هامون رو نمیدونیم همه ی کاسه کوزه ها رو میشکنیم بر سر کسی که مرده و زنده نیست که مثل سروش و زیبا کلام که از خودش دفاع کنه و مهمتر از اون که حتی کتابهاش رو هم بدقت نخوندیم و مثل ملاها از زبان هم میشنویم و تکفیرش میکنیم...

دیشب دیدم که جوابیه سعید حنایی کاشانی به نقد گنجی بر آثار شریعتی که در واقع نقد شریعتی هم هست تو فیس بوک دوباره دست بدست میشد... اما بقول استاد کاشانی اونایی که شریعتی رو نقد میکنن خوندن نوشته هاشون راحته... چون روی مسائلی انگشت میزارن که فکر کردن و فهمیدن شون سخت نیست...
اما من از این جمع که دوستانی اهل مطالعه هستن انتظار دارم که برای پذیرش نقد یک شخصیت خیلی بیشتر از شناخت اون شخصیت وقت صرف کنن... انتظار نابجائیه؟

من باورم را در مورد شریعتی نوشتم. اصلن هم توقع ندارم که شما یا دیگران بپذیرید. این جا وبلاق است و کامنت ها باورهای من یا شما. همین. هر کدام به قول شاعر آنچه شرط بلاغ است با هم می گوییم. خواه شما یا من پند بگیریم، خواه ملال.
ولی بالاغیرتن فقط در یک مورد از نوشته تان بگویم که، خودتان باور دارید که:
زن مدرن یعنی همان ملا باجی فوق الذکر که تمدن به او رنگ و لعاب دیگری داده ست؟
یعنی ایران درودی، سیمین دانشور، لیلا حاتمی، گلشیفته ی فراهانی، فلورا، پروانه، فرناز، ........... و همه ی کسان دیگری که من به عنوان یک زن مدرن می شناسم؟

پروانه یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:12

نیلوفر گرامی
دمت گرم و دلت شاد که چه خوش گفتی!

پروانه یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:11

در باره حکایت کشته شدن عطار به دست مغولان که حکایت نخست آن را فلورا نوشتند حکایت دوم این است:
«
در مورد کشته شدن عطار روایاتی نقل شده است.اما به طور مشخص او توسط مغولها گردن زده شد اما بشنوید دو روایت مختلف را در این ارتباط که به یکی از آنها در ترانه ی 300 گل سرخ اشاره شده است

روایت اول

درباره ی کشته شدن عطار، شیخ بهایی می نویسد : وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید و اهل نیشابور را قتل عام می کردند ضربت شمشیر بر دوش شیخ عطار رسید با همان ضربت از دنیا رفت، نقل کرده اند که وقتی خون از حراقش می‌ریخت و مرگش نزدیک شده بود شیخ با انگشت خود از خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت:

در کوی تو رسم فرازی این است

مستان ترا کمند بازی این است
با این همه رتبه هیچ نمی یارم گفت

شاید که ترا بنده نوازی این است.»
http://forums.khoshkam1.com/archive/index.php/t-6344.html?s=ceb6ee080c1c5fabd82283d594ff3f8f


فلورا جان با پوزش ،در باره شریعتی با محسن گرامی هم رای هستم.

پروانه یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:06

پیام های فلورای گرامی:
من هم مانند فلورا ارتباطی بین این دو عکس و دو مفهوم سر بریدگی نمی بینم.

وشاید!دو مفهوم کاملا در برابر هم را نشان می دهد که از این دید هم به نوعی جالب است که سر بریده تصویر نخست ، مغول در داستان کشته شدن عطار است!

از فلورا هم بابت آوردن آن حکایت منظوم نسوب به عطار سپاسگزارم.

پروانه یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:52

این عکس های غیر مرتبط و پیام های دوستان با هم موجب شد گشتی در اینترنت بزنم:

پیام فرناز:
سیصد گل سرخ یکی از ترانه‌های داریوش اقبالی با آهنگ سازی هومن دپارس می باشد

شاعر ترانه شعر این ترانه را، شاعری به نام «محمّد اصفهانی»، با الهام از شعر یک ترانهٔ عصر مشروطیت و با تکرار شاه بیت آن ترانهٔ قدیمی به عنوان ترجیع بند ترانهٔ جدید سروده است.

متن ترانه سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

ما را ز سر بریده می ترسانی
ما گر زسر بریده می ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

...

در محفل عاشقان خوشا رقصیدن
دامن زبساط عافیت برچیدن
در دست سر بریدهٔ خود بردن
در یک یک کوچه کوچه‌ها گردیدن
...
سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی
مارا ز سر بریده می ترسانی
ما گر زسر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
...
هرجا که نگاه می کنم خونین است
از خون پرنده ای گلی رنگین است
در ماتم گل پرنده می موید و گل
از داغ دل پرنده داغ آجین است
فانوس هزار شعله اما در باد
می سوزد و سرخوش است و چین واچین است
یعنی که به اشک و مویه خود گم نکنی
از عشـق هر آنچه می رسد شیرین است
...

چه خوب که موجب شد رفتیم و ریشه ی این ترانه را دانستیم!

من با سیصد گل سرخ یک گل نصرانی هم مشکل دارم. در کامنت خانم فرناز هم نوشتم که بعد از این پست نوبت آن است. آن یعنی چه؟
چه خوب که ریشه ی شعر را پیدا کردید. ولی معنی آن کماکان مشکل من است.
این دو عکس فقط در سر بریده مشترک هستند. از آن جا که من هیچ از این سر بریده نمی دانم، این دو را در کنار هم نهاده ام.

نیلوفر شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:30

ایکاش در اوج کیا بیای صمد و شریعتی در اواخر حکومت شاه اینترنت و وبلاق وزین افتر ۲۳ وجود داشت تا اینهمه احساس به جای منطق ذهن مردم را پر نمیکرد ،

افسوس....

فلورا جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:15

دریغم میاد که این قطعه از کتاب "گفتگوهای تنهایی" از دکتر شریعتی رو ننویسم ... چون اولین بار ماجرای عطار رو اینجا خوندم که دبیرستانی بودم و چیزی دسنگیرم نشد... اما بارها به این کتاب برگشتم...

داستان من داستان عطار است. ما صوفیان همه خویشاوندان یکدیگریم و پروردگان یک مکتبیم.مغولی او را از آن پس که ریختند و زدند و کشتند و سوختند و غارت کردند و بردند و رفتند ، اسیر کرد و ریسمانی بر گردنش بست و به بندگی خویشتن آورد و بر بازار عرضه اش کرد تا بفروشدش، مردی آمد خریدار، گفت این بنده به چند؟ مغول گفت به چند خری؟ گفت به هزار درهم. عطار گفت مفروش که بیش از این ارزم. نفروخت. دیگری آمد و گفت: به یک دینار! عطار گفت: بفروش که کمتر از این ارزم. مغول به غضب آمد و سرش به تیغ برکند. عطار سر بریده ی خویش را از خاک برگرفت. میدوید و در نای خون آلودش نعره ی مستانه س شوق میزد و شتابان میرفت تا به آنجا که هم اکنون گور اوست بایستاد و سر از دست بنهاد و آرام گرفت.

...چه زشت است از قربانی های خویش در راه ایمان خویش سخن گفتن!
من اگر ناچار شدم که نامی از قربانی های خویش برم نه از سر پستی است، این را همه میدانند که من نه مردی سوداگرم و نه مردی تنگ چشم، از آن رو بود که آنرا بپذیرند، نگویند نگهدار، مکش، حیف است، مریز، اگر از آن نام بردم تا بنمایم ، نام نبردم تا آنرا ارج نهند ، قیمتش را بدانند؛ هرگز؛ نام بردم تا بی ارجی آنرا بنمایم که به هیچ نمی ارزد، تا بشناسند که اگر جهان را در بهایش بپردازند ارزان خریده اند و اگر به لبخندک رضایتی بخرندش گران فروخته ام!



قشنگ بود. هر چند اگر دبیرستانی هم نبودید چیزی از نوشته های این مرد نمی فهمیدید که عین نفهمیدن است نوشته هایش. نوشته هایی که یک ریز احساس است و کوچکترین منطقی در آن نیست. با دید انتقادی بخوانیدش من را باور می کنید. ایکاش سر به تن شریعتی نبود که هر چه می کشیم از تئوریزه کردن مذهب به دست این مرد بود. که چه بد کرد و چه خیانتی کرد بر این ملت. چه بسیار جوانانی که با اندیشه های احساسی این مرد به پای چوبه دار رفتند. خودش در جایی مرد و بعد گفتند که شاه او را کشته است ولی هرگز و بعد از سی و اندی سال نه قاتلش معلو م شد و نه هیچ اثری از قتل.............
او را در مکالمات روزمره دکتر علی شربتی می نامم.
نسخه غیر دینی او را هم در ذهنم دارم که نامش صمد بهرنگی بود. کسی که در ارس غرق شد و هیچکس باور نکرد و همه گفتد که شاه او را کشته ولی من این را هم هرگز باور نکردم. شاه کسی نبود که از کشتن یک معلم روستا هراسی در دل بیاور و به کسی نگوید. در مورد صمد بهرنگی هم بگویم که او را نیز در ذهن کسانی که دید مذهبی ندارند را سم تر و زهر تر از شربتی می دانم.
ولی این نبشته ی شما از هر کسی که باشد زیباست. هر چند به طور جدی شک دارم که دانسته های خود علی شریعتی باشد.
ممنون.

فلورا جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:04

این پست رو چند روزه دیدم ... باور میکنید که در تمام طول روز پس زمینه افکارم این تصویر بود و حکایت عطار که بیادش نمی آوردم، اما من نمیتونم یه جورایی ماجرای عطار رو که صوفیانه ست به این تصور مرتبت کنم... اما درمورد عطار،حکایتی ست که دکتر شفیعی کدکنی اون رو منتسب به عطار میدونه اما خودشون هم این حکایت منظوم رو شایسته توجه دیدن و ذکر کردن:

شبی حلّاج را دیدند در خواب
بریده سر بکف مانند جلّاب
بدو گفتند چونی سر بریده
بگو تا چیست این جام گزیده
چنین گفت او که سلطان نکونام
به دست سر بریده میدهد جام
کسی این جام معنی میکند نوش
که کردست او سر خود را فراموش
کسی را جام معنی پایدارست
که اندر سر بریدن پایدارست
کسی این جام معنی نوش دارد
که او گفتار جانان گوش دارد
کسی این جام معنی در کشیدست
که چون عطّار خود را سر بریدست
کسی این جام معنی خورد اینجا
که بگذشت از خواب و خورد اینجا
کسی این جام معنی میخورد او
که جز جانان حقیقت ننگرد او
کسی این جام معنی خورد از دور
که او شد کُل فنا مانند منصور
کسی این جام معنی همچو او خَورد
که باشد همچو مردان صاحب درد
کسی این جام معنی میکند نوش
که آنکس در فنا باشد جهان کوش
اگر این جام معنی میخوری تو
یقین کز هر دوعالم برتری تو
اگر این جام معنی نوش خواهی
بگردن جان دهی در دید شاهی
اگر این جام خواهی کرد تو نوش
ببر سر همچو منصور و تو مخروش
ببر سر تا شوی اینجای سردار
اناالحق زن چو او اندر سرِ دار
طمع چون برگرفتی یار گردی
درون جزو و کل بیدار گردی
چو سر این جا بریدی حق تو باشی
حقیقت در خدا مطلق تو باشی
چو سر این جا بریدی بیشکی تو
عیان بینی یکی اندر یکی تو
چو سر این جا بریدی راز بینی
نمودحق حقیقت بازبینی
چو سر این جا بریدی همچو عطّار
ز دریا جوهرافشانی به یک بار
چو سر این جا بریدی صورت دوست
بدانی و ببینی این همه اوست

من فقط به دلیل سر بریده این دو را باهم پیواندم.!!!!!!!!!!!

پارسا جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 17:34

متاسفانه نمیدونم کدوم شعر رو میگید؟
شما شعری برای من نفرستادید خیلی وقته به من سر نزدید؟!
کامنتی از شما دریافت نکردم

شما در کامنتی که بر یکی از اشعاری که من از شاملو خوانده بودم کامنتی گذاشتید که عصار این شعر را خوانده. من بهتر بود که این آهنگ را می کردم موزیک متن این شعر. سراغ وبلاگتان آمدم و از شعر آغوش شما خوشم آمد و ضمن درخواست از شما برای ارسال لینکی از آهنگی که عصار خواند بود شعر آغوش را هم خواندم. احتمالن لینک در این دنیای مجازی گم شده. دوباره برایتان می نویسم . یعنی می چسبانمش این زیر.
http://s2.picofile.com/file/7113970535/Aghoosh_Parsa001.mp3.html

دارا جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:55

این نقاشی شبیه پرده خوانی خودمونه انگار.
یه عالم داستان باید تئ این پرده باشه.

پارسا پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 17:54

سلام استاد
هنوز هم میخوانمت اما خاموش ...

من یک شعری خواندم و برایت فرستاندم. منتظر یک موسیقی متن از جانب شما بودم برای شعری که موسیقی متن نداشت. نامش چه بود؟

فریدون پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:37

تصویر اول از آندره دوراند است که در سال 1947 در کانادا متولد شد. او تحت تاثیر آثار هنری نقاشانی همچو روبنز، تیتان بود.

ممنون.
بروم و بنویسمش.

پروانه سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:33

چقدر خشن!
این عکس عطار اینچا چه می کنه!
این عکس عطار رو به تنهایی در زمینه صفحه نمایشم دوست دارم !

خشن نیست به نظر من. من باید دوران عطار را با دوران برونو مقایسه کنم. کس چه می داند. نه این که بگویم این مرد صلیب به دست عطار است ولی در این که این دو عکس می توانند نسبتی هرچند دور با هم داشته باشند تقریبن شکی ندارم.
عطار خب سر بریده ی خود را در دست گرفته بود و در کوچه ها می رفت. مناسبتی از این بیشتر؟
این عکس عطار این روزها در صفحه نمایش ما هم هست.
این هم شاهد مثال. این عکس زیب وبلاق وزین عسکامون ما می شود بعد از ویرانه های رشاد.
http://s2.picofile.com/file/7132688709/Dekstaf_900615.jpg

آرمین سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:48

تو این نقاشی سوژه واسه سوال زیاده . همه اون آدمایی که تو نقاشین خودشون سوالن . نقاش الکی نکشیده که فضا پر بشه . اونا هرکدوم یه وظیفه ای داشتن.
ولی کلن سر بریده در دست برای من مرگ رو تداعی نمیکنه.
تو این نقاشی این یارو که سر خودش دستشه مامور اجرای حکمه. کلیسا همیشه با دانشمندا مشکل داشت چون هروقت دانشمندا نظریه ای میدادن امکان داشت صحبتای اونارو نقض کنه و طرفداراشونو از دست بدن .طرفدارم که نباشه حکومتی در کار نیست... سواری در کار نیست... وقتی با پیشرفت علم میجنگی ینی داری با عقل و شعور و تفکر میجنگی . کسی هم که با این چیزا میجنگه مطمئنا از عقل سالم خوشش نمیاد و نمیخواد که ازش استفاده کنه . واسه همین برای گرفتن تصمیم و اجرای حکم باید اول سر خودشو از بدنش جدا کنه تا اون نتونه براش تصمیم بگیره. بعد با خیال راحت به اسم مسیح اجرای حکم کنه.
تفسیر من این بود

تمام آیتم های این تصویر معنا داره. حق با شماست.
تفسیر بی عقلی هم توسط مامور می تونه قابل بحث باشد.
ممنون.

[ بدون نام ] دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 19:12

هورا معلوم شد مغزم از کار افتاده ولی نه اونقدر
خودم یادم اومد:

سیصد گل سرخ و یک گل نسرانی (نصرانی ؟ )
ما را ز سر بریده می ترسانی
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم













سیصد

اینی که شما نوشتی پست بعدی ما بود. از این یکی که الان نوشتیم سخت تره. این سیصد گل سرخ و ...............

فرناز دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 18:56

...... یک شاخه گل نصرانی (نسرانی ؟ )

ما را ز سر بریده می ترسانی ؟
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم

با این مقدار از هوش و حواسی که از من باقی مانده لطفا نبرسید که مصرع اول چیست ؟
اصلا هیچی نبرسید !!!

اصلن ما غلت بکنیم اگر پرسشی داشته باشیم. شما همین جوری برای ما قامنت بگذارید که از هر دو جهان ما را بس است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد