ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم / دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جور است در نظر / هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار بروی ما نکنی حکم از آن تست / ........
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم / دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جور است در نظر / هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار بروی ما نکنی حکم از آن تست / بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار / دشمن شوند و سر برود هم برآن سریم
گفتی زخاک بیشترند اهل عشق من / از خاک بیشتر نه، که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نه ایم این چه حالتست؟ / در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب / نه روی آنکه مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان / چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟
ما خود نمیرویم دوان از قفای کس / آن میبرد که ما بکمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در حلقه کمند / چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
***
میبینم که از حافظ نا امید شده و این بار به سراغ سعدی آمدهای. خوش آمدی که جای خوبی آمدهای. سعدی دست رد به سینه کسی نمیزند و با این غزل تحویلت هم گرفته و میفرماید:
ای صاحب فال بدان و آگاه باش که در خانهات عکسی از یار داری که گاهی دزدکی به آن نگاه میکنی. این کار خلاف شرع است ولی نه آنقدر که برایت جهنم زیاد ببرند. فوقش یکی دو سالی بابت این کار خواهی سوخت که آن هم در مقابل ابد آن دنیا لحظهای بیش نیست. بازم خواستی نگاه کن. البته از اینکه از یارت دوری شوق هم داری که این همان دوری و دوستی است ولی با دیدنش هم جور میکشی که این عین عشق است. اصلن خودت میدانی چه میگویی؟ اینکه یارت چرا تو را ول کرده و یا به سراغت نمیآید را ما نمیدانیم ولی همین قدر میدانیم که بدت هم نمیآید اگر پایش بیافتد مهر کس دیگری را در دلت بپروری. بهرحال میل خودت است ولی سر و سری با وی داری و این چه سر و سری است معلوم نیست. سر و سری که اگر تمام خلق روزگار دشمن تو شوند باز هم دست از یارت بر نمیداری. پس چه میگویی؟ دچار تناقض عجیبی هستی کمی بیاندیش.
در اثر اخلاق بلا نسبت بسیار نیکویی که داشتهای تمامی اهل عشقت را به خاک سپردهای و هیچ اهل عشقی برایت زنده نمانده است. با اینکه میگویی مانند حلقه در خانه معشوقی ولی خودت هم همچین پایبند این حرفت نیستی که میگویی خجالت میکشی که به سراغ یار دیگر بروی و مهر وی را در دل بپرورانی. دوستانت را چون دشمن میدانی. درد دلت را نمیدانی چه بکنی. در ضمن آنقدر پریشان احوالی که با این همه که یار و یار میکنی باز اعلام میکنی که یک نفر تو را دارد در کمند خودش میکشد و میبرد. دروغ نگو. شرم نمیکنی از دروغگویی؟ یا شاید هم راست میگویی. اگر این گونه است به طرفی که تو را در کمند خودش انداخته بگو که ولت کند چرا که دل در گرو یکی دیگر داری خیر سرت. نکند خودت هم از اینکه در کمند وی هستی چندان بدت نمیآید نامرد. در پایان بدان و آگاه باش با اینکه لاغری خوبست و کمتر مریض میشوی ولی رژیم خیلی سخت نگیر چون خیلی لاغر شدهای و به صید هیچ کسی در نمیآیی. بنابراین خدا بهت رحم کند. صدقهات را هم بگذار توی جیب خودت و فکری به حال خودت بکن که از اوضاعی و احوالی که من میبینم از همه بیشتر محتاج صدقهای. اگر هر چه زودتر تکلیفت را با خودت روشن کنی خوشبخت میشوی و تا آخر عمر بی هیچ مشکلی روزگار را در کنار یار دلنوازت و در کانون گرم خانواده میگذرانی و همای سعادت بر فراز سرت پرواز می کند. و الا بر تو آن می رود که بر باخه رفت.
بسیار عالی تفت داده شده بود! بدین وسیله متشکرم!
به! سیامک تو زنده ای؟
وصف الحال که مگر می شود شما بگیرید و نباشد؟
البته من در تعبیر بیت یکی مانده به آخر کمی دچار مشکل هستم. اگر موضوع را بیشتر بشکافید ما از خماری خارج می گردیم.
این یعنی اینکه ای یار با اینکه تو کم محلی میکنی ما کماکان به دنبال تو هستیم ولی یکی دیگر دارد ما را به طرف خودش میکشد و میبرد. حالا خود دانی. ما که تا آخر نمیتوانیم به دنبال تو بیاییم و نازت را بکشیم.
ما نمی دانستیم به غیر از حافظ با سعدی هم می شود فال گرفت. حالا که اینطور است دفعه بعد با ایرح میرزا فال بگیرید ببینیم چه می شود.
ما قبلن با شاملو هم فال گرفته ایم. از ایرج میرزا کتابی ندارم ولی بالاخره یک شاعر دیگری می یابم و باهاش فال میگیرم. البته دفعه بعد عیده و سال جدید و مبارک و فرخنده و گل و بهار و بهارنارنج و ریاحین و بلبلان و شکوفه و سبزی و فشفه و ترفه و .........البت انشاالله رحمان
حالا این وصف الحالت بود یا نبود؟
مطلبتون جالب بود. انشاالله نوبت فالگیری به فردوسی و خیام و پروین اعتصامی و بقیه هم در این صفحه برسد.
ما در این گوشه از جهان فقط با فالگیری و رمالی و روزگار می گذرانیم. شاعرش هم فرقی نمیکند.