بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

کمر سال


در اولین زنگ تفریح ِ اول ماه مهر هر سال، معلمی با وارد شدن به اتاق دفتر می گفت:

"کمر سال تحصیلی شکست". 

 ***

پ.ن. 

انگاری کار فقط شروعش سخته. پس:

بسم الله.

نظرات 6 + ارسال نظر
نیره پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:56

سر و کله برنامه مدرسه موشها که پیدا می شد... یعنی کلاس و درس نزدیکه... و من همیشه می ترسیدم که خانم رستمی معلم سوم دبستانم بشه که شد!!! خانمی با قد کوتاه و چاق، که تا دو تا سوال رو بلد نبودی چند تا خط کش چوبی (یادتان که هست) روی هم می گذاشت و با قدرت دستهاشو می برد بالا و بر کف دستهای دخترکان کلاس فرود می آورد و نتیجه برخوردهایش این شد که خواهر قبل از من که او نیز کلاس سوم را همین خانم سپری کرد تا پایان دوره متوسطه تحت تاثیر برخوردهای آن خانم در رنج و عذابی سخت به سر ببرد و ما هم که در تنبل ترین و بدترین شرایط که دیگه لای کتاب را باز نمی کردیم نمره 18 می گرفتیم ، فکر می کردیم جزو کم هوش ترین و تنبل ترین شاگردهای کلاس هستیم و جایمانهمان ته کلاس است... اتفاقی که هم دو سال قبل از آن و هم سالهای بعد از آن با نمرات و پیشرفتهای درسی رد می شد.
حیات بزرگ مدرسه هم خیلی فرصت دویدن نمی داد آخر یادتان که هست ناظمهای مدرسه با همان خط کشهای چوبی توی حیاط راه می رفتند و ...
دبیرستان هم اگر چه در تهران بودم اما از این مسایل در امان نبود، همه اسم خانم امیرسلیمانی که می آمد می لرزیدند مدیرمان را می گویم آوازه اش هم در منطقه خودمان و هم مناطق اطراف پیچیده بود .. خانم سماواتی را که دیگر نگو... فکر کنم با شوهرش دعوا می کرد و فریادش را سر ما می کشید... یک روز در حالیکه داشتم از در مدرسه خارج می شدم بعد از همه بچه ها و دلهره داشتم که مبادا خانم سماواتی مرا ببیند، ناگهان فریادی از پشت سر میخکوبم کرد : "حسینی! وایسا ببینم. این چیه سرت کردی؟" هیچی نبود فکر بد نکنید! به جای مقنعه کاملا ساده مشکی، مقنعه کاملن ساده سورمه ای با حجاب کامل تر از اسلامی پوشیده بودم آن هم برای اولین بار آن هم برای تنها یک روز... خیلی تحقیرم کرد و با کلی تهدید و فریاد روانه ام کرد که برم خانه و اگردوباره چنین رفتارهایی !!! از من ببیند مادرم را می خواهد و نمره انضباط و پرونده و اداره و چند فقزه عذاب دیگر در انتظارم خواهد بود و من قول دادم که دیگر از این کارهای خلاف شرع و عرف و اخلاق و انسانیت و جوانی و ... نکنم...
گفتی مدرسه و کردی کبابم
و.لی با این همه آرزو می کنم گاهی که به دبستان بازگردم...
کودکیهایم اتاقی ساده بود...

متاسفانه در آموزش و پرورش به تنها چیزی که توجه نمی شود روانشناسی کردن معلم هاست. به نظر من باید اول یک برگه سلامتی روانی باید ارائه بدهند برای این که معلم بشوند. بسیارند بیمارانی که به این شغل روی می آورند. فقط کافیست در گزینش اداره شکیات را بلد باشند و نام امامان را به ترتیب بگویند و یا سئوالاتی نظیر اینها. که بشوند یک معلم مکتبی.
در زمان ما خط کش چوبی نبود. یا ترکه های آلبالو بود یا شلاق هایی توسط خود ما قربانیان و که با سیم نایلونی بافته می شد. بیماران دیگری در میان ما دانش آموزان بودند که برای خود شیرینی شلاقی می بافتند و به ناظم ومدیر و معلم هدیه می کردند. کاری که من هرگز علت آن را درک نکردم. البته شاهد این بودم که یک روزی ناظمی همین که این ابزار را هدیه گرفت به شدیدترین شکل ممکنه هدیه دهنده را با این شلاق زد. و شنیدم که به او گفت برای این میزنمت که دیگر از این کارها نکنی. بعد از آن در آن مدرسه دیگر هیچ جانوری از این لوس بازی ها در نیاورد.

شهرزاد چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:27 http://se-pi-dar.blogsky.com

معلم ها می گفتند کمر سال شکست غافل از شاگردهایی که ... راستش را بخواهید من هیچ وقت دلم برای دوران مدرسه تنگ نشد و همیشه اول و وسط و آخر سال برام کمر سال بود، از امتحان و درس پرسیدن هم فراری بودم، هیچ وقت دوست نداشتم تو خونه کسی ازم درس بپرسه، الان که فکرشو می کنم می بینم چقدر همه رو عذاب دادم.
در ادامه ی پیام مریم: یادم هست سال های آخر دبیرستان روزهای ابتدایی شروع سال تحصیلی جدید تو مدرسه مون یار دبستانی من رو پخش می کردن، بیشتر بچه ها که از دوران راهنمایی با هم بودن و تو یه منطقه زندگی می کردن با این شعر شور و حال عجیبی بهشون دست می داد، یادش بخیر.

من هیچ کس را ندیده ام که از این آهنگ و این شعر خاطره بدی داشته باشد. شاید فقط و فقط به خاطر همین در این سالها این شعر و آهنگ از صدا و سیما پخش نمی شود.
چیزی چون ربنای محمدرضا شجریان. ولی غافل اند از این که هر چیزی را که ممنوع می کنند، محبوبیت بیشتری می یابد. و من نمی دانم این معادله n بعدی در فضای توپولوژی است? آیا درگ این قضیه فهم زیادی را طلب می کند؟
خدایا تو را شکر می کنیم که دشمنان ما را احمق آفریدی.

مریم چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 http://voodoo.blogsky.com

واااااااااااای نه توروخدا ! منو یاد اون قعها که می رفتم مدرسه انداختین هنوز اول مهر که می شه دلشوره دارم با اون سرود هراس آوری که پخش می شد : همشاگردی سلام - همشاگردی سلام ..........
اما یکم که می گذشت و شیطونیها شروع می شد خیلی باحال بود حیف که تمومید به هرحال که :

آغاز مدرسه فصل شکفتن است
فصل رهایی و بیداری من است
درهای مدرسه در کوچه های شهر
در انتظار این دریای غنچه است
در دل دارم امید، بر لب دارم سلام
همشاگردی سلام
همشاگردی سلام
ای در کنار ما، آموزگار ما
چون شمع روشنی، در کوچه سار ما
روشن به نور تو، کاشانه دلم
در زندگی تویی، حلال مشکلم
در دل دارم امید، برلب دارم سلام
همشاگردی سلام
همشاگردی سلام

یکی از معدود سرودهای قشنگ این بود که یه چند سالی هم هست که صبح های اول مهر پخش نمیشه. ولی من به کوری چشم کسانی که پخشش نمی کنم بادخترم که صبح اول مهر به مدرسه میره میخونیمش.
شما که جای خود داری . من بعد از سیصد سال که دیگه مدرسه نمیرم بازم اول مهر دلشوره دارم.

محمد دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 http://mohamed.blogsky.com/

یه حس خاصی به این نوشتت داشتم.انگار اون معلمه خودت بودی.

نه. خودم نبودم. خودم تا امتحان ثلن اول طول میکشید اینو بگم.

پروانه یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

پای صحبت معلم نشستن دنیایی از اطلاعات جامعه شناسی و روانشناسی را برایم باز می کند .
معلم ها در مدرسه ها هستند و بچه ها می آیند و می روند و گاهی هم زندگی برخی از بچه ها را دنبال می کنند و این تجربیاتی به انها می دهد که همگان نمی توانند داشته باشند.

گاهی برایم در دوران مدرسه چیز ناشناخته ای در مورد فرزندانم پیش آمده وقتی با خواهرم که معلم بود مطرح می کردم یک آمار بزرگ و راه برخورد با اون مسئله رو برایم به آسانی مطرح می کرد.

ریز بینی قشنگی را نوشتید.
با سپاس

یکی از مشاغلی که به طور خیلی زیادی تماس داره با یک قشر از مردم معلمیه. مثلن روزنامه فروش محله ما روزانه با بین هزار تا هزار و پانصد نفر مراجعه کننده روبروه ولی یک روز برام از این برخوردها حرف میزد. دقت که کردم دیدم به یک بخش کوچکی از زندگی این آدما احاطه داره و فقط این بخش رو میشناسه. چیزهایی مثل:
پولو میده و وای میسه نگام میکنه. نمیدونم چی خریده؟ چقدر باید از پولش کم کنم.
یا میاد روزنامه رو برمیداره و شروع میکنه فحش دادن
میاد روزنامه رو .....
ولی معلمی اینطور نیست. شاید یه جورایی برخورد با جوان ها نسبت به استاد هم توش زیادتر باشه. من در دوران معلمی سالانه با حدود 500 نفر برخورد داشتم البته 500 نفری که حدود 200 نفرش تا سه سالی تمدید میشد. جیک و پیک همه رو میدونستم. حتا خیلی وقتا خصوصی ترین مسائل خونواده رو هم برام میگفتن.
دلم گرفت.

شمس شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:00

دیروز اول لحظه که متن گذاشتی توضیح زیر نبود منم چون همیشه کامنت هام بی ربطه هوس کردم کامنت مرتبط بنویسم حالی نشدم و رفتم ولی امروز که دیدم تازه ایکی قرانلیق افتاد که بابا
کار همون اولش سخته
و همین قدم اول و واقعن هم که قدم اول
راستی خوب هستید که
به یارو بگید سیگار بهمن کوچک بخدا کفاف نیکوتین وزن ۸۵ کیلو رو نمیده
راستی رفته بودم ولایت سنی نشین داشتن جمعی سنگی را کنار میکشیدن بنده از خدا بیخبر گفتم یا علی بگید بلند میشه
بعدش جوری نگا کردن که خودم خجالت کشیدم

دیروز هم زیرش بود و متن را آپ کرده و رفتم. امروز خودم هم دیدم نیست. انگار سیو نشده بسته شده بود. این بود که ادامه را هم دوباره نوشتم.
ما سیگارمان را کم کرده ایم. یعنی یک سیگاری می کشیم که نیکوتین و قطرانش هر کدام یکدهم است. این است که روزی دو پاکت هم که بکشیم می شود 5 عدد سیگار کنت لایت.
به نظر شما کفاف وزن 70 کیلوگرم را می کند؟
در ولایات سنی نشین اتفاقن هم نام علی بر فرزندان خود می گذارند و هم یا علی می گویند. عمرن شنیده باشم که گفته باشند یا دیگران.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد