بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

اتوبوس شب


وقتی قرار است که شبی را تاصبح در یک اتوبوس بگذرانید، عقل حکم می کند که بهترین نوعش را سوار شوید. وگرنه بر شما آن رود که بر باخه* رفت.


*کاسه پشت، سنگ پشت، لاک پشت. گاه در مورد آدمیان هم به کار می رود.

نظرات 16 + ارسال نظر
بابک چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:56

همیشه و در همه سفر ها دیدن نور آرامش عجیبی به مسافر می دهد - یک جور هائی انگار دارد مسیر را درست می رود فرقی هم نمی کند هوائی باشد و دریائی و زمینی همه شان وقتی نور یک ابادی را می بینی ذوق مرگت می کنند

بچه که بودم معمولن خونه های شهرهایی که نیمه شب از میانشون میگذشتیم چراغ خواب روشن می کردند. اون خیلی حسرت برانگیز بود. حالا دیگه نمی کنن.

فروزان چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 http://narenj33.persianblog.ir

باید بگم وبلاگهای شما یکی از یکی قشنگتر و پر محتواترند
خیلی لذتبردم
موفق باشید

ممنون.

حمید دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 http://www.shaiadkeaiande.blogfa.com/

البته موسیقی خوب هم نباید فراموش بشه...
من که بدون موسیقی نمیتونم تو اتوبوس دووم بیارم.

من هم رفت و هم برگشت یکی از بی مزه ترین فیلمفارسیای این روزا رو دیدم. نمیدوم شیرین عسل بود. عسل شیرین بود عسل و شیر بود. شیر و عسل بود. و این که چطور وقتی با دو تعاونی مختلف سفر میکنی هردو یک فیلم دارن.
البته از میزان شانس هم نباید غافل بود.

آرمین یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

بدرد من خیلی میخورد ولی دوست ندارید درموردش صحبت کنید اصراری ندارم . فقط طرز فکرتون برام عجیب بود .

باشد در جای مناسب...

میام توی وبلاگت مینویسم.

سارا خانوم یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 00:33

سلام رفیق
رسیدن بخیر
چه عکسی
یه خاطره یادم اومد باید بگم وگرنه بادکنک میشم.......
یه چند سالی پیش که جوون بودیم و کلی کار بود که ما به وجد میاورد.....نه مثل الان که حتی خوندن یه کتاب باحال یا خاطرات پدرم هم برام جذاب نیست........
یه دوریبن با حال خریدیم تا از دنیا عکس بگیریم...
اتفاقا..........با دوستان دانشگاهی زده بود به سرمان.......میخواستیم برویم سفر........درسو و دانشگاه رو دو در نموده راهی مشهد شدیم........البته اگر فکر میکنید در گروه ۱۲ نفری ما احدی رنگ گنبد طلا رو دید کاملا در اشتباهید.......۶ روز در جوار شاندیز و طرقبه و شیطنت....و گشت و گزار در این شهر که خیابوناش پیست مسابقات اتومبیل رانی هستند..........خیلی با حال بود.........حالا بماند از عکسهای یادگاری.........یهو زد به سرمون که بیاین بریم اهواز.........میتونید تصورشو بکنید ........؟؟؟؟؟؟؟؟؟ما از مشهد ........بریم اهواز......ولی ما ۱۲ تا دختر با حال برای اثبات که میتوانیم...........بلیط اتوبوس خریدیم و راهی شدیم.......یادمه روز شنبه به پدرم پشت تلفن گفتم : بابا من شاندیزم..........روز یک شنبه که حالمو میپرسید گفتم : ۲ ساعت مونده به اهوازم.........
احتمالا شاخشان سبزیده بود.........بگذریم.......
توی اهواز.............
من هنز عکاسیم ناجور گل کرده بود از در و دیوار و ادم و حوا و بیابون و لجن کارونم عکس میگرفتم............
تا اینکه روز۲ بچه ها هوس کردن برن خرمشهر........یا بهتر بگم ویران شهر...........
اصلا هم کسی خسته نبود ...........اصلا خستگی واسه ما معنی نداشت.........
رفتیم به اون ویران شهر و باز من کلی عکس هنری گرفتم تا........یه جایی زیر پل ۲ تا اسب رو دیدم........از تو ماشین با سرعت عکس انداختم ازشون......و کلی هم پز عکسمو دادم که بچه ها من عکس گرفتم اونم از ۲ تا اسب..........
این گذشت و هی من به همه میگفتم از تو ماشین در حال حرکت از دو تا اسب عکس گرفتم.........
این بماند تا سفر دو هفته ای ما ۱۲ نفر تموم شد و برگشتیم سر خونه وز ندگیمون......و بنده اقدام به چاپ عکسها نمودم........با ذوق..........بین اونهمه ..دنبال اسبام بودم که .........صدای خنده دوستم بلند شد...........زودتر از من عکس رو پیدا کرده بود
باورت میشه.......وقتی من داشتم عکس میگرفتم اسبها سرشون بالا بود و چرخیده بودن سمت ما........ولی گویا در اخرین لحظات.........دلشون نخواسته بود و خم شده بودن برای خوردن........و از بد روزگار دمشونم همچین تکانی داده بودن..........و خلاصه انچه نباید عیان میشد به وضوح..دیده میشد......
به قول دوستم اگر باقی گروه بفهمن من چه عکسی گرفتم....شکار لحظه ها بود..........اونم چه شکاری......
ولی یادش بخیر...........
هنوزم فکر میکنم اون بهترین عکس اون سفر بود.......

آقا تا حالا منو هم نطلبیده.
وختی عکس زیاد می گیری شکار لحظه ها خیلی داری. به ویژه که این روزا دوربین ها صلواتی عکس میاندازن. نه مثل اون وقت که می بایستی کلی حساب و کتاب می کردی که یهو فیلم کم نیاری. پول برای چاپش کم نیاری. خالی کردن دوربین یهو طوری نشه که فیلم نور ببینه. یا یهو یکی میومد و کرم میریخت و در دوربینتو باز میکرد. هر چند پاک کردن هر عکس درپیتی هم این روزا برای من کلی سخته.

روزبه شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 23:47 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

نام یادداشت شما
اتوبوس شب
خسرو شکیبایی

من به خسروی دیگه ای فکر کرده بودم.

آرمین شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 23:03

ینی چی کلن نه ؟ ینی یه رگتون کرده ؟ یا دوست ندارید کرد باشید؟

بیخیالش. این گفتگو به چه درد کسی میخوره؟

آرمین شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:18 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

رفتم دیدم . شما کرد بودی ما خبر نداشتیم . بابا ای والله. همون اول 30بیلو دیدم باید حدس میزدم .

تا یک درصدی و حدی آره. ولی کلن نه.

سروی شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:09 http://matrook.blogsky.com/

رسیدن به خیر ؛
همیشه گردش ؛
و همیشه گردش‌هاش شادمانه البته ؛

اون اتوبوسا هست که صندلی هاش شبیه صندلی دندون پزشکیه ، اونا خیلی خوبن ؛
ولی مشکل این جاست که همه ی مسیرها از این اتوبوسا ندارن . ناگزیر باید تو بعضی سفرها از همون اتوبوس های سنتی! استفاده کنید .

من جاده رو خیلی دوست دارم ، مخصوصن وقتی طولانی باشه .
فرصت خوبیه برای فکر کردن ... فکر کردن و فکر کردن .

صندلی اگه خیلی راحت باشه دیگه نمی توان فکر کرد. باید خوابید.

م. آزاد اگر اشتباه نکنم می گفت:
جاده رفتن نیست
جاده یعنی رفت

آرمین شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 19:54

حال کجا رفته بودین ؟

کردستان. جایی که عوام به آن می گویند: سنندج. ولی در لفظ و گویش کردی به سنندج یا می گویند: کورسان یعنی کردستان یا می گویند: شهر. یعنی سنندج.

توی وبلاق عسکامون عسک هم گذاشته ایم.

نیلوفر شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 18:17

شما و دوستان که از بدی اتوبوس ارزان شب نوشتید خوب بود کلامی هم از خوبی گرون هاش میگفتید که مثل هواپیما هستند .

ما همین که نوشتیم باید ارزان نباشد حجت بر همه تمام می بکردیم.
خوب هایش که وظیفه شه.

فروزان شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:18 http://narenj33.persianblog.ir

موافقم برادر
خیلی موافقم
توی راههای طولانی له ولورده شدیم
همراه اتوبوس شب
وقتی رسیدیم شبیه صندلی بودیم به خدا...

من الان سه روزه که شبیه صندلیم.
ایکاش حداقل چهارپا داشتم.
ولی خود ترکیب اتوبوش شب خیلی قشنگه.

آرمین شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

عکس/ بمب اتم زدن ؟ نور عجیبی داره .

ما عاشق قطاریم . تا سرکوچه بخوایم بریم بلیت قطار میگیرم نه که توالت داره واسه خودش نعمتیه حالا هرچه قدرم دوست داره یواش بره مهم اینه که توالت داره .
مزه قطار میدونی کجاشه ؟ رفتی توالت قطار میرسه به ایستگاه بعد مامور قطار میاد پشت در التماست میکنه که توروخدا دستشویی بزرگ نکن ...آخه وظیفه اش اینه که قطار نزدیک ایستگاه شد در توالت هارو قفل کنه تا فجایع رخ نده

بمب؟ نور شب یک دهه.
خب قطار آره. قطار خوبه. ولی هرجایی که قطار نداره که.
اون مامور بنده ی خدام میدونه که ملت مطلقن شعور ندارن. خودشم چون کارشه اینو میدونه.

آرمین شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:06

آی اول بشم

ساعت ۹ صب؟
سحرخیز باش تا کامروا باشی.

فلورا شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:25

رسیدن بخیر

اون ساعت با هاله ای سبز رنگ قشنگ بود چرا برش داشتین؟؟

خانوم اجازه؟
اون ساعت پستی ه که هر وقت بخوایم بریم و نباشیم اینجا میزاریمش خانوم.
پست اجازه گرفتنه خانوم.

روزبه شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:51 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

یاد خسرو...
آخ سینه آدمو به درد می یاره یاد خسرو...

شما هم تلاش کنید تکرار نشه رفیق....

نمی دونم اشاره ات به چیه؟
ولی تکرار میشه. چه بخوای چه نخوای.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد