بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

نرخ آدم ها

روزی کسی پیش سدحسن مدرس رفت و گفت : 

آ شیح کی اک*، هزار تومن گرفته و رفته سر منبر و مدح رضا شاه گفته. 

مدرس گفت: 

این شیخ نرخش همینه. رضا شاه تا به حال به خود من پنج هزار تومن پیشنهاد کرده من قبول نکرده ام. نمی دانم اگه بکند شش هزار تومن بازم همینم یا نه.  

پ.ن. 

هر کس نرخی دارد. امیدوارم حداقل در خلوت خودتان این باور را داشته باشید.  حتا اگر در آزمونی قرار نگرفته باشید.

 ***

* فلان. کسی که نخواهند نامش را ببرند.

نظرات 19 + ارسال نظر
شمس چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:34

من بر خلاف همه از هزار به بالا رو رد نمیکنم حتا الان که هزار تومن با مال سید حسن خان چه فرقها دارد

یعنی با هزار توم میری بالای منبر و مدح محمود می گی؟
اینا اینروزا خیلی ریخت و پاش می کنن. یه محرم بری سر منبر شاید یه خونه هم دادن. یک کمی خودت رو بگیر و وا نده یهو.

پارسا شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:56

فقط ای کاش خودمان را ارزان و به هر قیمتی نفروشیم ...

این ارزان و گران در آدمای مختلف قرق می کنه. شاید بهای من به نظر شما ارزان بیاد یا برعکس.

رشاد جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:25

همه این حرفا به کنار، آقا محسن شما یه نرخی پیشنهاد کن که هم گار شما راه بیفته هم ما در این دوران وانفسا به نوایی برسیم. قول میدم رد نکنم. ما قمپز در میکنیم که نرخمون بالاست، شما جدی نگیرین.

صلواتی خوبه؟

فلورا جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:29

من بخاطر شغلم خیلی در معرض اینطور مسائل هستم... خصوصا از نظر مادی...خیلی تلاش میکنم و بهمین خاطر تا حالا تو شهر محل سکونتم کار نکردم، تا کمتر در معرض اینطور مسائل باشم...
اما زمانی که داشتم استخدام میشدم وقتی برای پرکردن برگه ها به دایره ی حراست اداره رفتم از فامیلهایی سوال کردن که در سالهای پیش و پس از انقلاب کمونیست بودن . بطور مثال پسرعموها و پسرخاله های پدرم 5 تاشون کشته شدن و بیشتر از 5تاشون به خارج از کشور فرار کردن همه شون هم آدمهای تحصیل کرده ای بودن... من بخاطر اینکه شغلم رو از دست ندم... گفتم که اصلا با خانواده شون رابطه نداریم و طرز فکر و مرامشون رو نمیپسندم... چون کسان دیگری از اقوام اینگونه نگفتن و کارشون رو از دست دادن...
اما این جمله هایی که بر زبان آوردم از همون سال رو دلم سنگینی میکنه... هر وقت بر سر مزارشون فاتحه ای میخونم ازشون عذرخواهی میکنم... اما سبک نمیشم هزار بار هم اعتراف کنم راضی م نمیکنه... حتی وقتی زنده هاشون از اونور آب کارم رو تایید میکنن...

برخورد جمهوری اسلامی با کارمندان و مستخدمین سازمان های دولتی به شکلی بود و هست که همه از دم در مقابلشان به دروغ گویی می پردازند.
شما تنها نیستید. و با ادعای این که با آنها رابطه ندارید گناهی متوجه شما نمی کند. آدم فروشی که نکرده اید.

فرناز پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 http://farnaz.aminus3.com/

به نظر من این از آن مباحثی است که اظهار نظر قطعی در مورد آن غیر ممکن است . شاید نود درصد آدمها بگویند من فروشی نیستم اما واقعیت این است که تا زمانی که در شرایط قرار نگرفته ایم حتی اگر فکر می کنیم که جواب صادقانه می دهیم جواب ما می تواند دور از واقعیت باشد .. تازه من معتقدم خیلی از آدمها که ما باور داریم فروشی هستند ممکن است در شرایط خاصی به هیچ قیمتی حاضر نباشند که مثلا بدی کنند .
مثل درد زایمان است اگر تجربه نکرده باشی حق نداری بگوئی شبیه آنرا داشته ام و می دانم چیست !

به نظر من خیلی از آدما توانایی های خودشونو نمیدونن.
نمی دونم قبلن هم گفته ام یا نه. ولی سگهای پوشالی سام پکین پا که یک شاهکار سینمایی هم هست یکی از نمونه های غیر قابل پیش بینیه.
فیلم عروج هم همین بود. دو سربازی که یکی از آنها خیلی منم منم می کنه و وقتی در آزمون قرار می گیرند واقعیات چیز دیگری رو نشون می ده.
گفتی درد زایمان ...
یک روز با یکی رفتیم پیش یک دکتر کلیه. آقا و چار شونه و ... گفت که:
درد کلیه خیلی بده. عین درد زایمانه. من خودم کشیدم!!

آرمین پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 http://khialati.iranblog.com/

سلام آقا محسن.یه مطلبی تو وبلاگم نوشتم دوست دارم نظر شما رو هم بشنوم (چون نظرتون برام اهمیت داره) .اگه وقت کردیدی یه سر تشریف بیارید.

چشم.

روزبه پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:47 http://hazrat-eshgh.com

میگم اما چه حقیقت تلخی رو بازگویی کردین...
دلم گرفت!

نیلوفر پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:26

استاد اخیرا دوستان ناباب فراوانی پیدا کرده اید شما سابقا خودتونو به میلیارد نمیفروختید حالا دائما برای چندرغاز با این و اون شریک میشوید برای قتل و دزدی و غیره .دلیلش چیست شاید آلودگی هوا ؟؟

فقر همشیره. فقر. آنهم در این لحظات پایانی عمر و با خفگی.
افسوسسسسسسسسسسسسسسس.

آروین چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:36 http://arvinfld@yahoo.com

نکته بسیار ظریفیه...
نرخ آدمها البته برای کارای مختلف فرق داره
در ضمن باید به ریکسش بیرزه
مثلا من برای میلیارد تومن هم دزدی نمی کنم چون یکهو لو می رم از اینجا مونده و از اونجا رونده می شم...
اما برای50 هزار تومن حاضرم چراغ قرمز رد کنم

میشه ده میلیارد بدزدی و هشتا شو یا نه تاشو رشوه بدی که گندش در نیاد و مونده و رونده نشی. بعدش یک میلیاردت برای خودت می مونه.
بهش فک کن. منم باهاتم. نقشه با تو. اجرام با تو. سهم من یادت نره. بیس درصد. نقد. قبل از شروع دزدی.

آرمین سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:49 http://khialati.iranblog.com/

قدم روی چشم های بنده گذاشتید تشریف آوردید وبلاگم .خلاصه ببخشید یکم بهم ریخته بود (دارم روی قالب وبلاگ کار میکنم) آدرس پستی که گذاشته بودید رفتم وخوندم :بنده هم به این اعتقاد دارم که بزرگترین نعمت خداوند به بشر واقعه مرگ هست ولی چه کنیم که بعضی وقتا دلمون تنگ میشه واسه گذشته و دلمون میخواد یه بار دیگه تجربه کنیم .

دلتنگی خب خوبه. اونم بعضی وقتا. ولی خوب که بهش فکر کنی اگر برگردی به گذشته و بخوای بدون اطلاع از آینده یه بار دیگه تجربه اش کنی بازم میشه همین.

فیروزه سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:10

جانا سخن از زبان ما می گویی

آزمون سختیه و همه به نوعی گذارشون به این کوچه خورده ولی حرف مدرس را با باید با طلا نوشت بعضی وقتا ادم خودشم نمی دونه که قیمتش چقدره

این چیزی که آخر کامنتت گفتی رو خیلی خوب اومدی.

آرمین دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:06 http://khialati.iranblog.com/

واقعا قیمت واقعی هر کاری چقدره؟ اصلا میشه قیمت گذاشت .
به عنوان مثال: فرض کنید یه آدمی فقط سواد خوندن و نوشتن داره (ینی 4 کلاس سواد) و هیچ تخصصی نداره فقط میتونه نامه بنویسه. این ادم اگه تو یه شهری زندگی کنه که همه با سواد باشن واسه نامه نوشتن این آدم شاید حتی پولیم بهش ندن حالا فرض میگیریم یه پول کمی میدن بهش. حالا فرض کن این آدم یه شهری زندگی کنه که هیچکس سواد نداشته باشه مردم برای اینکه این فرد براشون نامه بنویسه 100برابر اون مبلغ رو بهش میدن تا کارشون راه بیوفته. این فرد همون کاری رو میکنه که توی شهرای دیگه حتی بهش پولم نمیدن . این شخص همون کار رو انجام میده .آیا ارزششون با هم فرق میکنه؟

خب بعله ارزششون فرق می کنه. تمام انچه که یک مجموعه به اسم انسان رو میسازه تازه در شرایط مختلف بهای مختلف داره. ضرب المثل داریم که یک چشم در کشور کوران پادشاه است. یعنی قیمت واقعی شاید واقعن وجود نداشته باشه. مثلن من به عنوان یک سرباز اگر به جبهه جنگ بروم و کشته شوم آیا اگر از قبل می دانستم که حتمن کشته خواهم شد می رفتم؟ یا با امیدی به زنده برگشتن می روم؟
یا
فرض کنید یک سوپری که صب به صب عین یک شاه که الحمدالله اینروزها کم هم نداریم، در جلوی مغازه اش می ایستد و با تحکم زنان و مردان پیری که مدتها در صف شیر ایستاده اند صحبت می کند، اگر در یک رژیم با برنامه و با اقتصاد درست بود هم این گونه بود؟
و چه زنان و مردان پیری هستند که در مقابل این شاه خبردار می ایستند و فرامین او را اجرا می کنند. کسانی که خودشان را در مقابل یکی دو کیسه شیر به او فروخته اند.

سروی یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:43 http://www.sarvi.ir

نه ، قرار نگرفته ام . تا حالا در هیچ آزمون سختی قرار نگرفته ام . بوده که گاهی روحم غلغلکی داده شود ؛ اما نه آن قدر سخت که نیشش تا بناگوش باز بشود و اختیار از دست ِ دلم ، روحم ، عقلم و احساسم خارج ...

ترسش اما همیشه همراهم هست ؛ که حواسم نباشد ؛ که حواسم به خودم نباشد سر بزنگاه‌های تاریخی ؛ که وقتش که شد یادم برود مچ خودم را بگیرم ... که نزنم توی گوش خودم .
ترسش همیشه همراهم هست

ترس عجیبی هم هست ...

ترسش این قدر ترسناک است که دوست شاعرم ، حضرت حافظ می فرماید :
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم

دوست شاعرم هم می ترسیده ... از بزنگاه‎‌های تاریخی می ترسیده انگار ...

چه خوب.
این ترس خیلی خوبه. همیشه بهش فکر کردم. یه جورایی ترس مقدسیه.
چه خوبه که می ترسید.

حسام یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:09 http://hessamm.blogsky.com

تا حالا نه کسی ما رو خریده نه ما کسی رو خریدیم!

یعنی اصلا ما نباید اینجا کامنت می گذاشتیم. اونوقت.

خیلی از آدمها در هیچ آزمونی قرار نمی گیرند.
تو باید همیشه کامنت بگذاری. تو پای ثابت این وبلاق وزینی.
اونوقت.

شهرزاد یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:57 http://se-pi-dar.blogsky.com

می گویند وقتی سلطان محمود غزنوی به خانقاه ابوالحسن خرقانی رفت، شیخ ابوالحسن در پذیرایی مقداری نان جو که شاید قوت غالبش بود پیش سلطان نهاد. سلطان محمود نتوانست آن را بخورد و خواست کیسه ای زر به ابوالحسن خرقانی بدهد که قبول نکرد و گفت:
«همانطور که نان جوی ما در حلق تو می گیرد این کیسه زر تو نیز گلوی ما را خواهد گرفت»

این بوالحسن مراد ما است. اوقاتمان را با آوردن نامش خوش کردید. به سماع درآمده و نعره ها بزدیم و بیهوش شدیم. اگر مثال دیگری زده بودید کامنتتان پاسخ داشت.نام بوالحسن بر زفان مبارکتان برفت و بهایمان پرداختید و ما زفان در کام گشیدیم
***
می دانید که با قسم دادن مردم،َ و فقط و فقط قسم دادن، تا چه میزان تصمیم شان عوض می شود؟

شهرزاد یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:55

گاهی فکر می کنم برای بعضی آدمها نمی توان نرخی تعیین کرد یعنی هر چه دو دو تا چهار تا می کنی می بینی نمی شود روی آن ها قیمت گذاشت؛ این جور آدمها مصداق آن کاسه زرینی هستند که سعدی می فرماید حتی با تکه تکه شدن هم چیزی از ارزششان کم نمی شود.

گاهی در سخت ترین روزهای زندگی یک دوستی ساده،یک همراهی یا هم کلامی بی چشم داشت وقتی همه نگاهشان را از تو می دزدند آن قدر می ارزد که هیچ ارزش مادی نمی شود برایش تعیین کرد.کم نیستند آرش هایی که جانشان را برای پاسداری مرز ایران زمین در چله کمان گذاشتند و به دور دست ترین جاها نشانه رفتند واقعن این انسان های خفته در سایه ی نام های گرد و غبار گرفته در گذر ناگزیر زمان چقدر می ارزند؟

درست است. خیلی ها خودشان را در طول تاریخ نفروخته اند. ولی در یک زمینه. صرف جان باختن در راه میهن یا خیانت به مردم و .... نیست.
مثلن در مورد همین پست تاریخ نشان داد مدرس هرگز خودش را به رضا شا نفروخت. شاید بعدها ده هزارتومان هم پیشنهاد کرده باشد. یا نه دیده باشد که بیشتر از این نمی ارزد و مدرس هم در آزمون هزارتومان بیشتر قرار نگرفته باشد.
گلسرخی، روزبه، فاطمی، .........، همه نمونه بارز کامنت شما هستند.
ولی دامنه متن من خیلی چیزهای دیگر را هم در بر می گیرد و روزانه ممکن است برای همه پیش آید که ننوشتم. نمونه هایی در برخورد با مدیر محل کار، دکاندار، کارمند یک اداره که ارباب رجوعش هستید، ووووو. یک نمونه جالبش را در فیلم پروپوزال دیدیم. که بسیار نادر است ولی ورژن های کوچک و حقیرش کم نیست.

رشاد یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:04

حرفت کاملا قبول و من نه در خلوت بلکه به عیان حاضرم نرخم را اعلام کنم. ولی ظاهرا اصلا ارزش ندارم که کسی پیشنهادی نمیکند. حیف!

البته نرخا در جاهای مختلفم فرق داره. فقط مدح رضا شا نیست. مثلن من دیدم که طرف برای بقال محل اونچنان خودشو ارزون میفروشه که بیا و ببین.
البته نرخش همین بوده حتمن.

بابک یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:00

همین ارزان فروختن ها پدرمان را در آورده ...

هنوز برای گرون فروشی تو زوده. باید ببینی که کاری که تو براش خودتو ارزون فروختی چند میارزه. تو ارزون فروختی یا واقعن ارزونه.
مداحایی بودن که برای یکی دو تومن خودشونو به رضا شا فروختن. تازه اونوخت هزارتومنم خیلی بوده.

مریم یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 http://voodoo.blogsky.com

بله هرکسی یه نرخی داره من هم اعتقاد دارم به این اصل. واسه من بی تجربه که یه پست دولتی داره آی این نرخ بازیا وسوسه برانگیزه ولی ما خودمان را می گیریم بلکه نرخ یه تکونی بخوره تا ما هم نامه رو پاراف کنیم

حالا صبر کنید. مقامتون بالاتر بره. بعد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد