بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

کتابفروشی

 به بهانه آغاز نمایشگاه کتاب در تهران. 

نمایشگاهی که در آن، کتابهای  تمامی بزرگان نویسندگی و شاعری ایران زمین اجازه عرضه شدن ندارد. دیدار از این نمایشگاه جز هیزم تنور شدن برای آن افتخار دیگری ندارد.  

کتابهای، صادق، فروغ، احمد، هوشنگ، غلام حسین، گل آقا، عمران ........* 

***

وقتی وارد یک کتابفروشی می شوید، چه چیز آن جا در مرحله اول توجه تان را باید جلب کند؟ 

 شده برای خرید کتاب حتمن به یک کتابفروشی ویژه مراجعه کنید؟ 

خود من در خیلی از آن ها احساس آرامش نمی کنم. برخورد فروشنده را از همه انتخاب های دیگر، بیشتر در نظر دارم.  

*** 

* لیست تکمیلی در راه است.

نظرات 16 + ارسال نظر
فروزان شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:15 http://narenj33.persianblog.ir

تنها کتابی که پدر مرا از ان منع کرد
صادق هدایت بود
و نمیدونید چقدر لذت بخش بود
کتابی را ممنوعه بخوانی
انگار داری از توی تنوری نان تازه می دزدی
من خیلی لذت بردم وقتی پدرم کتابها را سوزاند
ولی من یواشکی با دوستم آنها را در خانه شان
پشت کنکور می خواندیم
یادش به خیر...
نوبل گرفتن گارسیا مارکز مرا هم ذوق زده کرد

پدرم می فرمود:
بوف کور را بخوانی خودکشی می کنی.
من بوف کور را در سیزده سالگی خواندم. چون نفهمیدم خودکشی هم نکردم. خدمتشان عرض کردم:
دیدی قربانت گردم که خودکشی نکردم.
فرمودند:
پس یعنی مزخرف می گفتند؟
فهمیدم که نظر مبارکشان را از دیگران اخذ فرموده بودند و خودشان تجربه ای در خواندن آن نداشته اند.

فروزان شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 00:39

موافقم قربان
ولی در دوران کودکی و آن روزهای کنجکاوی
دنباله رو پدر
میخواندم هر انچه او خوانده بود
غافل از آنکه پدر خود داغدیده این پیروی بود
این روزها
میخوانم هر انچه مرا خوش اید
بیشتر گارسیا مارکز را دوست دارم

نه بهرنگی خواندن و نه شریعتی خواندن هیچ کدام پیروی از پدر نبود که پیروی از محیط بود.
آن خدا بیامرز هیچ وقت به من نگفت این را بخوان. ولی می گفت آن را مخوان. که من می خواندم.
من هم از سی و اندی سال پیش این گابریل را خیلی دوست دارم.
وقتی نوبل گرفت می شناختمش و صدسال تنهایی راخوانده بودم. و اگر بدانید که چقدر خوشحال شدم. انگار نوبل را خودم گرفته ام.

parastoo چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:28

من از همه ی کتابفروشی ها.. توی شهر کتاب ونک احساس آرامش می کنم و راحتم...حتما یه سر بزنید

چشم.

فروزان یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:41

من عاشق کتاب وکتابخوانیم
میرم توی کتاب تا تموم بشه
یه بهش فکر میکنم
یا بهش میخندم
یا از قصه اش گریم می گیره
همیشه صمدبهرنگی رو دوست داشتم
هنوز هم ماهی سیاه کوچولو کتاب محبوب منه
دنبال کتاب خوبم
ولی انگار باید دنبال یه خواننده خوب باشم
تازگیها البته!

کتاب خوب خودش خواننده خوبو پیدا می کنه.
در مورد کتابهای صمد بهرنگی نوشتید. باید چیزی این جا بگم. در این مورد. من از یک تاریخی به بعد دیگه صمد بهرنگی رو اینجوری که الان شما بهش نگاه می کنید، نگاه نمی کنم. می دونید نسل من، نسلی بود که:
چپ هایش صمد بهرنگی می خوندن و راست هاش علی شریعتی.
الان هیچ کدوم رو دوست ندارم. مطلقن.

روزبه یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 00:29 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

به به. آقا ما تازگی ها با این رفیق آشنا شدیم از قضا اینم قاچاقی بود و خودمون نمی دونستیم. امان از دست تو عمران...

یه چیزی که همیشه من بهش الکی توجه می کنم اینه که خوشم از اون دسته کتابفروشی هایی نمی یاد که کتاب تو ویترین دارن!!! یعنی میشه گفت نود درصد کتاب فروشی ها!!
احساس خوبی نسبت به این قضیه ندارم و بیشتر خوشم می یاد یک دست شیشه خالی باشه که تو همچین بری تو!
البته خوب این همیشه اولویت نیست ولی کتاب فروشی محبوبم این طوریه!

سلام احوال پرسی فروشنده مهمترین عامله برای جذب.

اینجایی که ما هستیم زیاد کتاب خوب گیرم نمی یاد. هر بار که میرم شیراز سری به کتاب فروشی می زنیم. اتفاقن چند متری حافظ گرامی و چهار راه ادبیات و باغ جهان نما و تازه دکان بغلی ایشان یک کافه ی انحصارن سبز هم هست (این همه کنار کتاب فروشی رفیق ماست)

شما هم سری بزنید.

هر وقت حضرت حافظ ما را طلبید حتمن سری به آنجا هم میزنیم. فعلن که تحویل نمی گیرند.

سارا خانوم شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 00:30

دوباره سلام.....
رفتنش خالی از لطف نیست..........
یه جای دیگه تو اصفهان.........پاساژ نقش جهان تو ۴ باغ...زیر زمینش مخزن کتابهای چاپ ما قبل انقلاب.........کتابهای با ارزش که.......هر کدوم یه داستانن .......زنده موندنشون......
چند تا شهر دیگه هم بلتم.......ولی متاسفانه به گمونم اون کتابفروشی ها دیگه نباشن.........
همین تهرون..........۲ تا از بهترینها تو انقلاب بسته شدن.......
بگذریم..........

تمام کتابهای کتابفروشی هایی که بسته می شوند بعد از افتادن آب ها از آسیاب از پیاده روی مقابل یکی دو مغازه آن طرف تر سر در می آورند.

سارا خانوم پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 23:34

سلام رفیق
هر شهری که میرم.........اول از همه کتاب فروشی رو چک میکنم........یه سرکی میکشم..........باورت میشه خیلی از شهرها کتابفروشی ندارن.........
اگه گذرت به اصفهان افتاد برو امادگاه......روبروی هتل عباسی یه پاساژ هست فقط برای کتاب فروشی ها........طبقه دوم.....یه کتابفروشی با حال و با صفاستتت.........کمند........پیرمردی با موهای سپید و سبیل سپید.....خودش اهل کتاب و خوندن و نوشتن.....همیشه جلوی فروشگاهش مقداری گندم یا جو یا ارزن ریخته شده و کلی گنجشک و فاخته و یا کریم در حال پذیرایی شدنن...........
براحتی میتونی بری توی قفسه های کتاباش گم شی و ساعتها بایستی بدون اینکه بهت بگه از خوندن سیر نشدی؟
خلاصه وقتی میری اونجا کتر از تراول ۵۰ یا ۱۰۰ پیشت نباشه چون نمیتونی دسته خالی بیایی بیرون.........
میایسته کنارت برات توضیح میده خلاصه کتابو میگه حتی درباره نویسنده و مولف و مترجمش باهات بحث میکنه........تازه اگر انتشاراتشو بشناسه که دیگه..............
وقتی میایی خونه میشینی به خوندن...........تا یکی دو هفته بیمه ای..........ولی همینکه اخرین ورق خونده شد......دوباره گذارت میافته به امادگاه..........
میخندی و پیرمرد سپید مو رو میبینی که داره.......کبوتر ها رو دون میده.......و تو هم خودتو اماده میکنی برای شنیدن کلی چیزهای جدید........

اینایی که از این آقا نوشتی نمونه کامل یک کتابفروشیه خوبه.
این دفه که گذرم به اصفهان افتاد اگر فرصتی شد حتمن اینکارو میکنم. چون من گاه پیش میاد که از اصفهان عبور می کنم. گاهی یکی دو ساعتی توش هستم و ........ همین.

الی پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:15

جدی میگی؟؟؟؟ اینا نیستن؟؟؟؟
من دو ساله که نرفتم نمایشگاه...اما امسال میخواستم برم...
شایدم برم...اما چه فایده؟؟؟
البته امیدوارم بتونم کتابای حسین منزوی رو پیدا کنم....

با همچین چیزی مگه میشه شوخی کرد.
البته دم در عین روبروی دانشگاه میشه اینا رو پیدا کرد.

من هم حسین رو خیلی دوست دارم. حیف شد که خیلی زود برفت.

بابک پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:43

این روزها شور و شوق خیلی کار ها نیست - شوقم را به مطالعه از دست داده ام - از کتاب خریدن فقط کادو دادنش برایم مانده - نمی دانم من اینطور شده ام یا بقیه هم همین طورند؟

ما خیلیامون دیگه حوصله ی خیلی چیزارو نداریم. دلیلشم معلومه. داره میشه دو سال.
خود من درمورد کتاب، نه. هنوز میونم باهاش خوبه.
چه خوب که کتاب کادو می دی. خیلی خوبه که آدم کتاب کادو بگیره. من از طرف اونایی کهبراشون اینکارو میکنی ازت تشکر می کنم.

فلورا پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:20

سروی جان, من از سال 71 تو نمایشگاه کتاب غیبت نخوردم... امسال هم میخواستم برم شاهنامه جنیدی بخرم اما حاضرم ازون تخفیف 10تومنی بگذرم اما به این بازار مکاره نرم
کافیه شما تصمیم بگیری خریدهاتو حتما انجام بدی تا انتشاراتی ها هم ورشکسته نشن. انتشارات چشمه وچند ناشر دیگه فروش آنلاین هم دارن.

سروی چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 22:42 http://matrook.blogsky.com/

خب راستش با این طور تحریم کردن ها موافق نیستم .

درسته که کتاب های برخی از نویسندگان مورد علاقه مون در نمایشگاه امسال نیستند یا حتا بعضی از انتشاراتی های معروف امسال اصلن اجازه ی حضور پیدا نکردند ، اما باز هم فکر می کنم آن ها که می تونن ( من متاسفانه نمی تونم ) باید به نمایشگاه برن تا از صنعت انتشار کتاب حمایت بشه . قرار نیست همین معدود انتشاراتی های باقی مونده که با این همه مشکل سر راهشون هنوز ایستادن و دارن کتاب های خوب ( که می دونم در مقابل سایر کتاب ها تعدادشون کمه ) رو به دست مردم می رسونن ، نادیده گرفته بشن .

من متاسفم که آثار نازنین هایی که اسمشون رو بردین در نمایشگاه امسال نیست . متاسفم که امسال بعد از 19 سال ، به گل آقا و آبدارخانه اش غرفه ندادن ( اون سالی که گل اقا فوت کرده بود من رفته بودم نمایشگاه و یه عالمه تو غرفه شون گریه کردم . بیست و یکی دو سالم بود به گمانم ) و متاسفم که خیلی های دیگه نیستن ، اما باید حواسمون به بقیه ها که شاید اسمشون کم تر از بقیه شنیده شده هم باشه .

واقعن نمی تونم مرخصی بگیرم اما اگر امکانش رو داشتم حتمن میرفتم نمایشگاه .

ولی من نمی توم برم. من نه نمایشگاه کتاب رو میرم و نه جشنواره فیلم فجر..........
نمی تونم. واقعن نمی تونم.
من انگاری خیلی دل نازکم.

فلورا چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 22:30

عمران صلاحی هم!!!!!

عمران هم؟
خوب شد من خودم کتابامو نبردم بدم نمایشگاه.

فلورا چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:05

گل آقا یادتون رفت آقای مهدی بهشت
به گل آقا غرفه ندادن!!!
این لینک رو ببینین
http://www.rezasaki.com/1390/02/13/ketabe-baba-namayeshgah/

ممنون.
اضافه می کنم.
توی پانویس هم نوشتم که لیست تکمیلی در راه است.

آرمین چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:00 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

بعد از چند دوره نایب قهرمانی بالاخره قهرمان شدیم . قبلا خیلی اول میشدم اصلا حال نمیداد ولی الان که بعد از سه دوره تلاش قهرمان شدم احساس غرور میکنم .
این مدالم رو تقدیم میکنم به همه مردم ایران.

من از طرف مردم ایران از تو تشکر می کنم.

فلورا چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 19:49

اول شدم؟؟؟؟؟

خب من هم زنبیلم رو بذارم تا دوباره برگردم... جواب سوال پست قبل تون رو نوشتم!

دوم شدی.

آرمین چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 19:10 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

برخورد که همیشه حرف اولو میزنه . ما که سیگار نمیکشیم ولی اون موقع که میکشیدیم برای یک نخ سیگار هم سراغ فروشنده های بد اخلاق نمیرفتیم.
کتابم نمیخریم . چندتا کتابخونه شهر عضو شدیم هرچی بخوایم اونجاها گیر میاریم تازه آرشیو هارد دیکسمان بماند که اصلا در هیچ کتابفروشی گیر نمی آید . ما فقط واسه کتاب درسی میریم کتابفروشی اگرم کتابی رو بخونیم سریعا به کتابخونه اهدا میکنیم . اونجا خانه آخرت همه کتاب های ماست

خیر از جوونیت ببینی جوون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد