بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

حق تقدم عبور

در همه ی مراکز تمدن جهان، حق تقدم عبور با وسیله ی نقلیه ی کند رو است. آدم هم کند رو ترین وسیله ی نقلیه است. تازه اگر مشغول عبور از روی خط کشی عابر پیاده بشود، دیگه بدتر. مگر در سرزمینی که هنر نزد مردمانش است و بس. قدیمی ترین تاریخ جهان را دارند. ......... را دارند.............. را دارند........را دارند ...........

همه چی دارند غیر از این که وقتی که سوار گاری خود هستند خدا را بنده نیستند. می دانید، این ملت جان بر کف، حالا حالا حالا ها مدنی بشو نیست. این فقط و فقط تقصیر من و تو است. هیچ ربطی به هیچ کسی هم ندارند. نه محمود و نه هیچ جناحی از حاکمیت و نه گرانی و نه بدبختی و نه بیچارگی و نه .......... هیچ چیز دیگر. فقط و فقط نشان از دوری از مدنیت من و تو دارد. آخه بزغاله -حیف بزغاله- آخه بزغاله، خط عابر پیاده که پشت قباله ات نیست که ....... سانسور...... ای تویی که  .......... سانسور......... فردا میافتی می میری. بدبخت. فراموش کردی؟ بعدش به قول احمد:

تاریخ بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.

مگر این که فکر کنی عمر جاودان هم داری. بله؟ دیگه بدتر.

نظرات 20 + ارسال نظر
فلورا سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:24

حییف شد من به این پست نرسیدم... اما خب چون ایرانی هستم لال میشم اگر کامنت نذارم!!
یه زمانی از منتسکیو بدم میومد بخاطر کتاب "نامه های ایرانی" ش، که ضعفهای اخلاقی ایرانی ها توش بولد شده...جملات مرحوم زرین کوب رو با ذوق میخوندم و میگفتم :
آره حالا میتونیم به منتسکیو و "پاریسی های کنجکاوش" بگیم چگونه میتوان ایرانی نبود؟

اما گذشت ایام و رنجی که خود مرحوم زرین کوب با اون استغنای روح از هموطنانش کشید... بهم فهموند که منتسکیو پر بیراه هم نگفته! حالا شاید خداگونه ای بودیم... اما حالا به لعنت شیطون نمی ارزیم

آرمین سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:51 http://nagoftehaa

به ما هر روز مرخصی میدن. ینی از ساعت 2 به بعد میتونیم از پادگان بیایم بیرون فردا صبح برگردیم که خب تهرانیا هر روز میرن ولی من معمولن یکی دو روز در میان میام بیرون یه سرکی به دنیای مجازی میکشم جواب کامنتارو میدم دوباره برمیگردم تو.
.................
منظورم از زور همان قاطعیت در اجرای قانون بود. یعنی همان کاری که برای کمربند کردن و جواب داد. 20 سال تمام هی گفتن کمربند ببندید ببندید ببندیدٰ نبستن.
الان پلیس تو کوچه آدمو یخه میکنه. ینی یه جوری جا افتاد که مردم یاد گرفتن وقتی سوار ماشین میشن باید اول کمربند ببندن. حتی برای خریدن ماست از سرکوچه

خب این کار برای صرفه جویی در هزینه است. اینجوری شام و صبونه نمی دن.


تو که باید پاتم جفت کنی. کمربند به جای خود.

فرناز دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:07 http://farn-sighs.blogsky.com

lمن مطمئن نیستم درست فهمیده باشم . خوشبختانه راجع به آقای احمد شاملو وبلاگ های زیادی هست و نیازی به تلاش بیشتر نیست .
در مورد کتب آقای حسن نراقی هم با توجه به اینهمه تجدید چاپ نیازی به معرفی ما نیست و امیدواری این هست که این مشکلات رفع شود .

نه منظور اینه که دلمون خنک بشه.

پروانه دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:20

بهتر است یک وبلاگ باز کنید به نام "احمد خوانی"

بروید آنجا و از احمد بنویسید و بنشینید خودتان و مردمتان را بزنید تا دلتان خنک شود
یک شعر از احمد بگذارید و برای نوشتن پیامها کتاب
"حسن عزیز" را باز کنید.
فقط مراقب باشید پیام ها تکراری نباشد


ما هر دو هدفمان یکی است شما آن راه را بروید و من هم با همراهان خودم می روم .

امیدوارم شما خوب و خوش خندان و زودتر از من به مقصدتان برسید.


پ. ن:
شعار احمد خوانان می تواند آن بیت از فردوسی باشد که به اشتباه از فردوسی زبانزد شده است .


احمدخوانی یا احمدامون؟
منظور شما هنر نزد ایرانیان است و بسسه؟

سحر یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:27 http://www.ashavahishta-snz.blogfa.com

به نظرم می شه کم کم فرهنگ سازی رو شروع کرد.
مثلا وقتی چراغ قرمزه عابرین راهشون رو می گیرن و می رن. یادم میاد یه بار با اینکه همه داشتن می رفتن ایستادم و بعد از اون هرکسی که میومد نگاهم می کرد و یه نگاهی هم به چراغ قرمز می انداخت و می ایستاد و بعد کم کم هر کس می رسید می ایستاد. تا چراغ سبز شد و همه اون موقع رفتن. این تجربه ی بسیار جالب و خوبی بود برام. بدون اینکه حرفی زده بشه دیگران رفتارها رو می بینن و فکر می کنن و کار درست رو انجام می دن. و کم کم فرهنگ می تونه شکل بگیره. منتها این رفتارها رو باید نشون داد...

در مورد چراغ که من این کار رو می کنم. اگر چشمک زن باشه که هیچ ولی اگر نباشه و پرنده هم پر نزنه توی این چله ی تابستون می ایستم که چراغم سبز بشه. در این لحظه البته یک گاری سواری که توی گاریش کولر هم روشن کرده میاد و با بوق زدن میره که زودتر به تویله اش برسه. ینی به اندازه عبور من از یک متر و نیم گاریش نمی خواد معطل بشه.

فرناز یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:25 http://farn-sighs.blogsky.com

من رفتم دیدم وبلاق وزین خودم فقط به درد آه کشیدن می خورد برای همین برگشتم اینجا که جنگ کنم .
چرا همیشه وقتی این صحبت ها را می کنیم صحبت از غر ب و غرب زدگی هم میاید وسط ( به نظر من چون همه می دانند که آنها هزار عیب هم اگر داشته باشند اما از این جور عیب ها کمتر دارند .)

حالا باز سوال : اصلا خودمان را با هیچ جا مقایسه نکنیم .. اصلا گور بابای این اینگلیسیای چشم چپ ...... مگر نه اینکه ما خیلی ماه بودیم از هزاران سال پیش ؟ چرا الان به این روز افتاده ایم ؟ اصلا آقای نراقی هم باوجودیکه دستش درد نکند کاری با او نداریم .. بدون اینکه جواب من لینکهای تکراری باشد به سادگی به من بگویید چرا متظاهر هستیم ؟ چرا خیلی راحت دروغ می گوییم ؟ من معتقدم که هر آدمی اول به خودش دروغ می گوید و بعد اگر نتیجه خوب داد به بقیه .... ما از کجا یاد گرفته ایم که دروغگو باشیم ؟ من یک نکته ی ساده و خنده دار به دهنم میرسد : به یک بچه ی پاک و خوب نگاه کنید وقتی که لیوان آب را می ریزد .. بعد پدر و مادر مهربان و با توجه او می گویند : تقصیر میز بود که کج بود . تقصیر من بود که ریختم .. میزه بیا داخت کنم داخ داخ !
اما به سادگی نمی گویند آب را ریختی اشتباه کردی اما عیبی ندارد .. قابل جبران است .... گفتن این جمله های ساده یعنی آن بچه وقتی بزرگ شد مسئولیت پارک دوبله اش را گردن شهرداری که پارکینگ نساخته نمی اندازد یا گردن دژمن و نمی رود به دلیلی ماشینی یا آدمی را داخ داخ !! کند .

بهتر است یک وبلاق وزینی درست بکنیم به نام:
دعواهامون.

شما کاملن درست می گید. حرف حساب جواب نداره. با شما موافقم. برای این که بچه دو قطره اشک نریزه تنها کاری که نمی کنیم این است که به او بگوییم:
اشکالی نداره. بزرگ میشی دیگه آب نمی ریزی روی میز.
هرچند خیلی از بزرگان هم آب می ریزند روی میز. ولی کلی بهانه می آوردند که:
کی این بطری رو اینجا گذاشته بود؟
چرا در بطری رو نبسته بودید؟
چرا ...........................؟

فروزان یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:02

همینطوره قربان
یعنی ما همه روی هواییم
و از این موضوع درس عبرت که نمی گیریم هیچ
به دیگران هم یاد میدیم
فرزندانمان
مهمانان سایر کشورها
و خلاصه هر کی ازمون نظر خواست
میگیم ایران اینطوریه
یه وقت تعجب نکنی
بعدش هم هر هر میخندیم
یعنی بخند به بیخیالی و بیخیال باش

این خنده مون دیگه خلی حال بهم زنه. انگاری تمامی ندانم کاری هایمان را باید بپوشونه. یا حداقل این طور توقع داریم.

فرناز یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:07 http://farn-sighs.blogsky.com

بد پستی گذاشته اید من هر پنج دقیقه یک بار کامنت خواهم گذاشت .. یعنی غر خواهم زد .............................

شما مختارید که هر یک دقیقه یک کامنت بگذارید.

فرناز یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:06 http://farn-sighs.blogsky.com

یکی از کارتون های خیلی معروف و خیلی قدیمی والت دیزنی همیشه و بارها بیادم می آید . محله ای را نشان میداد با آدمهای مهربان که دائم کلاه از سر برمیداشتند و بههم با لبخند سلام می گفتند .. به هم کمک می کردند و .... وقتی پشت رل اتومبیل می نشستند تغییر قیافه می داند و همه شبیه دیو !! می شدند و وحشی و .......

شاید در خیلی جاهای دنیا این اتفاق بیوفتد اما سوال من این است که وقتی پیاده هستیم چرا ؟ این شکل از رفتارها را که اگر به خودمان دروغ نگوییم هر روز می بینیم و انجام می دهیم شاید , در چند درصد از آدمها در دنیا مخصوصا اگر خیلی ماه و نازنین باشند می بینیم ؟

شاید اگر پیکسار امروز بخواهد کارتونی بسازد که فرهنگ درست اتومبیل سواری را نشان بدهد شاید این گونه عمل نکند. این کارتون حتمن بیش از سی سال از عمرش می گذرد.
همان قانون یا زوری که از آن صحبت می شود هم بله اگر باشد و برای همه و بدون استثنا اجرا شود خودش می شود عمل باز دارنده این دیو شدن.

فرناز یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:58 http://farn-sighs.blogsky.com



تاریخ بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.

قصد داشتم این رو که شما نقل قول کردید باز بنویسم و بعد آه بکشم و سکوت کنم و برم .. باز طاقت نیاوردم .
همیشه یک سوال بشدت ذهن منو درگیر می کنه :
اگر ما اینقدر نازنین و ماه بودیم و حتما باهوش , بدخواهان ما که هم نازنین نبودند و هم ماه و باهوش نبوده اند و بد هم بوده اند چطور توانسته اند اینهمه سال از پس ما بر بیایند و ما هنوز ............................................

این کامنت را قبل از لینک جامعه شناسی گذاشته بودم که ظاهرا ثبت نشد . دوباره نوشتم .
__________________________________________
اینهمه جامعه شناس های ماه و نازنین که اینهمه دلایل مهم و منطقی دارند برای این چرا , چطور به یک را ه حل نمی رسند . یا می رسند و ما از بس ماه و نازنین هستیم به راه حل ها توجه نمی کنیم ؟

پروانه یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:10

ما از دوران قاجار غرب زده هستیم هر چه آنها می گویند ما باید شدیدتر اینجا اجرا کنیم این موضوع تنها در بین مد لباس و آرایش نیست در بین روشنفکران نیز رایج است:


«نسبت دادن خصایص منفی به فرهنگ مردم ایران، نخستین بار در سفرنامه های اروپاییانی که به دربار پادشاهان ایرانی می آمدند انجام شد. آنان خصایل اخلاقی درباریان – نظیر تملق گویی و ریاکاری – را به کل جامعه ایران تعمیم دادند. با شیفتگی بسیاری از نخبگان ایرانی به مغرب زمین، این مساله در متون نویسندگان ایرانی راه یافت. از آن پس مهمترین شیوه غالب برای فرهیخته نشان دادن خود، این شد که هر چه صفت منفی می دانیم به سایر مردم نسبت دهیم! این روند تا همین امروز هم تداوم یافته است. در واقع روشی است برای (به قول پیر بوردیو) تمایز خود از دیگران به منظور کسب سرمایه فرهنگی بیشتر. قضیه زمانی پیچیده تر می شود که متوجه می شویم که امروز، این شیوه ایجاد تمایز (distinction) حتی توسط بخش وسیعی از توده های مردم نیز به کار گرفته می شود!»

برداشت از: همان پیوند هایی که در بالا نوشتم

کاش روشنفکران ما می رفتند آن قسمتهایی از دانش غرب را بر می داشتند که می گوید مشکلات جامعه با اجرای قوانین درست حل می شود یعنی به گونه ای که آقای آرمین گفته اند: «زور» البته از نوع درستش نه استبدادی

زور یعنی قانون
قانون باید روشن و برای همه اجرا شود جای پنهان کاری نداشته باشد
این گونه برخورد با جامعه آب به آسیاب استبداد ریختن است.

شما درست می فرمایید. ولی من در مورد خودم عرض کنم که وقتی سوار گاری خودم هستم با وقتی پیاده هستم متفاوتم.
زور یا همان قانون درست است ولی باید تا بالاترین مقامات حکومتی و همه ی اقشار جامعه برود. اگر به هر مناسبتی با سدی یا با استثنا و مصلحت مواجه شود که متاسفانه تا دلتان بخواهد این مصلحت هست، می شود، کشک.

در مورد غرب زدگی هم باید عرض کنم که کلیه ابزارهای زندگی امروزه از غرب آمده خب این ابزارها فرهنگ خودشان را دارند. نمی شود ابزاری بیاید ولی فرهنگش نیاید. نمی شود در آپارتمان زندگی کرد ولی بچه ها را فرستاد توی راهرو که بازی کنند. یا اتومبیل را مقابل اتومبیل همسایه در پارکینگ، پارک کرد. خب اتومبیل یک پدیده ی غربی است. کت شلوار، هواپیما، ........ از همه ی این ها استفاده می کنیم. اگر این ما را غرب زده می کند خب بکند. ما خیلی همت داریم خودمان اختراعات بهتری بکنیم و صادر کنیم که غربی ها شرق زده بشوند.
نمی دانم منظورم را نوشتم یا نه؟

پروانه یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:18

من با دید جامعه شناسان که « کسانی که با دید جامعه شناسی خودمانی به جامعه نگاه می کنند خودشان هم گرفتار هستند » موافقم.

این مقاله را می توانید در روزنامه شرق بخوانید


http://khabarfarsi.com/n/1773127/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87_%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C_%DA%A9%D9%87_%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87_%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C_%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA

این جنگ سایبری من و فرناز در باره این کتاب پایانی ندارد. شما با این یادداشتتان آتش جنگ را شعله ور کردید.
فرناز دوست دارم

قحطی جاست که این جا می خواهید بجنگید؟
جنگتان را بروید در وبلاق های وزین خودتان بکنید.

فرناز یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:44 http://farn-sighs.blogsky.com

ببخشید قبل از این کامنت یک کامنت دیگه داشتم که در واقع اون اصلی بود . بعد هم این بود . ظاهرا غیب شده .

من فقط اونی که لینک کتابامون را داشت را دیدم.

فرناز یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:33 http://farn-sighs.blogsky.com

لینک معرفی کتاب جامعه شناسی خودمانی از آقای حسن نراقی عزیز .

http://ketabamoon.blogsky.com/1387/08/23/post-87/

این کتاب تقدیم شده است به آنان که هرگز حقیقت را به پای وجاهت قربانی نکردند . _ از نویسنده _

چه آدرس آشنایی.

فروزان شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 17:05

ما همگی به قانون اهمیت نمیدیم
قوانین مثل احکام قراردادی خداوند هستند
دوست داریم به میل خودمان تغییرشان دهیم
و هر جا که به نفعمان است درست اجرا کنیم وبرعکس
خیلی بد ه این موضوع که فقط خود را می بینیم وهدف خودمان را
نفعمان مهم است
و در راه رسیدن به اون همه کار میکنیم
رانندگی هم از همین موارده
و وقتی پشت رولیم فقط می رانیم به سوی مقصد
با هر روشی
و هر ترفندی
ایران الان اینه
ایرانی هم تابع اونه ...

ینی بریم کشک خودمان را بسابیم؟
این که نوشتید وقتی پشت رل هستیم به سوی مقصد می رانیم را هم شک دارم. خیلی هامان نمی رسیم.

آرمین شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:13

من به شخصه اعتقاد دارم بهترین وسیله برای جا انداختن فرهنگ در ایران روش زور هست. متشکرم دیگه حرفی ندارم

زور که اگه فایده داشت که الان اوضاع این نبود. منظور شما اینه که زور بیشتر باید وارد بیاد؟
هر چند می دانم که پاسخ شما میره تا حداقل یک هفته ی دیگه.
اصلن امروز که شنبه بود شما این جا چه می کنی؟ مگه پادگان شنبه ها تعطیله؟ نکنه فراری شدی؟

پروانه شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:19

آن چند خط اول از من نیست
کمی پایین تر نوشتم اینها از یک مقاله ای جامعه شناسی از یک متخصص جامعه شناسی است که مخالف این اصطلاحات یاوه است.
شما کلا منظور منو نگرفتید.
بادی وقت بگذارید و لینک آن دو مقاله را بخوانید.
البته اگر وقت دارید و مایلید.
چیزی که این روزها بیشتری ها ندارند و از مقالات و تحلیل خوششان نمی آید.

مرده شور من را ببرد اگر فکر کرده باشم که آن چند خط از شماست. من دیدم که لینک داده بودید.
دقیقن هم منظور شما را فهمیدم.

سحر شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 http://www.ashavahishta-snz.blogfa.com

برای اینکه یه مشت آدمای ادعا هستیم و فقط توقع داریم و از وظایف خودمون حرفی به میان نمیاریم. تا وقتی هم که از همین خودمون شروع نکنیم و وظایف اجتماعیمون رو درست نکنیم اون سیاست هم درست نمی شه. ابتدا خود و خود به خود جامعه...

خب منم می گم باید از خودمون شروع کنیم. این کار هیچ کس دیگری نیست. بچه که نیستیم.
آستانه ی تحمل هم باید بالا باشه. این که دو روز رعایت کنیم و بعدش بگیم دیگران رعایت نمی کنن پس مام نمی کنیم. این نمیشه. سخته ولی. خیلیم سخته.

پروانه شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:29

مردم ما فرهنگ ندارن...»
«ریدم به این مملکت...»
«مردمی که شعورشون اینقدر پایینه، هر چی سرشون میاد حقشونه...»
«اینا از سر این مردم هم زیادن...»
«لیاقتشون همینه...»
......
البته این را نباید فراموش کرد که این تصویر، حاصل تجربه زیسته نویسندگان ایرانی نیست. نسبت دادن خصایص منفی به فرهنگ مردم ایران، نخستین بار در سفرنامه های اروپاییانی که به دربار پادشاهان ایرانی می آمدند انجام شد. آنان خصایل اخلاقی درباریان – نظیر تملق گویی و ریاکاری – را به کل جامعه ایران تعمیم دادند. با شیفتگی بسیاری از نخبگان ایرانی به مغرب زمین، این مساله در متون نویسندگان ایرانی راه یافت. از آن پس مهمترین شیوه غالب برای فرهیخته نشان دادن خود، این شد که هر چه صفت منفی می دانیم به سایر مردم نسبت دهیم! این روند تا همین امروز هم تداوم یافته است. در واقع روشی است برای (به قول پیر بوردیو) تمایز خود از دیگران به منظور کسب سرمایه فرهنگی بیشتر. قضیه زمانی پیچیده تر می شود که متوجه می شویم که امروز، این شیوه ایجاد تمایز (distinction) حتی توسط بخش وسیعی از توده های مردم نیز به کار گرفته می شود!

برداشت از اینجا:
http://comet-ir.blogfa.com/post-30.aspx


محسن گرامی
اینگونه برخور د ها را آن کتاب جامعه شناسی خودمانی بر فکر و ذهن همه جا انداخته است. این جور نگاه کردن به مشکلات جامعه را جامعه شناسان بررسی کرده اند که می توانید در پیوند زیر هم بخوانید:

http://isa.org.ir/session-report/4078


جالب است در همه ی این نوع نگاه کردن به مردم بیتی که اصلا معنی هنر را ندارد از فردوسی چاشنی است.
...

خب گذشته خیلی خوب. اصلن حرفش را نزنیم. از یک تاریخی که بالاخره یک چیزی به سر ما خورده که مجنون شده ایم. نخورده؟
در مورد رانندگی:
می فرماییید چه کنیم؟ بنشینیم و به صرف این که پیاده هستیم حکمرانی رانندگان را تماشا کنیم و دم نزنیم که نکند به تریج قبای ایشان بر بخورد؟
رانندگی در ایران یکی از بدترین انواعش در جهان است. من نمی دانم چندم هستیم. معدلمان ده به بالا باشد من حرفی ندارم.
باور کنیدببینید هر کدام از ما وقتی پشت اتومبیل می نشیند میشود شاه.
حرفش را نزنیم؟
بگذریم که با دو سه خطر بالایی که نوشتید اصلن موافق نیستم ولی لالمونی هم نمی گیرم.
ها؟

فرانک شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:13

استادی داشتم بسیار خوش مشرب و بذله گو که با همان بذله گویی اش تمام رفتارهای غیر مدنی ایرانی ها را به چالش می کشید ایشان می گفتند به ساحلی رفته بودند در ان جا تشخیص مرد و زن ایرانی از غیر ایرانی کاملا روشن بود چون ایرانی ها اصلا اداب معاشرت در ساحل را نمی دانستند و چه قدر خوب ادای مردهای ایرانی را اجرا کرده بود و می گفتند در همین ایران، خانم با اخرین مدل فشن پاریس آشناست و با همان تیپ از خانه می آید بیرون و بعد توی خیابان یا بزرگراه می بینی به جای این که از پل رهگذر استفاده کند دارد از وسط خیابان یا بزرگراه رد می شود آن هم با ان کفش ... این فرهنگ ایرانی است. این استاد به نکته های بسیار ظریفی از این دست اشاره می کرد و می گفت ما که به خود بر گذشته مان می بالیم نگاه کنیم حالا چه هستیم؟

ما گذشته و نیاکان و اجداد تاریخ و فرهنگ خیلی خوبی داشتیم ولی از یک تاریخی شدیم اینی که الان هستیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد