بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

نگاهی از بالا

طوری نگاه می کرد، انگار دارد از طبقه ی هزارم یک آپارتمان چهار طبقه، آن هم فوقش چهار طبقه، به پایین می نگرد.

به او گفتم: آهای! ساختمان فوقش چهار طبقه است. مواظب باش از طبقه ی هزارم خیلی دولا نشوی که با تمام هیکلت سقوط کنی. چون ممکن است شانس نیاوری که بمیری و دست و پایت بشکند و یا مثلن قطع نخاع بشوی.

گفت: امکان ندارد. چون خانه ی ما طبقه ی هم کف است و امکان ندارد از پنجره پرتاب بشوم.

در پاسخ اش گفتم: بهرحال خواستم گفته باشم.

نظرات 24 + ارسال نظر
مهربانو دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:47 http://avapaeez.blogfa.com/

مکشل اینه که بعضی ها رفتن رو نردبون که قدشون بلند شه بتونن از بالا نیگا کنن آدمو..بیان پایین تا زانوی مام نیستن...آی می سوزه انسان...

البته بگذریم از این که بعضی ها بعد از هشت سال به این نتیجه رسیدند که باید هم صورتشان را پوتاکس کنند و هم کفش پاشنه بلند بپوشند ولی این زبانزد را هیچ وقت آویزه ی گوش خودشان نکردند که:
من از بیقدری خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد به این بالا نشینی ها.

فرناز پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:56 http://farn-sighs.blogsky.com/

یعنی ای قصه !! کشته منو . خیلی ماهه . اونقدر نکته توشه که از هر کلمه اش میشه ده تا شکار کرد . خیلی دوستش داشتم . صبح به خیر !

ممنون. چه خوب که یک یادداشت نکته دار نوشتم.
:)
صبح شما هم بخیر.

پر3گرد دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 15:11 http://sagpar3.blogfa.com

پس فقط اون از بالا نگاه نمی کرده، شمام از پایین نگاه می کردی!

نگاه از پایین که بد نیست. خیلیم خوبه.

سحر دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:56 http://www.ashavahishta-snz.blogfa.com

این نگاه بالا بسیار آزارم می ده محسن عزیز
حالا منظورم این پست نیست. این پست بهانه ایه که بتونم بگم چقدر نگاه آدمی که از قضیه ای به طور کامل ازش خبر نداره می تونه آزارت بده. می تونی قضاوت شی و چه نسخه هایی برات تجویز می شه...

نسخه هاش آزار دهنده تره.
داروهایش هم معمولن در دواخانه های معمولی پیدا نمی شود و باید به داروخانه های شبانه روزی کمیته ی امداد و اینا مراجعه کرد و یا به کسی سپرد که از خارج بیاورند.

نیره\ جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:13 http://bahareman.blogsky.com/

نه اصلن راه نداره... می خوام شهید راهتون بشم، درست ولی همه لطف عمر آأم به همون اندی بعد از صده... چونه نزنید

با این حساب من اور دز میشم. الان شصت تا دارم. با اون صد و اندی میشم صد و شصت و اندی. در ضمن من به اندی گوش نمی دهم.
:)

آرمین جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:33 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

بابا این خدمت کم چیزی نیست. 21 ماهه. ینی یه عــــــــــــــــمر . الان دیگه به یه جایی رسیدیم که میریم بیرون دلمون واسه پادگان تنگ میشه. ولی این عجبشیر عجب شیریه. هنوز هم آثار سیستم خر بیار آدم ببر توش هست . ماکه با ضمانت آدم شدیم رفت
ماهی دوبار میدون تیر و اردوگاه سرکله زدن با 150 تا سرباز زیر دیپلم 18 ساله شر و شور. چه شدیم...

خب خوبه. باهاش کنار اومدی. البته از اولشم معلوم بودباهاش کنار میای. فقط یه چیزی بهت بگم. بیای بیرون دچار یه خلا ناخواسته میشی. مگه این که بلافاصله بعد از اومدن بری سر کار.

آرمین پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 16:53 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

خیلی خوب شد که بهش گفتید

چه خوب که توام به من حق دادی.
سربازی چی شد؟ تموم نشد؟
من بچه بودم که گفتند آرمین رفته سربازی. من پیر شدم تو هنوز سربازی؟

نیره پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 15:44 http://bahareman.blogsky.com/

من برای ادامه ی راه پسرعمویم شهید این راه می شوم اصلن... بعد از صد و اندی سال

نه دت مام. اون وخت دیگه توی قفس نگهداری مون می کنن و با قطره چکون آب می ریزن توی گلومون. حالا اندی شو بردار. صد سال خوبه.
یاد فیلم روزی روزگاری آناتولی افتادم. ایکاش همت کنم یک بار دیگر ببینمش.
http://filmamoon.blogsky.com/1391/05/29/post-237/

نیره چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 20:48 http://bahareman.blogsky.com/

آقا!
ما مرده ی این احساس عمیق تکلیف شما هستیم
اصلن شما ما رو مرده ی این احساس فرض کنید

چطور راضی بشویم که دت مام خود را برای این احساس مرده فرض کنیم. ما خودمان علی الحساب مرده ی این حس هستیم. همین یک فقره کافیست.
:)

نیره چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 20:47 http://bahareman.blogsky.com/

حلا که گذشت
ولی
کاش می گفتم
نه؟

نه.

پروانه چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:49 http://shahnamehferdowsi.blogsky.com/

شما سرور ما هستید .
دلیل به روز نشدن وبلاگ دسترسی نداشتن به اینترنت برای ویرایش داستان بود.
شاید هم به این دلیل که دوستان داستان را نخوانده بودند دستم نمی رفت!
نمی شود که داستان خباثت سودابه را نصفه نیمه خواند!

شما لطف دارید. ممنون. من سرور هیچ کس نیستم. مگر سرور محمود که هنگام نوشتن این یادداشت و پاسخ هایی که در کامنت ها می دادم به او نگاهی داشتم. که در کامنت های خانم نیره مشخصه.
:)
این خیانت سوداوه هم از آن رشته هاست با سر دراز. اصلن دیدید داستان آدم های خبیث انگار خیلی مفصل تر از داستان آدم های نیک است.
:)

انسی چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:23

مثل اینکه حال شما هم مثل من زیاد خوش نیست....کی جرات کرده بود اینجوری بهتون نگاه کنه....به ما که همه از طبقه آخر جهنم لبخند میزنن...

توی سر سگ می زنی خانم این جوری به ما نگاه می کنه. باور می کنی؟

پرواته سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 22:14

هی میام ببنم حالتون خوبه یاه نه ؟ بالاخره نفهمیدم مجبورم بپرسم
حالتون چطوره؟

ینی فک می کنید بدم؟
خب آدم وختی دورانش به سر میاد حالش بد میشه. هرچند که از بالا به قضیه نگاه کنه.
شاعر می فرماید: من از بیقدری خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها. ها؟
در ضمن هم اتفاقند من فکر می کردم که حال شما خوب نیست. چرا که وبلاق وزینتان تا به امروز به روز نشده بود.
:)

. سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:06

هو اول و آخر یار

لا فی ما بین الاول والاخر؟

نیره دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 23:21 http://bahareman.blogsky.com/

به هفت پرده یک سری بزنید

من احساس تکلیف کردم.
احساسی که سی و چند ساله یه مشت از ملت ما رو کشته.
:)

دارا دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 17:55

میگم حالت خوبه؟...

نه.

[ بدون نام ] دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 13:32

دوستت دارم

ممنون.

آرام دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 00:59 http://mylifepath.blogsky.com/


من فعلاً دارم اینجا مینویسم (بلاگفا یک کم مشکل پیدا کرده ظاهراً) http://mylifepath.blogsky.com/
خوشحال میشم سر بزنین.

کار خوبی کردید. این بهتره.
سر زدم.

نیره یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 23:04 http://bahareman.blogsky.com/

می گم خوب شد نگفتم... نه؟!

نه.

نیره یکشنبه 23 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 http://bahareman.blogsky.com

پس ولش کنید ... بهتره نگم
نه؟!

بله. نه.
:)

نیره شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 23:32 http://bahareman.blogsky.com/

پس بگم؟

دیگر گفتن فایده ای ندارد. دوره ی شما به سر آمده. بگید هم کسی گوش نمی کند. باز هم خود دانید.
:)

نیره شنبه 22 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 20:36 http://bahareman.blogsky.com/

می خواهید نگم! ها؟!

نه. باید بگید.

نیره جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 22:49 http://bahareman.blogsky.com/

یعنی بگم دیگه؟

بشرطی که سند هم داشته باشید.
:)

نیره جمعه 21 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 21:10 http://bahareman.blogsky.com/

یه چیزی بگم؟

این جا دقیقن برای این کاره.
بگید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد