ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
ژان پیر ملویل در یکی از بی تا ترین فیلم های تاریخ سینمای جهان، ینی سامورایی، بعد از تیتراژ و قبل از آغاز فیلم نوشت:
"تنهایی عمیق یک سامورایی را هیچ کس ندارد، مگر ببر جنگل."
جمله ای که از کتاب سامورایی نوشته ی "یوشیدو" نامی، بر گرفته بود.
***
نمی دانم چرا هر عصری از عصرهای جمعه و یا روزهای تعطیل، وقتی در گذرم از کوچه پس کوچه های شهر، سرایداران آپارتمان هایی را می بینم نشسته بر یک صندلی ِ نهاده بر آستانه دری و خیره اند بر رهگذان، این جمله "ژان پیر" به یادم می آید. و بعد از آن کلی طول می کشد تا سامورایی از ذهنم برود؟ از ابتدا تا انتهایش ............ و هنوز از بین نرفته، این درگیری ذهنی دوباره آغاز می شود. با سرایداری دیگر و پیاده رویی دیگر و صندلیی دیگر.
ما از این مشکلات نداریم... چون بیرون نمیریم اصلا...بریم هم یا خیلی زوده یا دیر یا کوتاه...از این چیزا نمی بینیم
این کتاب چی بود؟ یوشیدو یک شخصی است یا راه و طریق سامورایی ها؟!!
روزهای تعطیل فقط این را می بینید. آنهم در کنار دیوار یا در یک مجتمع.
یوشیدو نام نویسنده ی کتاب سامورایی است.
فیلم سامورایی را باید ببینی.
درسته که از گمنامان میترسم ولی بماناد هر کسی کار خودش رو به اندازه پولی که میگیره با اخلاص و با در نظر گرفتن حضور خدا انجام بده ترسی نداره
تنهایی برای من با مرگ مصادف است ولی با درک خدا تنهایی هم حالی داره که من پی به حالش نبرده ام
سالمندی خودش کلی تنهایی دارد خدا قسمت گرگ بیابان هم نکند من شیری پیر را در یک مستند دیدم که تنها بود و طعمه کفتاران شد بماند که چند تا گریستم ولی تصویر شما از مکان مورد اشاره چن تا عامل رو با هم داره
غربت پیری نداری بنظرت این سه تا به ادم یکهو حمله کنند چی میشه ؟؟؟؟
درست است که غربت پیری ندارم. ولی حدسش خیلی سخت نیست.
مدتی که نبودم در تهران بودم و بارها عصر که میشد به سرایدارها و تنهایی که دارند و به کارگران ساختمانهای نیمه تمام و تنهایی شلوغی که دارند فکر می کردم . وقتی برگشتم فقط دو روز کامل گذاشته ام برای تنهایی که همیشه دوستش دارم . نکته ی مهمی هست , آنرا فراموش نکنیم : تنهایی هم مثل هر چیز دیگری وقتی با اجبار توام شود دلچسب نیست . دلتنگی و تنهایی عصرگاهی یک سرایدار دور از خانواده و غریب در یک شهر درندشت از سر اجبار است و به ندرت شاید خوشایند باشد .
من هم باور دارم. تنهایی اگر انتخابی باشد خوب است ولی اجباری اش
اصلن دلچسب نیست.
در ضمن این ها از آن کارگران ساختمان های نیمه تمام تنها ترند. آن ها گاه به سینما می روند ولی این ها نه. این ها تقریبن هیچ جا نمی روند. مگر یکی دو روزی مرخصی بگیرند بروند شهرشان.
دریا شده ست خواهر و من هم برادرش
شاعرتر از همیشه نشستم برابرش
خواهر سلام! با غزلی نیمهآمدم
تا با شما قشنگ شود نیم دیگرش
محمد علی بهمنی
?
یاد جملات دکتر شریعتی افتادم... حالا مخالفینش اگر خواستن میتونن هو کنن... اما من با این مرد بزرگ شدم... هرچند "بزرگ" نشدم
درباره ی گاندی میگفت:
"او تنهایی پری داشت فن زیستن در خویش رو بخوبی آموخته بود... دیگران اگر تنهایی اش را از او میگرفتند او را از خودش دور میکردند..."
خب من آموخته بودم که اینجور تنهایی بقول "گوته " راز داناییست... اماحالا در نیمه عمر گاهی از تنها بودن هراس عجیبی دارم... اگر سرنوشت آدمی تنهایی باشه خیلی غریبه
من از مخالفین سرسختش هستم. ولی در این مورد هیچ مشکلی با شما ندارم. و این مخالفت هیچ کاری به رابطه ی من با شما ندارد.
هر چه می خواهید می توانید در این مورد بنویسید.
ممنون که هستید.
این احساس شما در باره سرایدارها چه درسته!
معمولا از جای دوری آمده اند و به آن محل و خانه تعلق ندارند.
به خصوص ترکمن ها را خوب درک می کنم چون سال ها در روستاها و شهرهای شمال و شرق گرگان در کنار فارس ها زندگی کرده اند ولی دنیای خودشان را بیشتر دوست دارند و خیلی قاطی فارس ها نمی شوند. حالا فکرش را بکنید یکی از روستاهای کلاله با زن و بچه بیاید در سرای محله نزدیک خانه ما . غربت در نگاهشان موج می زند.
یک کر د تنها هم در اتاقک پارک نزدیک خانه ما زندگی می کند.
با پاسخی که آقای رشاد دادید پس اسم من هم معلوم شد.
چون همیشه دنبال تنهایی می گردم و همیشه از همه کاراهای شخصی (اختصاص به خودم) عقب هستم.
چه خوب.
من بدبخت فلک زده هروقت از این سرایدارا میبینم یاد پست نگهبانی خودم میوفتم
پست نگهبانی تو یکی دو ساعته. مال اینا بیست و چارساعته است بدون جانشین.
من سالهاست در به در به دنبال جایی میگردم که تنها باشم، که مطمئنم در آن تنهایی سرم بسیار شلوغتر خواهد شد. آنقدر کار و اندیشه برای زمان تنهایی دارم که فکر نکنم تا آخر عمر از پسشان بر بیام.
با این شکل، تو آخر تنهایی هستی. اصلن بهتره به تو بگیم رشاد سامورایی......
نمیدونم چرا بیشتر انسانها از تنهایی خوششون نمیاد ؟ حتی به جرات میتوان گفت که میترسند . دقت کرده اید انسانهایی را که وقتی تنها هستند بلند بلند فکر میکنند و با خودشان حرف میزنند یعنی حتی سکوت یک اتاق را نمیتوانند تحمل کنند ؟ ولی برخی در به در دنبال یک جای ساکت میگردند که فکر کنند ،کتاب بخوانند ،بنویسند و.....کلی کارهای دیگر ،
سامورایی ها به نظر من از انسانهای گروه دوم هستند وقتی تنها میمانند انگار سرشان شلوغ تر از زمانی است که با دیگران هستند ،
در ضمن هممون تنهایی در رحم مادرمون ۹ ما ه زندگی میکنیم و تنهایی به دنیا میآئیم مگر دوقلو ها ، و تنهایی از دنیا میرویم ،پس ظاهرا دلیلی وجود ندارد که این شصت ، هفتاد سال وسط رو تنها نباشیم ......
این جمله ات به نظرم خیلی درست اومد:
سامورایی ها به نظر من از انسانهای گروه دوم هستند وقتی تنها میمانند انگار سرشان شلوغ تر از زمانی است که با دیگران هستند
من شانس آوردم که اون نه ماه رو یادم نیست. اگر نه می مردم. مرده شور زندگی در رحم رو ببره. آخه اونم شد زندگی؟