بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

پل دختر

پل دختر - میانه - عکسامون

پل دختر - نزدیک میانه

بیست و پنجم تیرماه هشتاد و هفت

پل دختر در قرن ششم ساخته شد. چهارصدسالی دوام آورد تا در زمان شاه عباس ویران شد. در زمان محمدخان قاجار تعمیر شد و دوباره چهارصدسالی دوام آورد تا در تاریخ بیستم آذرماه سال بیست و چهار توسط فرقه دمکرات آذربایجان برای جلوگیری از ادامه حرکت قوای دولتی ایران منفجر شد. رژیم گذشته عطای آن را به لقایش بخشید و در کنار آن پل دیگری ساخت که به سادگی نتوان آن را تخریب کرد. بعد از انقلاب مجددن ساخته شد ولی قسمت تعمیری خیلی زود دوباره خراب شد.

و اما داستان ِ نام ِ پل ِ دختر:

می گویند دختر خانی هر روز از قلعه دختر که مشرف بر رودخانه است- در وقت کمی که من داشتم و امکاناتی که من نداشتم نتوانستم از کوه بالا بروم و از آن عکس بگیرم- بیرون می آمد و در کنار قلعه می نشست. و هر روز چوپانی با گله اش از رودخانه می گذشت و چوپان در دامنه کوه می نشست و نی می زد و دختر خان تا پایان این نی زدن همان جا می ماند. تا غروب. تا اینکه زمستان  شد و رودخانه طغیان کرد و دیگر چوپان و گله نتوانستند از رود بگذرند. خان دستور داد که پل را بسازند تا چوپان بتواند گله را از آن عبور دهد. پل ساخته شد و نامش شد پل دختر.

عکس از: خودم

نظرات 22 + ارسال نظر
علی دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 19:53 http://hamidfarhad.blogfa.com

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند پل دختر یعنی دوخته در چون دختر هم باکره است هم کسی رو به حریمش راه نمیده پس هر جا سخت گذره دختر میگن

سپاسگزار شما.

سارا رحمتی چهارشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 02:38

سلام دوست من . راستش من اهل شهرستان پلدخترم . البته نه پلدختر شما . جایی که من هستم مابین اندیمشک و خرم اباد است . داستان اناهیتا فرشته اب رو همه میدونن اما تا حالا من فکر میکردم فقط یه دونه پلدختر داریم . و اناهیتا هم فرشته نگهبان شهر ماست . یکسری داستانهایی درمورد رود پلدختر وجود دارد که یقین ما بر اینه اناهیتا نگهبان رود کشکانه و یک مطلب دیگر جز بومیان شهر کسی دیگر جرات شنا کردن در اب کشکان را ندارد چون مردم به این معتقدند که اناهیتا جز ساکنین بومی کسی دیگر را اجازه ورود به کشکان را نمیدهد و هر غیر یومی که وارد رودخانه شود غرق میشو . واقعا عجیب است ....

این یکی شهر نیست. همین پل دختر است. شاید البته الان در کنار آن که چند قهوه خانه و رستوران درست شده به تدریج وسعت پیدا کند ولی فعلن همین است.
توجیهی علمی برای غرق شدن هایی که نوشتید، به نظر من می رسد که بگذارید بگویم:
این گونه آب ها زیر زمینی هستند دیواره ای که ما ببینیم را ندارند. به طور مثال اگر در کنار آن بایستید زیر پای شما هم آب هست. در نتیجه کسی که با این آب ها نا آشناست، اگر برای شنا، تن به آب بزند چه بسا جریان آب او را به جایی بکشد که بالای سرش خشکی باشد و نه آسمان. در نتیجه غرق می شود. چیزی که بومی ها می دانند. این مساله در تخت سلیمان نزدیکی بیجار و تکاب به وضوح دیده می شود. اگر تخت سلیمان را در اینترنت جستجو کنید آن را و آب را می بینید. در دور و بر آبی که در تخت سلیمان هست، گورهایی دیده می شود که که بعضن گمنام هم هستند. این ها متعلق به غریبه هاست که در این آب غرق شده اند. و نیز اجسادی که هرگز از آن بیرون نیامده است. اکنون که به طور مطلق شنا کردن در آن قدغن است. چرا که آب جریان دارد و شناگر را به زیر خشکی هدایت می کند و شخص توان نجات از آنجا را ندارد.
ولی از شما چه پنهان من توحیه غیرعلمی را بیشتر دوست دارم و دوست دارم ذهنم را با آنچه که در افسانه ها آمده درگیر کنم.

Mehdi پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:55 http://jooredigar.blogfa.com

Salam,
Matlabe jalebi bood? Bache mianeh hastid?

همه جای ایران سرای منست. ایضن میانه.

بابک پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:56

در اینترنت برای نام این پل و میانه گشتم ویکی پدیا اونو نوشته و تشخیص هم داده ولی لینک جای توضیحش خالیه و درخواست پر شدن از فرد مطلعی رو داره.
ولی در مورد قلعه دختر کرمان مطلب داره:

قلعه دیگر معروف به "قلعه دختر" یا "آتشکده آناهیتا" (ناهید - آناهیتا) است. قلعه دختر به "قلعه کهنه" نیز مشهور است. مصالح بکار رفته در این دو قلعه تنها خشت خام و گل رس است. بقایای قلعه دختر دورنمای گذشته دراز این شهر و نام آن یادآور پرستش آناهیتای باستانی ؛ ایزدبانوی آب و باروری است.

که به نظر چندان دقیق هم نمی رسه.

سعید سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 21:01 http://f10.blogsky.com

سلام
ببخشید یه اشتباه کوچیک بود
البته من دل زود زود واست تنگ میسه واسه همین گله کردم (چشمک)
موفق باشید

زهرا دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 20:31 http://zahrajoonam.blogsky.com

سلام دوست عزیز.نوشته هاتونو خیلی دوست دارم.خوش باشین.

ممنون.

سعید دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 18:37 http://f10.blogsky.com


سلام عزیزم خوبی
دیگه به من سر نمی زنی خیلی وقته خبری ازشما ندارم
وقت کردین یه پیش ما هم بیاین
موفق باشی عزیزم

آخرین پستتان را که دیده ام و نظر هم داده ام.

شمس دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:12

دست مزن چشم ببستم دو دست
راه مرو چشم دو پایم شکست
حرف مزن چشم ببستم دهن
نطق مکن چشم نگویم سخن
گفت نفهم این سخن عنوان مکن

صحبت با فهمی انسان مکن
لال شوم کور شوم کر شوم
لیک محال است که من خر شوم
جالب بود مجری برنامه میگفت به علت صدا های زیاد در مراسم سفر خسرو نتوانستیم حرفها و سخنان مجریان مراسم تشییع را پخش کنیم و با میکس صدا ان را از جام جم پخش کردند
من هم باورم شد انچنانکه بسیار دروغها را باور کردیم و چیزی نشد
برای خسرو شکیبایی یک مطلب بگذارید تا کمی شعر بنویسیم برای اوکه صدایش مرا در سال های دور با سهراب اشنا کرد در صدای پای اب

مطلب را در فیلمامون گذاشته ایم. متنی به نام هامون البته به قلم ابراهیم نبوی هر چه میخواهد دل تنگت در آن بنویس.
لینکش در صفحه میتوانید ببینید.
توی عکسامون هم عکسش را گذاشته ایم. ولی همان به که به فیلمامون بروید که حالا حالاها روی صفحه است و به پایین شیفت نمی شود.
الفدا

سعید یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:45 http://f10.blogsky.com

سلام محسن جون
مرسی که سر زدین متن قشنگی بود عزیزم
امیدوارم موفق باشی

سیما یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:47

ما هم از شما متشکریم که انواع و اقسام اطلاعات را به زبان شیوا و دوست داشتنی خودتان برایمان نقل می کنید همینطوری خواستم کمی سوال طرح کنم شاید افسانه اش مثل افسانه خودمان پرشورشود (‌به افسانه بگو ...............)

سیما شنبه 29 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 13:34

حالا کی از اول که این دختر می آمده تا آخر نی مواظبش بوده و می دیده که هر روز می آید و می نشیند و کی به خان گفته بوده که پل را دوباره آنهم فقط برای عبور آن چوپان درست کند !!! حالا چوپان خبر داشته که این دختر می نشسته یا نه !!! بعد چرا هیچ وقت این دو تا همدیگر را ندیدند.........

ما از شما خیلی متشکریم که این قدر در قضیه مداقه فرموده اید. ولی توجه داشته باشید که افسانه که مداقه ندارد. دارد؟ تازه آن زمان که دختر آنهم دختر خان که مجبور نبود مثل امروز دزدکی هرکاری بخواهد بکند. هر کاری که میخواسته در ملا عام میکرده. و شاید خودش به خان گفته که پل را بساز. در ضمن از کجا معلوم که آنها هم دیگر را نمیدیدند؟

مراغه جمعه 28 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 21:41

ما همیشه به قلعه هایی که بابک بر فراز قله کوهها ساخته و چون ویرجینیتی دختران قدیم غیر قابل نفوذ بود قلعه دختر میگوییم ولی راستش به این اسم پلدختر و خاستگاه ان فکر نکرده بودم باشد
راستی امروز نودمین سال تولد ماندللا بود و به یاد صفر خان و عمویی افتادم که چگونه ما مفاخر خود را گمنام کرده ایم
راستی در میانه گر مستی یاد یاران رفته ات هستی؟

این جمعه هم نیامد
شاید ان جمععه بیاید هرگز
چهره از غم بزادید هرگز

من هم نمیدانستم به کلیه قلعه هایی که بابک ساخته بوده قلعه دختر میگفتند.
اتفاقتند درمیانه ما فقط به یاد یاران رفته بودیم. یعنی کاری غیر از این نداشتیم.
تولد ماندلا را میدانستیم ولی تولد دیگر خسرو شکیبایی گوی سبقت را ربود. عکسش را توی عکسامون چسباندیم.

بابک.پ.25 جمعه 28 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 20:51 http://bishehsar.blogsky.com

سلام
چرا پل پسر ندارم؟
شوخی کردم
این بنا ها عین اجداد ما هستند که ما دوست داریم از آنها بدانیم ولی آنها به این فکر نمی کردند که چیزی بنویسند و یا به یادگار بگذارند.
شاید ما هم اینگونه باشیم
بای بای

الی جمعه 28 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 16:12

سلام...
پل قشنگیه...تو این تاریخچه رو از کجا آوردی؟
داستان جالبی داره...به نظرت اگه الان بود چی میشد؟
من آپم

تاریخچه را از آدمای آنجا پرسیدم. میشد پل پسر.

حسام جمعه 28 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:32 http://hessamm.blogsky.com/

رسیدن به خیر. ما متعجب بودیم که چرا وبلاگ وزین بعد از بیست و سه مدتی است به روز نمی شود. کاش داستان اسمگذاری پل دختر رو - که در کامنت ها جواب دادین - توی متن هم می نوشتین. به نظر من ارزش اینو داره که توی متن قرار بگیره.
در ضمن دلمون براتون خیلی تنگ شده!

به درخواست شما لبیک گفته و آن را به متن چسباندیم .
فیل دل ما هم هوای شما را کرده.

ترویس دوگل پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 13:20


پلی باش بین من ونامعلوم
پلی باش بین من وناممکن
پلی باش بین من وهراسهایم

امیدوارم که بتوانم.
دوست داشتم که داستان پل را در متن بنویسیم و فلسفه نامش را ولی چه باک که اینجا می نویسمش.
می گویند دختر خانی هر روز از قلعه دختر که مشرف بر رودخانه است- در وقت کمی که من داشتم و امکاناتی که من نداشتم نتوانستم از کوه بالا بروم و از آن عکس بگیرم- بیرون می آمد و در کنار قلعه می نشست. و هر روز چوپانی با گله اش از رودخانه می گذشت و چوپان در دامنه کوه می نشست و نی می زد و دختر خان تا پایان این نی زدن همان جا می ماند. تا غروب. تا اینکه زمستان شد و رودخانه طغیان کرد و دیگر چوپان و گله نتوانستند از رود بگذرند. خان دستور داد که پل را بسازند تا چوپان بتواند گله را از آن عبور دهد. پل ساخته شد و نامش شد پل دختر.

پروانه چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 17:33 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

چقدر این پل تنهاست..

چقدر آثار تاریخی فرهنگ بشریت در کشورمان بی ارزش هستند!
.
کاش کمی از تاریخچه آن می نوشتید.

همین چند خطی را هم که نوشته از این ور و آن ور پیدا کردم. خود آنجایی ها نمیدانستند. ولی ما به اندازه دختر های سرزمین خورشد پل دختر داریم.
البته در جایی این پل در آثار باستانی و دیدنی آذربایجان ثبت شده است.

زهرا چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 17:23 http://zahrajoonam.blogsky.com

تو که هیچ چیز ننوشته بودی دختر خوب.

نیلوفر چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 16:52

از این عکس و این اطلاعات میشود حدس زد که شما به تازگی از این منطقه دیدن کرده اید . رسیدن به خیر .ممنون که هر کجا میروید با عکسی و یادداشتی به دانش خوانندگان اضافه میکنید و در واقع بهترین سوغاتی را برای ما میآورید.

بله همشیره. همین پریروز عکس را گرفتم. سری هم به عکسامون بزن. اون جا هم حرفهایی برای گفتن دارم.

یلدا چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 16:11 http://WWW.SKAY.BLOGFA.COM

سلام عزیزززززززززززززززم[بوسه]
ولادت حضرت علی(ع) مبارک[گل][قلب][لبخند]
وبلاگ زیبایی داری[چشمک]
به من هم سر بزن خوشحال میشم[گل][گل][قلب][گل][گل]

بابک چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 15:47

بنای تاریخی با نام قلعه دختر در کرمان و چند جای دیگر دیده ام واین هم پل دختر. دلیل این نامگذاری را اگر دوستان عزیز بدانند و بنویسند خیلی ممنون می شوم.
و عجب هوای خوبی دارد آذربایجان در این فصل گرما. یاشا.

واللا دورغ چرا تا قبر آ. آ. آ. آ. آنجا میگفتند که این پل را دختر خانی که به قوای فرقه دمکرات پیوسته بود خراب کرد و از آن وقت به پل دختر مشهور شد. این دختر که نامش را کسی نمیدانست هر روز در قلعه ای که مشرف بر این پل بود مینشست و گوش به نوای نی چوپانی که گله اش را به چرا می آورد ساخت. چرا که وقتی در زمستانی سرد که روخانه طغیان کرده بود و چوپان نتوانست از روخانه گذر کند. وی خیلی غمگین شد ودستور ساخت پل را داد. ولی این دختر آن دختری نیست که فرمانده قوای فرقه دمکرات در زمان شاه بود بل می بایستی در قرن ششم باشد. والله و اعلم.
ولی خودمانیم خیلی تلخ است که نمیدانیم.

زهرا چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 15:17 http://zahrajoonam.blogsky.com

سلام دوست عزیز.وب جالبی داری.میلاد حضرت علی (ع) و روز پدر هم مبارک.موفق باشی.

ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد