بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

۱۳ آبان ۸۸


امروز دوازدهم آبان ماه 88 توی ایستگاه اتوبوس این بلیطو پیدا کردم. بلیطی دانش آموزی است. به مناسبت 13 آبان روز دانش آموز. توسط شرکت واحد اتوبوس رانی چاپ شده. چاپ خانه خیلی تلاش کرده که هیچ رنگ سبزی روش دیده نشه. ولی دستی که شاید دست یک دانش آموز باشه جبران کمبود را  کرده و یک V در سمت راست و یک حرفی که به نظر میرسه M  باشه، در سمت چپ نوشته.

با خودم فکر کردم دستی که این کارو کرده چه انگیزه ای داشته؟ بلیطی که به دست راننده می ده و اونم پاره کرده و توی کیسه ای می ریزه. این بلیطو هیچ کس نمی بینه. مگر این که تصادفن کسی چون من پیداش کنه و با اون چنین کنه که من با این کردم.

***

نتیجه گیری سیاسی: وقتی روی بلیط تبلیغات سبز می کنی آن را سر راه کسی بیانداز زمین.

نتیجه گیری اقتصادی: اوخ جون یه بیس تومنی.

نتیجه گیری فنی: حرف نداره. پرفکت.

نتیجه گیری اخلاقی: وقتی توی ایستگاه اتوبوس بلیط پیدا می کنی بلند بگو آقا بلیط مال کیه؟ برش ندار بیار بزار روی وبلاگت.

نتیجه گیری فرهنگی: ز گهواره تا گور دانش بجوی.

***

13 آبان، روز سبز دانش آموز گرامی باد.

***

پ.ن.

13 آبان 88 - تنگ غروب:

شیخ را پرسیدمی: چرا اینان روز سیزده آبان را تحطیل نکردندی ؟ عقل سلیم حکم می کردی، برای این که  هر مرکز آموزشی تبدیل به یک هسته تظاهرات می بنشدی، حداقل در تهران، مدارس و اینا  را تحطیل می کردندی.

شیخ فرمود:

اولن، تعطیل و نی تحطیل

ثانین، خاموش. اگر اینان عقل داشتندی، کارشان با خلق بدین جا نرسیدی.

نظرات 12 + ارسال نظر
ر و ز ب ه پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 00:18 http://hazrat-eshgh.com

خیلی سخت گذشت.. . .
از همه جا بی خبرم..
از همه چیز.. . .

فقط یک بهار یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 22:42 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... به قول جوونا... ای ول بابا ... کم میارم!!!!
شیخ را بگویید پیش از هر نعره ای به داد ما رسد ورنه ما بیهش افتیم و مردیم و یا مردندمان!!!

عرض کردیم، بفرمود مریدی از مریدان را که به بادیه رود و چهل سال به هر روز و هر شبی هفتاد بار بمیرد. آن چنان که بوالحسن گفته بود. و این کار راست آمد از هیبت این ظلم که بر امت رفت.

فقط یک بهار یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 17:29 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... با خود می اندیشیدم که چندین چنان شیخی برای این سبز جنبی های ما نعره بکشد و بیهوش افتد و ...
ای دوست! شیخ را فرما ... ما پشیمان شدندنمی از کشف معنا ... خدایت تو را زنده بدارد...تو بمان و ما را دعا فرما و ...
برادر محسن سبز! تا پست جدید نگذارید این قلم شکسته که البته ببخشید این صفحه کلید شکسته ی ما به حال اول برنگردد و بی معنا سخن گوید و افعال را داغون کنندی!!!!!

از این که نگران احوالات شیخ شدید خودمان نعره ای بزدیم و بیهوش گشتیم. بهوش امدیم شیخ سبب پرسید. عرض نکردیم و زفان در کام گرفتیم. شیخ حفظ الله سبب را آشکار شد و دست به دعا برداشت به جهت سلامت و تندرستی امت سبز.

مردی بدون اشنا یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:55

جالبه در یک خرابه شهری از ایران بیحساب دانشگاهی دنبال مهندیزی با ۸ سال سابقه میگشت بالاچبار رزومه ای دادیم
الان میدونی چی شده است انجا کسی رو استخدام کرده اند که یک ساله فارغ التحصیل شده
بماند کاش بابای منهم شهید بود
ولی نه من یک شب بی بابایی خود و مادر را به هزار من اسکناس سبز ملایی نخاهم داد
درست است که اینان عجیب پر رویند ولی فکشان توسط همین مردمی که اراذلشان مینامند خورد خواهد شد
بعضن حیساب میکنم میبینم این بجه شهدا اگه باباشان برمیگشت خودشان او را مخفیانه میکشتند



کجا رسیدیم از هویدا تا ماحمود/////////////

خدا بیامرزد هویدا را.
وقتی که خلخالی جلاد که در رختخواب خودش گندید و بوی تعفش همه جا را پر کرده بود او را محاکمه می کرد به او گفت:
من وقتی نخست وزیر شدم خودکار بیک 5 ریال بود و بعد از یازده سال نخست وزیری باز هم همان 5 ریال است. اگر شما بتوانید یک شب قیمت ها را کنترل کنید خیلی هنر کرده اید.
امروز معلوم می شود که امیرعباس هویدا درست می گفت.
این که بچچه شهدا با پدرانشان چه می کنند را نمی دانم ولی میدانم اگر شهیدان باکری و جهان آرا و همت الان بودند در حبس بودند.
در ضمن نگوییم فکشان خورد خواهد شد. بگوییم فکشان پیاده خواهد شد.

شهبارا شنبه 16 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 19:23 http://www.shahbara.blogfa.com

سلام قربان . ممنون از این که قدم رنجه فرمودید . خیلی دل ام می خواهد ببینم تان . سبز باشید و همیشه سبز بمانید . سبزها از هر فرصت کوچک و بزرگ استفاده می کنند حتا از یک بلیط اتوبوس یا یک برگ درخت . سبزها اندیشه های بکر و تازه دارند . اندیشه هایی گاه ساده و گاه پیچیده اما شاعرانه و بزرگ و ژرف و پر از ابتکار و نو آوری .

شما هم سبز باشید. من هفته ای یک بار به شما سر می زنم. گیرم حرفی برای گفتن نداشته باشم. این را خواستم آن جا بنویسم که نشد و آن این که که ننوشتن کامنت دلیلی بر ندیدن و نخواندن متن نیست. من متون شما را می خوانم.
شادزی.

کمال شنبه 16 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 http://baroonedeltangi.blogsky.com

شیخ به سلامت باد(ابلاغ بفرمایید لطفا)
همچین هم همچون نشد که قرار بود بشه
ولی همینم خوبه
همین که مردم جرعت کنن حرفشونو بزنن
خط جنبش سبز زیر دست موسوی نیست
اینو از اطلاعیه ی موسوی قبل از 13 آبان میشه فهمید

آروین جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 14:37

از میان پل تجریش گذر چون می کرد
بر صف واحد و مردم نظر چون می کرد

از خدا خواست دلم فرصت دیدار که او
بر وصف واحد ما آمد و دل شکر اثر چون می کرد

همه صف محو تماشای رخ ماه که وی
با اتوبوس چرا عزم سفر چون می کرد

چو بلیط و قلم از کیف در آورد به ناز
نیک بنوشت و قلم وصف هنر چون می کرد

با خط سبز بر آن پاره ی کاغذ بنوشت
حرف نصرت که به ما کام شکر چون می کرد

باد بگرفت و پیامش به بر یار رساند
آن پیامی که ز امید خبر چون می کرد

ببینم آن یاری که در بیت آخر آمده احیانن یار دبستانی نیست؟
تو با این یار نوشتنت خواسته ای یک چیزی به من القا کنی. درست است؟ نشر اکاذیب می کنی؟ تشویش اذهان می کنی؟ یا نکند تو دیده ای که چه کسی این بلیط را نوشته. شناختیش. عکسش را با پوتوشاف یک داریه ای دورش بکش بده نشر بدهیم تا دستگیرش کنند و الا خودت هم به عنوان شریک جرم شناخته می شوی. خود دانی. نشر اکاذیب آن هم در روز روشن؟

فقط یک بهار جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:24 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما...
آن شیخ را بفرما: ای شیخ! تا چند بنشینی و گویی که این قوم اگر چنین کردندی بهتر بودندی و اگر چنان نمی کردندی بهتر تر بودندی ... در این (به قول شما زدندی و خوزندی) ای شیخ! کار بکندندی ... ما را که مردندی
آقا محسن گرامی! کشف معنا مزید امتنان است!۱۱

شیخ را پرسیدم از معنا، شیخ نعره ای بزد و بیهوش شد. نماز دیگر بهوش آمد و به سماع برخواست تا نماز دیگر. آنگاه سبب پرسیدیم از این حالت که بر وی برفت. فرمود:
این کار بکندندن که شما بر زفان راندید همانا جان بکندندن است.
مریدان همه گریبان چاک کردند و نعره بزدند و بیهوش شدند، از هیبت این کلام.

شمس جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 00:28

هربار که ما میریم انها هم تجربیاتی جدید بکار بندیدندی
لیک حرف دگری هست هنوز
مثل اینست که بام خانه چکه میکنه هی برمیداری از داخل با زاموسقه سوراخ را میگیری ولی کمی که اب جمع میشه سوراخه دوباره باز میشه راه حل اینست که سوراخ را از پشت بام بگیری مگه نه
این اجامر و اوباش همیشه تمام مسایل را بطریق فوق حل کرده اند درمان کوتاه مدت ولی سیر تاریخ متاسفانه از نظر انها و خوشبختانه از نظر همه مردم به سوی ازادی است
ازادی جبر تاریخ است چه ما باشیم و چه نباشیم جلوی سیل کسی را یارای مقاومت نیست
یا بابک

یکی از مشکلاتی که جامعه بلانسبت بشری دارد این است که هر حاکمی فکر می کند که حاکم قبلی اگر این کرده بود هنوز بر قدرت بود. بعضی از حاکمان یکی از گرفتاریهایشان این است که اصلن تجربه پذیر نیستند. قربانشان بروم خیر سرشان نو آوری می کنند.
در ضمن در مورد چکه من فکر می کنم حضرات کاری با زاموسقه هم ندارند و سعی می کنند که یک کاسه بگذارند زیر جایی که چکه می کند. آبش را هم می شود. استفاده کرد. سولاخ گیری؟ از زیر سقف؟

فرناز پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 14:51

نتیجه گیری احساسی : آدم ها حتی وقتی که خیلی جوان هستند گاهی بشدت مستاصل می شوند و از هر راهی که بتوانند این را نشان می دهند .

مریم چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 18:35 http://maryland.blogsky.com

انقدر خستم که این چند دقیقه دارم فکر میکنم چی بنویسم هیچی به ذهنم نمیاد!!!
مرسی که این قد به همه چی عمقی نگاه میکنید...

خودمان هم امروز خیلی خسته شدیم. همه خسته شدند. بس که زدند و خوردند.

فقط یک بهار سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 22:05 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... آفرین به این پست سبز سیزده آبانی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد