بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

سهراب سپهری هشتاد ساله شد

  

کاشان - ۱۳۲۵ 

بیمارستان آبان 1359

بیمارستان آبان تهران - ۱۳۵۹ 

عکس ها از: وب سایت سهراب سپهری

چهاردهم مهرماه هرسال، سالگرد تولد سهراب سپهری است.  و امسال هشتاد سال از چهاردهم مهرماه ۱۳۰۷ می گذرد. 

***

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،

زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت، از یاد من و تو برود.

نظرات 6 + ارسال نظر
فرشته دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 13:35 http://freshblog.blogsky.com

اشعار سهراب از اون دسته شعرهایی هستن که همیشه با خوندنشون احساس ارامش بهم دست میده مخصوصا خانه دوست کجاست.... شاهکاره !!! شعرهای سهراب رفیق شبهای نوجوانی من بودن اینقدر که حفظشون می کردم و بارها و بارها با خودم زمزمشون می کردم...

زمانی که من بدنیا اومدم سهراب از دنیا رفت ...
کلا متولدین مهر ماه اینن دیگه همه هنرمند و روشنفکر و بالا مقام .

کلام شما در مورد متولدین مهرماه کاملن درست است. بر منکرش لعنت.

محمد یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 18:58 http://mohamed.blogsky.com/

یادمه تو اون ایام که خیلی تنها بودم و دلم گرفته بود سهراب وفروغ به دادم میرسیدند. هر شب ! واااای که چه تنهایی شیرینی بود! یادمه همیشه احساس میکردم شعرهای سهراب رو خوب نمیفهمم اما خود سهراب رو انگار صد سال بود میشناختم. احساس میکردم شعرهاش حجابه بین اون و من مخاطب! اما با اینکه عاشق شعرهای فروغ بودم وهستم هیچوقت خود فروغ رو درک نمیکنم!
کاش میتونستم احساسم رو راجع به سهراب مثل آب روان بگم ! کاش میشد ببینمش!

چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی. - چقدر هم تنها!

خیلی از شعرهای فروغ فرخزاد بیان یک حس زنانه است. شاید خیلی از مردها آن را درک نکنند. تو هم مثل آن ها.
حسی که اشعار سهراب داره عین زندگیه. برای همین هم هست که احساس می کنیم او را میشناسیم. او در همین نزدیکی هاست. گل و ابر و پرنده و آب و نسیم و ....

ر و ز ب ه یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:39 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

...
یه خورده زیاد از حد باهاتون مخالفم !!
این رو قبول دارم که هر چه قدر آدم بزرگ تر میشه دیدش هم امکان داره عضش بشه و چیزها رو بهتر معنی کنه.. اطراف اجتماع همه چیز شاید تغییر کنه..

اما به نظر من دید کلی و اون نگرش اساسی حداقل من تغییر نمی کنه !
شاید به مرور زمان از همین سپهری بیشتر خوشم بیاد !!
اما مطمئنم مثلا از هدایت هیچ وقت زده نمیشم! یا از کافکا..

ای شده بعدی از وجود من.. و این رو باید قبول کنم نه اینکه باهاش کنار بیام! (؟؟)

سهراب در عین سادگی ابیاتش کلی معنی جور وا جور تو نوشته هاش هست! شعرش به نظر من بیشتر بعد عرفانی رو دنبال می کنه! که خوب تو شعر نو من اصلا این رو نمی پسندم!! (خودخواهی)

من خودم به شخصه از طرز زندگی و افکاری که تا الان ازش فهمیدم خوشم می یاد اما خوب نمی دونم چرا شعر و حرفاش منو جذب نمی کنه!!
شاید به قول شما واسه اینکه زیادی من منفی فکر می کنم!

اما آیا شما حقایق زندگی رو منفی می بینین؟؟ اینکه حقیقت زندگی این جوری هست که دارم بیانش می کنم این میشه منفی گرایی ؟؟

درسته که تو نوشته هام نهیلیسم داد می زنه اما به نظر من اصلا پوچ گرایی بعد منفی زندگی نیست.. خیلی هم می تونه شیرین باشه..

من نمی تونم چشامو ببندم.. ملت که هیچ! خودم رو گول بزنم.. این رو نمی تونم..

بخندم وقتی که نمی دونم چرا دارم می خندم.. شاد باشم وقتی که دلیل شاد بودن رو نمی بینم یا عکس این قضیه! واسه هیچ و پوچ ناراحت باشم و غم و غصه بخورم..

آزاد بودن و آزاد فکر کردن خیلی چیزها سخت رو آسون تر می کنه..

سپنداریار.. . .

چه بی تابانه میخواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری
بر پشت سمندی نوزین که قرارش نیست... (ا.بامداد)

من فقط تجربه خودمو به تو گفتم. خودمم هر چی که بیشتر از زنده بودنم میگذره وقتی به سراغ شاعران و نویسندگان میرم دیدم نسبت به آنها یک شکل دیگری میشه. خیلی هایی که دوست داشتم را بیشتر دوست دارم و بعضی از آنهایی را که دوست نداشتم رادارم بهشون علاقمند میشم. خیلی از رمانهایی که خوندم امروزه برام جلوه دیگری دارند. و ...
و اما در مورد سهراب اتفاقن من آن قسمت های عرفانی و اینا رو اصلن دوست ندارم. ولی گرفتن نبض گل را میخوام حس کنم. یا هر که با مرغ هوا دوست شود..
اینا اون چیزیه که من فکر میکنم باید زمان ببره تا حس بشه. گفتم که در مورد خودم اینطوری بوده.
در پایان باید بهت بگم که تو آزادی که هر طوری که میخوای فکر کنی. بیخیال من. قرار هم نیست توی این دنیای مجازی چیزی رو به هم به قبولونیم. زورهایی که از بیرون بهمون وارد میشه بسه.
شعر اخر متنت حالم راخوش کرد.
ممنون.

کمال شنبه 27 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 19:04 http://baroonedeltangi.blogsky.com

قایقی ساخت و انداخت به آب و دور شد
ما هم بعد از مرگ بزرگان اونارو بزرگ می بینیم
نمونه ی بارزش آقای خسرو شکیبایی و قیصر امین پور بود که بعد از مرگشون بهشون پرداختیم

بزرگان زیادند پسرم. نه این که بعد از مرگشان آن هارا بزرگ ببینیم. می گویی چه بکنیم؟ از زنده ها یاد کنیم؟ همین حالا اگر بخواهیم این کار را بکنیم باید هر شب حداقل دو سه تا پست آپ کنیم. این است که چاره ای نیست که بعد از رفتنشان یادی از آن ها بکنیم. حداقل کاری است که می توانیم در بزرگداشت آنان بکنیم.
در ضمن این روزها یعنی به طور کلی بعد از انقلاب راستش را بخواهید ما شاعر خیلی بزرگی ندیده ایم که مربوط به این دوره باشد. شما دیده اید؟ کمی تا قسمتی علیرضا قزوه را دوستش داریم. ولی مغزم دیگر نمی کشد.

ر و ز ب ه جمعه 26 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:19 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

...
خودمم نمی دونم !! چرا هیچ وقت حس خوبی نسبت بهش نداشتم !!
نه اینکه دیوان ها رو بخونم بعد این حس پیدا شه !! از همون اول..
شاید به خاطر انزوای بیش از اندازه اون..
شاید به خاطر زیاد رمانتیک بودنش !!
شایدم به خاطر احساسه زیادی !!؟؟

اصلا سهراب سپهری تو خون و مغز و فکرای مزخرف من جا نمی گیره !! انگار واسم زیادیه !!

یه چیز می گفت به دلم نشست !!

.. هر که با مرغ هوا دوست شد.. خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود..

+ من زیادی از خود راضی ام و خودخواه !!

باید کمی بزرگ تر بشی. دور و بر خودت رو بیشتر نگاه کن.
درست میشه. سعی کن از افعال منفی هم کمتر توی نوشته هات استفاده کنی.
نمی دونم. هیچ وقت. نداشتم. نمی گیره.
دستی دستی کولباری از نه به طرف خواننده پرتاب می کنی.
همین بیتی که نوشتی یکی از لطیف ترین و زلال ترین ابیاتشه. ببین چرا دوستش داری؟ بهش فکر کردی؟

پروانه پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

«نبض گل ها را می گیرم »

با همین دستها بود که نبض گل ها را می گرفت؟

«تا اناری ترکی بر می داشت .
دست فواره خواهش می شد »

همین دستها بود؟

یاد این دست ها گرامی باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد