بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

علویه خانم


یک فقره علویه خانم، اثر نویسنده شهیر، آقای صادق هدایت، از میان کتابهایی که داشتیم و می خواندیم -به جان عزیزتان عین  قربانش برویم، دیوان حافظ،-، از میان کتاب های ما گمشده. یعنی نیست شده. یعنی نابود شده. یابنده، یا خبردارنده، یا زبان مبارکمان لال سارق یا سارقین چراغ بدست، هر چه زودتر ما را از سرنوشت آن باخبر کرده، مژدگانی* دریافت کنند که چون نان شب، به آن نیازمندیم.

ترس ما از این است که، یابنده، یا خبردارنده یا زبان مبارکمان لال، سارق یا سارقین چراغ بدست، اهل اینترنت نباشند. در این صورت ما چه خاکی باید بر سر مبارکمان بکنیم؟

آگهی به روزنامه بدهیم؟ هیهات. نکند می خواهید با نام بردن از این کتاب و نویسنده اش در یک روزنامه، آن را به محاق توقیف برانیم؟ نه. این قدرها هم که شما فکر می کنید خودخواه و خبیث نیستیم. ما آدمیم.

***

* مژدگانی؟

-دست تفقد مبارکمان است که بر سر نام برده کشیده و از گناه وی، در خواهیم گذشت و زان پس وی را در میان نوکران خاص درگاه خواهیم پذیرفت.

***

این آگهی را در عسک هایی که می بینیم هم چسبانده ایم.

نظرات 7 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:34

آی بالا علویه نی نینیرسن؟؟ او تاپمر .گت بیر دانه تازه آرواد آل

آراوت دییر کی. کیتابدیر. اونه د تزه آلم؟ اله کوینیه ایسترم. کیتاب کوینه اولسا یاخچی دیر.

نیلوفر شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:48

نه تنها برای این کتاب گمشده که واقعا گم نشده بلکه توسط یکی از دوستان به کتابخانه ایشان منتقل شده برای خواندن نه دکوراسیون ،برای گم شدن هر چیز دیگری موقع گشتن فقط به زبان شیرین آذری بگویید شیطانه لهنت در عرض چند دگیگه پیدا میشه .این کتاب هم حتما توی طبقات دیگه قاطی کتاب های دیگه شده .

شیطانا لحنت.
فیکیر المرم آیره کیتاب لارا دا ایچینده اولسا
گنه شیطانا لحنت. نچه دفه دییم؟
اده تاپامماز. یوخده کی یوخده. اله بیر محو اولوپ گدیپ.
آهای علویه! هارداسن آروات.

شمس پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:00

اقا به کی بگم ما اینجا و این شهر الان خدا هم میخونه داریم و چه گوشه میخونه ایی هر نوع شراب دست ساز به قیمت ابگوشت دربند شما یعنی هفت تومن

هفت تومن منظورت هفت هزار تومنه یا هفت تا تک تومنی. بهرحال اگر میخانه آزاد باشه که هفت ملیون تومن هم مفته.

شمس چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:50

سلام
کسی که کتاب میخاند دیوانه است
کسی که کتاب میخرد از او دیوانه تر
کسی که کتاب خریداری شده را امانت میدهد از او دیوانه تر
کسی که کتاب امانت گرفته را پس میدهد از همه دیوانه تر
وکسی که ببیند و ندزدد فهو من اعلی الخاسرین
راستی چه حالی دارد با کتابهای دیگران کتابخانه ساختن
در میانه یک جلد کتابم جامانده بود که نمیدانم دست چه کسی افتاد به یکی سفارش کردم که بر دارد ولی نمیدان بدستش رسید یا نه
راستی اقا محسن
دوش من بودم و میخانه و یک عالمه مست
همه خاندندز ازادی هر انچه که هست
اندر این محبس پست
بنظر من شما هم مسل حسن صباح فرمان ازادی مردم از قیود صوم و صلات و حجاب صادر فرمایید بهتر میشود
و بهانه ای برای مردم پیدا میشود

قربانت بروم. با این کامنتی که این جا گذاشتی یک راست همه ملت را دیوانه کردی. عاقلی هم می ماند این وسط؟
اسم آن شخص را برایم بنویس تا بروم و اگر کتاب را بر نداشته باشد و کتاب در جایی باشد آن را بردارم و در کتابخانه شخصی خودم به یادگار بگذارم. من که یادگاری از تو ندارم. جز خاطره ای از آن روزگاران که ای کاش بیشتر از آن چه که بود، می بود.
ما آزادی مردم را صادر فرمودیم. فرمودنی.

محمد چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:44 http://mohamed.blogsky.com/

ببین محسن شما خب اشتباخه کردی و گوشت رو حتما دادی دست گربه! منم در دوره ی دانشجویی یه دیوان قدیمی و واقعا نفیس از اشعار ناب ایرج میرزا داشتیم که با خواندنش روحمان شاد میشد.بعد یک روز یک دوست قزوینی در خوابگاه داشتیم گفتیم شاید خوشش بیاید .کتاب را دادیم به ایشان و دیگر روی کتاب را ندیدیم.خب خودمان اشتباه کردیم.)

شما هم بگرد ببین این علویه خانم بیشتر به گروه خونی کدوم یک از دوستات میخوره! حتما پیداش میکنی.)

خب شاید اون هنوز به یاد شماست و بیشتر از شما میخونه و ورحش شاد میشه. اگه اینطوری باشه که خوبه. ولی اگه روحش شاد نشه چی؟
دارم میگردم. علویه خانم که روح خودم رو بیشتر از روح هر کس دیگه ای شاد می کرد.

دارا سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:13

آینه بینی سراغ دارم کارش همینه.کافیست چشمی درآینه بگرداند فی الفور علویه خانم عزیز ترازجان پیدا شود.

ایمیل آدرسی؟ وبلاگی؟ چیزی داره که بشه رفت سراغش؟ یا این که باید رفت توی کوچه پس کوچه های مولوی پیداش کرد؟

نیره دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:18

علویه خانم زیر درخت آلبالو گم شده... خبر داری؟ نچ، نچ
بی خبری؟ نچ، نچ
پس ...
ولی واقعا من حیفم اومد کتنابتون گم شده... الهی علویه خانم زود پیدا شه... آقای مهدی بهشت از دلتنگی در بیان... بی همدل و همدرد ی بد دردیه!!!!!!!!!!!!!!!
اقای مهدی بهشت! شما که کلی مراتب حسد ما را با این تصویر ببخشید عسک شوراندید و ما همین طور هی دلمان بسان هیزم خشک در آتش جهندم گر گرفته می سوزد... خدا قسمت کناد سرقت از کتابخانه شما را... الهی آمین

از یک تاریخی به این طرف را با صلوات هم حاضریم تقدیم کنیم. بعضی ها را هم حتا بدون صلوات. ولی این کتابهای پرستو همه نوستالژی کتابی ما هستند.
آهای ایهالناسسسسسسسسسسسسسس.
آهای علویه خانمممممممممممممممممممممم.
الهی سارق اگر به حرف نیاید در جهندم بسوزد. ما که وساطتش را نمی کنیم. تازه دیه کتاب را هم می گیریم.
هر چند نمی دانیم دیه کتاب علویه خانم در آن جهان چه قدر است. یک تانکر شراب احتمالند.
می خواهیم علویه خانم را بگذاریم توی وبلاق وزین "صداهایی که می شنویم."

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد