بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

ژاله اصفهانی نغمه خود را خاند و از صحنه رفت.

ژاله اصفهانی

طبق معمول بعد از رفتن یک هنرمند بیادش افتادیم. خودمان را عرض می‌کنیم. به ساحت مقدس شما اسائه ادبی نکرده‌ایم.

یادمان می‌آید در عهد دانشجویی شعری را خیلی این طرف و آن طرف می‌شنیدیم. اوائل یک حس انقلابی با شعر داشتیم. یعنی بعد از شنیدنش می‌خاستیم که بلند شویم و انقلاب کنیم. که کردیم.

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست...

....

ولی بعد از انقلاب به روی سنگ قبرها کشیده شدیم. یعنی شعر ازسینه‌های ما به روی سنگ قبرها رفت.  جالب اینجاست که وقتی در مقابل مزاری با این متن می‌ایستیم، احساس می‌کنیم صاحب قبر حتمن از خودش نغمه‌ای سرائیده و مردم به یاد سپارده‌اند. آن وقت است که خیلی غصه می‌خوریم. غصه رشک برانگیزی هم می‌خوریم. غصه این که ما در طول عمر پربارمان تنها همین یک کار را نکرده‌ایم. یعنی نغمه‌ای نسرائیده‌ایم  که  مردم آن را به یاد بسپارده‌اند.

ژاله اصفهانی شاعر ایرانی تقریبن همیشه در تبعید -۱۳۲۶ تا روز ۹ آذر ۸۶ به غیر از مدتی که بعد از انقلاب به کشور باز گشت و دوباره رفت- در بیمارستانی متعلق به اینگیلیسیای خبیث در لندن درگذشت. کسی که از کرانه‌های سنگواره و از مرزهای مسدود خسته بود و تمنا داشت که خاکستر او را بر دریا فشانند.

وی رها شد به درون آن چه که گفته بود و کرده بود.

نغمه‌ای از خود به یادگار گذاشت که خرم بود و هست. به قول شاملو خاطره اش در گذرگاه ایام تا جاودان جاوید و  به نیکی داوری خاهد شد. گیرم کسی نداند که شاعر ابیات زیر کیست. :

شاد بودن هنر است

شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیدم من که چویک شکلک بی جان شب و روز

بی خبر از همه خندان باشم

بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

شاد بودن هنر است،

گر به شادی تو، دلهای دگر باشد شاد.

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود.

صحنه پیوسته به جاست.

خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

***

نظرات 7 + ارسال نظر
آناهیتا جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 13:33

واقعا افتخار میکنم که همچین بانوی بزرگی همشریه منه. من دهه هفتادی هستم و دنباله یک تحقیق درباره ی یک شاعر اصفهانی بودم که به اسم ایشان برخوردم. افسوس و صد افسوس که همچین بزرگانی برای نسل ما ناشناس اند. من کتاب شعر زیاد می خوانم اما تا کنون نام ایشان را نشنیده بودم . شعرهایشان بسیار زیباس روحشان شاد و یادشان گرامی

چطور حتا به عنوان همشهری هم که شده، نام ایشان را نشنیده بودید؟

سیامک چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 16:49 http://morghegereftar.persianblog.ir

دقیقاً خودم هم بهش فکر کردم.شک داشتم که اون یه کلمه رو بر دارم یا نه...ورش نداشتم و اشتباه کردم!

خب حالا برش دار.

سیامک چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 14:11 http://morghegereftar.persianblog.com

قهر نمودید یا شما هم کامنتتان نمی آید؟ لطفاً می خواستم نظرتان را راجع به نوشته بدانم لطفاً!

خب آمدم که. تا شارژ داشتم هم نوشتم.

سیامک چهارشنبه 14 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:12 http://morghegereftar.persianblog.com

گرم و زنده
بر شنهای تابستان
زندگی را
بدرود خواهم گفت
.
.
.
زمان
در من خواهد مرد و من
بر زمان
خواهم خفت
...............................
کاش منم اینجوری بمیرم. دوست دارم یه مدتی بعد از جسمم زنده باشم.هرچی بیشتر، بهتر!
راستی ما هستیم.به غیبت هم نرفتیم.سند این ادعا در وبلاگمان منتظر شماست.

آمدیم.

پروانه دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 15:37 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

ژاله به شاعر امید معروف بود
این شعرشو زمان دانشجویی همه می خوندند
یادش گرامی باد

نیلوفر دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 13:36

کاری به بحث مرده پرستی ندارم ما معمولا قدر هر چیزی را وقتی میفهمیم که انرا از دست میدهیم .خوشا به سعادت این خانم و همه آنها که نغمه ای سرودند و رفتند آنها که نفهمیدند چرا آمدن و چطور رفتند تکلیفشان چیست ؟

تکلیف آنها هم میشود مثل تکلیف بنده. تکلیفی که خانم معلم هم از خط زدنش حالش بهم بخورد.

کاکائو دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:16 http://cocoablog.blogfa.com

سلام

در این که ما ملت مرده پرستی هستیم شک نکن! تو کتاب فروشی دوستی که پاتوق منه، تو هیچ کدام از ساعت های زیادی که اون جا گذروندم کسی نیومد دنبال کتابی از قیصر امین پور تا .. فردای روزی که رفت! فقط به مردن هم نیست. هر چیزی که از دسترس دور بشه جذاب میشه .. مثلا فردای روزی که همین کتاب "خاطره دلبرکان غمگین من" که لینکشو این بغل گذاشتی ممنوع شد، همه نسخه های این کتاب تو اون پاتوقم فروش رفت! 80 درصد کسایی که اومدن کتاب رو بخرن تا حالا پاشونو تو کتاب فروشی نگذاشته بودن! اصلا یکی از سرگرمی های من و دوست کتاب فروشم سر کار گذاشتن مردم با اعلام ممنوع شدن یه کتابه! وقتی یه مشتری داره یه کتابو نگاه می کنه، یه بحث زرگری راه میندازیم که "ا .. این کتابه فلانه و بهمانه و تو کشور خودشم ممنوع بوده و این جا هم ممنوع بوده یا شده و ..". طرف هم تو 80 درصد موارد کتاب رو برمیداره که بخره! (حواسمون هست که رو کتاب تابلویی این فیلمو بازی نکنیم که سه بشه!). البته اغلب به مشتری می گیم که گول خورده! ولی معمولا طرف برای این که ضایع نشه به هر حال کتاب رو برمیداره! (یعنی می خوایم یه کم ملت رو روشن کنیم!)
از بحث خارج شدم .. خدا ژاله اصفهانی را هم بیامرزد.
راستی دوست من .. خاند نه، خواند .. خاب نه، خواب!
در کل وبلاگ خوبی داری. از وبلاگ های شخصی خوشم می آد.
شاد و کامیاب باشی.

ممنون از حوصله ای که برای من گذاشتید.
در مورد خاب و خاند و مثلن و غیره من یکبار برای همیشه تکلیفم را با این واو و این ان روشن کرده ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد