بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

این روزها

این روزها فقط به خودم فکر می کنم  و این که در کجای تاریخ ایستاده ام؟ 

هیچ کار دیگری ندارم. 

یعنی نمی توانم هیچ کار دیگری بکنم. 

اگر کاری هم می کنم در لابلای اوقاتی است که از این فکر کردن خسته می شوم.

نظرات 19 + ارسال نظر
نیره دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:41 http://bahareman.blogsky.com/

درود.. و من هم روهای زیادی... خیلی روزهای زیادی به این فکر می کنم... و این روزها... این روزها که می گذرند... شادم که می گذرند این روزها... اما ... نمی دانم...

اگر نمی گذشتند که واویلا بود.

شهرزاد یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:59

من فکر می کنم این در کجای تاریخ ایستادن در هر دوره ای مشکلات خودش را دارد برای همین هم همیشه یک قاعده کلی وجود دارد این که آدمی چقدر مایه داشته باشد و چقدر ابر و باد و مه و خورشید وفلک دست به دست هم بدهند که ردپایی از انسان دراین دنیا به یادگار بماند خودش کلی هنر است. این که گفته اند:
خنک ان دل که نباشد پی آزار کسی
بار بر دل ننهد گرد نبرد بار کسی
رشک یک سو نهد و پاکدلی پیشه کند
نشود سرد دل از گرمی بازار کسی
درست.از این گفته ها در سخن بزرگان ما بسیار است و مثل یک منشور اخلاقی مقابل دیدگان همه ما هست – هر چند شاید بسیاری از ما اصلن به آن عمل نکنیم – ولی در هر حال دشواری کار گذشتگان ما این بود که از بین همه تمام تهدیدها و با همه محدودیت ها باید تمام همت و توانشان را برای بودن و بر جای ماندن به کار می بستند و چه بسا با همه تلاش ها آثار بسیاری از آن ها در گذار روزگار محو و نابود شده و رنج بردن ها و دود چراغ خوردن هایشان بر هیچ کجای صفحه هستی نقش نبسته هر چند شاید همین آدم ها منشا اثرها و حرکت هایی بوده اند که هنوز که هنوزه بدون این که ردی از نام آن ها مانده باشد، از تاثیر آن ها بهره می بریم – و اصلن شاید چیزی که باید برایمان مهم باشد هم تاثیر است و نه ردپا - ولی امروز با پیشرفت علم و تکنولوژی و گسترش رسانه ها و کانال های ارتباط جمعی و در میان انبوه اطلاعات با این که به نظر می رسد کار ساده تر شده ولی این که چکار بکنیم که نام خود را ماندگار کنیم شاید اندکی دشوارتر از گذشته باشد امروزه روزی که با جستجوی یک کلید واژه در یکی از موتورهای جستجوی اینترنتی هزاران هزار منبع و مرجع مختلف برای مراجعه پیدا می کنی و واقعن می مانی سردرگم که به کدام یک می توانی اعتماد کنی و اصلن باید آن 20% اساسی را به 80% غیر ضروری ترجیح دهی یا نه نمی دانم شاید بشر امروز روزی آن قدر میان داده ها و اطلاعات مختلف گم شود که حتی نتواند ببیند که خودش در کجای زندگی خودش ایستاده و از این انبوه اطلاعات و داده ها چه می خواهد

روزبه شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:40

همذات پنداری در مکان مورد نظر شما.

بیا سوته دلان گرد هم آییم.

آرمین شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

نه قیمتش فرقی نداره . این برای کساییه که تو مسافرت به شهرایی میرسن که بنزین سوپر ندارن . اونجا بنزین معمولی بزنی اذیت میشی منتها اگه از این اکتانا همراهتون باشه دیگه نگرانی ندارید هر آشغالی گیر اومد میشه ریخت تو باک

افتاد.

دارا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:28

ببینما مهم نیست کجای تاریخ وایسادیم مهم اینه که تاریخ کجای ما وایساده؟

خب تاریخ کجای ما وایساده؟

آرمین جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:19 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

حالا که بحث بنزین شده من پیشنهاد میکنم درمورد همین بحث کنیم تا یکم از بار منفی کم کنیم . اگه سیاست تلخ نبود تا آخر عمر سیاسی حرف میزدم ولی چه کنیم که مثل زهر مار میمونه.
.....................
یه روشی واسه بنزین کشیدن هست .یه بار یه تعمیرکار جلوم انجام داد البته اون ماشین کاربراتوری بود نمیدونم واسه انژکتورم جواب میده یا نه . شلنگ بنزین که از باک به کاربراتور اومده بود رو درآورد بعد ماشینو روشن کرد همین که ماشین روشن شد بنزین با چنان فشاری اومد تو 4 لیتری که همه کیف کردیم . ظرف که پر شد ماشینو خاموش کرد شلنگو فرو کرد سرجاش.
حالا یه چیز دیگه هم درمورد بنزین بگم . بعضی از شهرا بنزین سوپر نیست . یه سری از ماشینا موتورشون با بنزین معمولی خوب کار نمیکنه مخصوصا ماشینای خارجی . از این تعویض روغنیا هستند که بزرگن هرچی میخوای دارن ... برید اونجا بگید اکتان بنزین میخوام قیمتش 5 یا 6 تومنه یه شیشه اش واسه دو تا باک 45 لیتری جواب میده . بریزید تو باک انگار سوپر زدید

تا جایی که من میدونم اگه این کارو بکنیم بعد از یک لیتر بنزین ماشین خودم خاموش میشه و روشن کردنش بازم کلی پدال زدن داره. اگه توی این کشیدن شیلنگ بنزین یهو ماشین خودم در اثر گرما آتش نگیره. تازشم اگه من از اولش سوپر بزنم خیلی با این قیمتی که تو نوشتی فرق نداره. داره؟

آرمین جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:42 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

آقا محسن من میگم آدم وقتی یه چیزی رو میبینه در قبالش مسئوله . وقتی تو جاده داری میری هیچ مسئولیت و تاهدی نسبت به کسی نداری ولی از لحظه ای که یه نفرو میبینی که احتیاج به بنزین داره از اون لحظه به بعد نسبت به اون آدم مسئولیت داری. شاید خیلی ها بگن به ما چه که اون بنزین تموم کرده ما که مسئول بنزین مردم نیستیم .بله درسته . خیلی ها الان لنگ بنزینن ما که مسئول همه اینا نیستیم خدا که نیستیم یه بنده اییم ولی مسئول اون کسی هستیم که خدا سر راهمون قرار داده . میگن خدا هیچوقت مستقیم وارد عمل نمیشه . واسه هرکاری وسیله مخصوص خودشو میفرسته . همه ماها هم وسیله اییم .
اینجور چیزارو عقل حالیش نمیشه .عقل واسه حساب کتابه مخصوصا اینجور موقع ها که در کسری از ثانیه قیمت هر لیتر بنزین رو یادآور میشه تا مانع از بخشش بشه ولی قلب آدم میگه نه . براش مهم نیست بنزین لیتری چنده فقط میگه باید به اون کمک کنی .همین
این یه مثال ساده بود معمولا هم وای میستن از خیر چند لیتر بنزین میگذرن چون بالاخره پولش برمیگرده ولی وقتی پای جون آدما در میون میاد از هر هزار نفر یه نفر حاضر میشه خودشو فدای دیگری بکنه چون همه میدونند که جون دیگه برگشتنی نیست پس محافظه کارانه عمل میکنن و متقابلا کار با سرعت کمتری پیش میره

کاملن درسته. هر وقت که یکی رو می بینم که منتظر بنزینه مسافرتم کوفتم میشه. چرا که نمی تونم بنزین بهش بدم. ماشینم قبل از باک یک توری داره. بنزین یدکی هم بر نمی دارم. با این حال بازم مسافرتم کوفتم می شه. قبلن می دادم. شیلنگ و مک زدن و تف و ...... بنزین.
در ضمن در اوضاعی که مدام از طرف کسانی که بهم راه و رسم سیاست آموخته اند می شنوم که باید صبر کنم خب صبر می کنم. جونمم نگه داشتم. هرچند که ممکنه توی یک مسافرت بدمش بره.

فروزان پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:41

همیشه به این فکر کردم
من اصلا چه کاره ام
چه کار می تونم بکنم
سر پیازم یا ته پیاز
همیشه خواستم حرف بزنم یه آقابالاسری داشتم که امر ونهی کنه
خلاصه
تاریخ رو همین مردم ساختن
نردبانی شدن برای همه جور ادمی تا ازشون بالا برن
اگه به داد دلشون رسیدن که چه بهتر
نرسیدن هم که دفعه بعد دلشون میخواد یکی دیگه بیاد بهتر
وقتی خسته شدن از پیدا کردن یه نفر حامی
می شینن میگن
کی بدی رفته خوبتر اومده
اوضاع همینه
و کاریش نمیشه کرد
خودمم موندم از این همه سازش ونرمش
واقعادر تعجبم...
تاریخ این چیزهای کوچیکو نمی نویسه
آدمایی رو می نویسه که تغییر ایجاد کردن
ادمای خورده ریز اصلا به حساب نمیان
راستش نمیشه هم از همشون نوشت
عملی نیست
عادت کردم به سیاهه بودن...

سروی پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:48 http://matrook.blogsky.com/

فکر می کنم اگر خوب زندگی کنیم ، طوری که آزارمون به کسی نرسه ، دروغ نگیم و شادمانی رو برای همه بخواهیم ، اصلن لازم نیست که مرتب بشینیم به حساب و کتاب . بگذاریم ایندگان درمورد جای ما قضاوت کنن . ما فقط به حرکت در راهی که بهش ایمان داریم ادامه بدیم و البته خوبه که هراز چند گاهی ، ایمانمون رو هم بازنگری کنیم . شاید با جهان بینی جدیدی که هر روز و نو به نو بهش می رسیم ف ایمانمون نیاز به تجدید نظر داشته باشه ... و نترسیم از تغییر و پذیرش اشتباهاتمون ... حتا اگه یه عمر مرتکبش شده بودیم .

این جوری حتمن جای خوبی از تاریخ رو به خودمون اختصاص خواهیم داد .

یه نفر دیگه ام یه روزی همین حرفو زد. یه روزی توی یک سفر دو نفره بودیم. اون راننده بود و من تماشاچی. بهش گفتم: من فکر می کردم که در زندگیم یه تغییری در مسیر تاریخ به وجود میارم. ولی مرده شور منو ببره که .............. اون همین حرف شما رو زد.

سارا خانوم پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:52

سلام رفیق
قبول یکم زیاده روی کردم و تند نوشتم
ولی هنرمند و نویسنده و .........متعلق به یک کشور نیست......وقتی پای هنرمند میاد وسط ......یه چیز جهانی....بگذریم.........ولی حرفتون درباره تجزیه منو خیلی اروم کرد .........موج مثبتی داشت.......
ممنون......
درباره ایران من همیشه در نگرانی به سر میبرم.....
همه از همه چی شاکین...برق و اب و گاز ......پول و بی کاری.........ولی وقتی پای تغییر به میون میاد..همه میکشن کنار.........
واسه همین گفتم ملتی شدیم ترسو
قصدم توهین به شما نبود رفیقا..
من گاهی اوقات مینویسم بعد فکرشو میکنم.....
باری اگر سبب ناراحتی شدم منو ببخشید

توهین؟ به من؟ عمرن. من چینین چیزی برداشتی از کامنت تو نکردم. اگر پاسخم چنین سود تفاهمی ایجاد کرد تو باید منو ببخشی.
در ضمن اینجا هر چه که دل تنگت می خواهد بگو.
بیخیال من.

حسام پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 http://hessamm.blogsky.com

گاهی اوقات تاثیر فکر یک فرد هست که روی افراد دیگه اثر می ذاره و باعث می شه حرکت یا موجی راه بیفته، یا کم کم اینکه موج از حرکت نایسته... شاید یک قطره ندونه کجای دریا ایستاده اما مهم اینه که همین قطرات هستن که دریا رو شکل می دن...

خیلی شاعرانه شد؟؟؟ مدل بعد از نیمه شبیش رو هم می تونم بنویسما!!!

حسام من تو رو نداشتم چه می کردم.
ولی بعد از نیمه شبشم نوشتی نوشتی. منتظرم.

پروانه پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 http://parvazbaparwane.blogsky.com

شما کاملا درست نوشتید و منظور من هم فیزیکی نبود

سارا خانوم پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:54

سلام رفیق
کجای تاریخ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادمیزادی که ترس وجودشو تسخیر کنه .......جایی در تاریخ نداره.........
تاریخ رو ادمهای شجاع ورق میزنن..........
و اما شما.........
با توجه به میزان شجاعت ببینید کجایید
و اما ملت ایران.........
در تاریخ همیشه نامی از سرزمین پرشیا بوده.........
به خاطر مردمان دلیرش........
حتی وقتی تازیان .......سعی در محو کردن نامش داشتند......با ایجاد تفرقه در مذهب اسلام........پرشیا ماند........زبانش ماند..........
ولی...........
حس میکنم دوران خاموشی ..........نزدیک........
اگر به این منوال پیش بریم.........
و ترس هجوم بیاره..........
به گمونم حتی پرشیا هم از صفحه تاریخ حذف بشه.....
باری.......
خودم در تاریخ جایی ندارم.........
من کلا ادم ترسو و ...............
بگذریم رفیق
خوش باشید و ..........

من اصلن به این که آدم باید شجاع و نترس باشه باور ندارم. همه ی ترس های فردی در یک جمع فروکش میکنه و میشه شجاعت. حذفم نمیشیم. تجربه تجزیه کشورها به شکست انجامید. کشورها هرچه بزرگتر باشن بیشتر میشه ازشون بازخواست کرد. جمهوری های شوروی سابق رو ببین. همه شون شدن مامن تروریست ها از هر تیرو طایفه. کسی هم جوابگو نیست. ایران تجزیه نمیشه.
تازشم مگه موندن در تاریخ باید فقط با شجاعت باشه. نویسنده و هنرمند و ........ اینا همه کشک؟
بگذریم
خوشم

آرمین پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:05

دقیقا حرف شما درسته ماهم توقع داشتیم همسایه ها پا درمیونی کنن وگرنه به زدن بود که تعداد کافی بود.
این بابای ما خیلی فیلمه نه که وزنه بردار بوده تو فردین بازی همیشه پیش قدمه . قبل از انقلاب برای کاری میره امریکا . آقا همون روز اول تو خیابون میبینه یه یارو محکم میزنه تو گوش زنش . بابای ماهم میره جلو میگه برای چی میزنی؟ اونم مثل این یارو بهش میگه به تو ربطی نداره زن خودمه . اون موقع هم بابای ما تو اوج آمادگی بدنی بوده ینی دست یه وزنه بردار تو اوج آمادگی خیلی سنگین میشه چنان میزنه زیر گوش یارو طرف دراز به دراز میخوابه زمین ...مردم جمع میشن یارو هم به هوش میاد پلیسم از راه میرسه ستاشونو میبره اداره پلیس. همونجا زنه از بابام شکایت میکنه . حالا هرچی اونا میگفتن چرا این یارو رو زدی بابای منم میگفته چون زنشو داشته میزده اونا میخندیدن میگفتن به شما چه ارتباطی داره که دخالت کردی؟ تازه اون وسط زنه گفته بود شوهرم منو نزده. خلاصه کم مونده بود بندازنش زندان . دوستای بابامم میان با بدبختی و هزار دستمال زنی به اونا میفهمونن که تو ایران وقتی یه همچین موضوعی پیش میاد هرکسی که این صحنه رو ببینه از زنه دفاع میکنه .اونا هم شکایتو پس میگرن و میرن پی زندگیشون. قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید...

بابا گلی به جمال بابات. دس خوش. روزای تظاهرات بیایم با بابا بریم.

آرمین چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:54

حواسمون نبود شانسی اول شدیما . هیشکیم تبریک نگفت
............
امروز به بی غیرتی مردم ایمان پیدا کردم .البته بلانسبت خیلی ها . بهتره بگم بی غیرتی مردم محلمون .
سر ظهر بود دیدم صدای دادوبیداد میاد .با بابام رفتیم تو کوچه دیدیم یه پسره ۲۶ یا ۲۷ داره سر یه دختره داد میزنه . حالا نمیدونم زنش بود دوست دخترش بود مهم نیست . نگاه کردیم دیدیم همه اومدن تو کوچه ولی هیشکی حرف نمیزنه . بابای بنده نسبت به این چیزا خیلی حساسه که یه نفر تو خیابون سر یه زن داد بزنه .بهش گفت واسه چی داد میزنی صداتو بیار پایین . یارو نه گذاشت نه ورداشت گفت به تو ربطی نداره آقا مارو میگی دویدیم سمت یارو که آش و لاشش کنیم دیدیم پدر۶۰ سالمون جلوتر از ما داره میدوه . دیدم خیلی ضایعه ست ما دو نفریم اونم تنهاست دختره هم که التماس میکنه میگه تورو خدا ولش کنید. به خاطر دختره کوتاه اومدم بابامو نگه داشتم حالا اون پسره شیر شده بود هی فحش میده .خلاصه به فحش اکتفا کردیم یه ذره ما دادیم یه ذره اونا بعد با بدبختی بابارو کشوندیم خونه .نکته اینجا بود که تمام این مدت ملت داشتن عینه گاو نگاه میکردن هیشکی جلو نیومد . اینکه میگم ملت همسایه هاین که ۲۰ سال باهاشون زندگی کردیم ینی غریبه نبودن. اونوقت میخوان سرنوشت مملکتو عوض کنن...

آره اول شدی. رقبا که معمولن تبریک نمی گن. توی ایران البته. خودم بهت تبریک میگم.

من بارها این دعواها رو دیدم. نه این که برم و پادرمیونی کنم. اصلن به قد و قواره ام نمیاد. ولی دیگرانی که رفتن بلافاصله زنه طرف مردی رو که باهاش دعوا می کنه رو گرفته. چرا که در نهایت نمی خواد یا نمی تونه با اون درگیر بشه. طرفش آدمیه که بهش نیاز داره. یعنی احساس نیاز می کنه. میگه این برای من می مونه. فردا که مردم محل رفتن توی خونه شون بازم اینه که من باهاش درگیرم. بعد از این دعواهام دوتایی حالا نه گیرم به خوبی و خوشی ولی با هم و دوتایی میرن توی خونه و در رو می بندن و .................... منظورم اینه که آشتی می کنن.
درمورد مردم ولی آره. به نظرم باید مردم دخالت می کردن نه در دعوای اون دوتا با هم که در دعوای اونا با شما.
من بودم از شما دو تا دفاع می کردم ولی اگه کار به زد و خورد می کشید راستش فرار می کردم. عمرن بتونم کسی رو بزنم. البته اگه اسلحه ای چیزی داشته باشم که ندارم ترجیح می دم که از دور شلیک کنم و بعدش متواری بشم.

رشاد چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:22

جانا سخن از زبان ما میگویی!

بروتوس تو هم؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:55

من تصور میکنم که : شما چه فکر بکنید و چه فکر نکنید در هر لحظه عمر در یک نقطه تاریخ ایستاده اید .منتهی اینکه هر انسانی چه موقع به این مسئله فکر میکند بستگی کامل به اوضاع و احوال روزمره او دارد ،تصور این نکته مشکل نیست که اگر همه چی بر وفق مراد و دقایق عمر سرشار از زیبایی و دوستی ،عدالت و برابری ،عدم قدرتمندی فرد بالای سر ،پدر ،مادر ، همسر ،رئیس اداره ،پادشاه و رئیس جمهور دیکتاتور وقت و....... نباشد چنین تصوری معمولا وجود ندارد .مثلا شده که در یک مجلس میهمانی و شادی کسی بیاد بیاورد که در کدام نقطه تاریخ ایستاده است ؟،بنابراین به افکارتان مراجعه کنید و ببینید چه عاملی و کدام نابسامانی فردی و اجتماعی سبب افکار روزمره شما در این برهه از زمان شده است ؟ اگر پیدایش کنید و بتوانید راه چاره ای برایش بیابید قطعا خواهید دانست که در کدام نقطه از تاریخ ایستاده اید . ببخشید طولانی شد.

من هم دارم به افکارم مراجعه می کنم ببینم در کجای جهان یا تاریخ یا زمان هرچه که نامش را بگذاریم، ایستاده ام.

پروانه چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:39

کجای تاریخ؟!
روشن است: شما در «حال» ایستاده اید.

شاید بیان من درست نبوده. منظورم حضورم در تاریخ است.
از نقطه نظر فیزیکی بله حق با شماست. ولی فردا چه؟ یا پس فردا؟ یا دست بالا بگیرم هزار سال دیگر؟
یک فرد در زمان حیاتش باید بداند که آیا هزار سال دیگر هم نامی از او خواهد بود یا نه. بودنش ممکن است باشد ولی چه گونه بودنی؟

آرمین چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:53

کار خوبیه . ادامه بدید حتما به نتایج قانع کننده ای میرسید . ما همونشم نمیکنیم ینی پول میدیم برامون فکر میکنن.
گذشته از شوخی به نظر من الان تنها وقتیه که نباید هیچ کاری کرد احساس میکنم در جایی قرار داریم که زمان خودش وارد عمل شده داره سلاخی میکنه فقط باید حواسمون باشه ترکشاش به ما نگیره .

می ترسم ترکشاش یه وقتی بگیره که خودمو پیدا نکرده باشم. این دیگه خیلی بی ریخت می شه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد