بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

قطعه ی هشتاد و هشت یا همان قطعه ی هنرمندان


بخشی از قطعه ی هنرمندان بهشت زهرا

فروردین ماه یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی


امیدوارم عکس های قطعه ی هنرمندان و مشاهیر در جمهوری آذربایجان را، در عسک هایی که می بینیم دیده باشید. من قطعه ی هنرمندان و مشاهیری را در هیچ جای دیگری جز اینجا و آنجا ندیده ام. در آنجا نوشتم که باید یاد بگیریم که چگونه از هنرمندان و مشاهیر خودمان قدردانی کنیم.

نگاهی به این عکس بیاندازید. نوشته ی روی آرامگاه یکی رو به شرق است و دیگری رو به غرب. دیگری شمال به جنوب. البته اگر اشتباه نکرده باشم جنوب به شمال نداریم. چرایش را نمی دانم. شاید بعد از این یادداشت، شاهد این گونه هم باشیم.

همه چیز به کنار. دقت کنید به صندلی هایی که بر گور مشاهیری از تاریخ ادب و فرهنگ و هنر ما نشانده شده اند تا اقوام بزرگواری که در تصویر آرامگاهش گل چین، نه، گل چیده شده است، ماتحت مبارکشان را بر روی آن صندلی ها بگذراند. بلکه خستگی شان از نیم ساعتی که در راه بوده اند تا به اینجا برسند و فاتحه ای بر مزار این بزرگوار بخوانند، یا یک دقیقه سکوت کنند، در برود.

نه.

هنوز خییییییلی مانده که ما به راه بیاییم. خییییییییلی.


نظرات 6 + ارسال نظر
نیره یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:34 http://bahareman.blogsky.com/

می گم دوست های مشترک کجان؟ چرا همه جا در سکوته؟!

من به این نمی گم سکوت. بهش میگم پاشیده شدن گرد مرگ.

سارا خانوم پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:40

سلام رفیق
نبودم مدتی..........جات خالی قشم بودم....همه جای جزیره رو رفتم و کلی با بومیان جزیره رفیق شدم.......همه سنی هستند و در هر روستا یا هر خیابان قشم حداقل 2 تا مسجد تک مناره زیبا هست........5 بار اذان و 5 بار اقامه نماز.......مردمی که دروغ نمیگویند ........عروسیهای ساده و بدون خرج برگزار میکنند و قسم نمیخورند.......تازه قبرستان خاصی هم ندارنند ....مرده را خاک میکنند بدون سنگ و یادبود........قران میخوانند و دعا میکنند و تمام........ولی حرمت زنده و ریش سپید را نگه میدارند.........در کل مردمان مهربان و سیه چرده و زحمت کشی هستند.........تازه این بخش کوچکی بود از فرهنگی که من شاهدش بودم.........هر چند بخشی از ان را قبول ندارم........ولی در کل جذاب بود...........درباره قبرستان هنرمندان زیاد فکر نکن...........هنرمند ایرانی زندشم مورد تکریم و احترام نیست........چه برسه به مردش............ایرانی جماعت............این روزها خیلی با سرزمین آبا و اجدادیم احساس غریبی میکنم.........دلم هوای فرار رو کرده///////////////.......................کاش میشد رفت.............دور شد...............دورررررررررررررررررررررررر

یکی از اداب دین اسلام این هست که هیچ اثری از مرده نباید روی زمین بماند. داستان قبرستان بدیع هم بر همین قضیه استوار است. البته در آداب اهل سنت و نه شیعه.
در مذهب تسنن حتا زن ها برای دفن مرده به آرامستان ها نمی روند. چند تا مرد می روند و کار را تمام می کنند و بر می گردند. و ......... تمام.

حالا: به قول شاعر تو میروی که بماند که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟

فلورا سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 22:38

اون بزرگواران آرمیده در اون محنت آباد تو دل و خاطر مابسیار باشکوهتر زنده هستن تا در اون قطعه دل ناچسب! تصدیق نمیفرمایید؟

این که به جای خود. ولی وقتی آرامگاه های خصوصی را در بهشت زهرا می بینیم که در حال حاضر میلیاردی خرید و فروش می شوند، می فهمیم که این جا تنها پول است که حرف اول و آخر را می زند.

فلورا سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 19:25

من "امام زاده طاهر" کرج رو بسیار باصفاتر از قطعه هنرمندان بهشت زهرا میدونم و میبینم... هرچند اونجا هم اونطور که باید هنر و هنرمندان پاس داشته نمیشن... اما نمیدونم چرا هر وقت بزرگواری مرحوم میشه، بخودم میگم کاش وصیت کرده باشه که در قطعه هنرمندان آرام نگیره!! هیچ صفایی در قطعه هنرمندان احساس نمیکنم!

قطعه ی هنرمندان یک خوبی داره. اونم اینه که همه بزرگان در کنار هم اند و خیلی ها رو می بینی. وگرنه باقی قطعه ها دست کمی از این ندارند.

بیتا سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:25

من عاشق بوده ام :پس از من خاکسترم را به باد دهید
کوه عاشق میشود ؛دریا هم ؛ من در چهار جهت خواهم گم شد و باد از هر سو که بوزد بر تنت بوسه میزنم

اگر کسی که عاشقش بوده ای، بعد از تو نتواند به زندگی ادامه بدهد؟

فرانک یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 19:52

یک روز خیلی عجیب برای اولین بار رفتم قطعه ی هنرمندان. آن روز درگیر تضادهایی شده بودم عمیق وقتی وارد قطعه ی هنرمندان شدم در آن گرمای خرداد بغض گلوگیر شد اما نباید گریه می کردم نباید اشکم را رها می کردم باید همه ی احساساتم را خفه می کردم چون ان موقع روز عجیبی بود نمی توانم جزییاتش را بگویم ولی در این قطعه به خاطر سپردم هیچ چیز جز انسان بودن و انسان ماندن ارزش ندارد. هنوز آفتاب داغ آن روز مغزم را داغ می کند و هنوز رنجی بزرگ جانم را می آزارد آن روز تمام لحظاتش دردناک بود فقط در این قطعه بود که به عمق دردناک بودن لحظاتی را که آن روز گذرانده بودم پی بردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد