بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

بی تو

کجاست؟

آن که دریایی از طوفان بود و

                                     جریانی از زلال

و

رودی از روان او

روزی

در انتهای کوچه ی بن بستی گم شد.

بهار

     بی تو

             شکوفه نمی دهد.

و خاک

        بی تو

              دانه های کاشته شده را

                                               پس می زند.

نظرات 21 + ارسال نظر
آقای پدر دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 21:36

چه کاری می کنم که خوب نمی کنم ؟

من این کامنت را نفهمدم.

فرنگیس شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 13:56

بی تو ..........................بسیار غمگینم .امیدوارم به روزی که با تو باشم .فقط با تو .......................

چه کامنتی! مهربانی از آن می بارد.

فلورا جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 18:23

اجازه آقا، ما دیر اومدیم، اما میخوایم یک اشکال بگیریم، هرچند به عمرمون کلامی از خودمان درنوکرده ایم
بنظرتون اگر در خط سوم ، تنها بنویسید؛ "جریانی زلال" قشنگتر نیست؟ یه خورده بار تقلیدی کمتری هم داره! ببخشیدها

البته کلام بسیار خوب و بسیارمناسب همین ماه اسفند و روزهائیه که دونه های گلهای بهاری کاشته میشن، تا بعد به باغچه ها منتقل بشن، و منو به یاد جوانه های گندمی انداخت که دارم برای سمنو میپرورونمشون، و بعلت یکسان نبودن گندمها، دونه های گندمی که جوون نشدن و ریشه ندادن توشون زیاده و به قول این شعر پس زده شدن! خدا کنه خودم در سال جدید پس زده نشم

ما خودمان در آن وقتی که این شعر را از خودمان در کردیم یک خیالات دیگری داشتیم و با کامنت رشاد عوضش کردیم.
شما خودتان هر جوری که می خواهید از این شعر برداشت خودتان را بکنید. در واقع به قول یک شاعر دیگری که نامش در حال حاضر در ذهن مبارکمان نیست:
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی.

آرام سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 18:02 http://bahare2mehraban.blogfa.com/

من هم نقد بلد نیستم بکنم فقط اینکه خوندم و خوشم اومد

چه خوب.

آقای پدر سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:01

از قضای روزگار نقدهای ما توی ذوق که هیچ ، توی پر سراینده و نویسنده چنان زند که قلم را بوسیده و کنار گذاشته و برود سراغ بنایی. به نظر من همه نویسنده های ایرانی را باید گرفت و دار زد ، چون بد ضربه زده اند به ادبیات .

به نظر من که بنایی از نویسندگی ذوق بیشتری می خواهد ولی بهرحال،
حالا همه را هم دار نزنید. تخفیف بدهید. اصلن اعدام ممنوع. اعدام هر کس و به هر جرمی.

آقای پدر دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:10

افسوس که شعر حالی مان نمی شود وگرنه کلی نقد براین شعر می نوشتیم و پزش را می دادیم.

آنوقت ممکن بود نقدهایتان توی ذوق ما بزند.

ننه لیبرتی دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:15

اولندش من بچه ندارم ننه ، مجبورم به جای اونا خاک تو سر جوون و نیمه جوونای مثل شوما بکنم ،
دومندش با این حرفا که زدی گمونم بدت نمیاد با هم بریم تو یکی از همین کافه تریان ها با هم یک کاپاچینو ه ؟ دسپه چینوه چیه بخوریم ها؟؟؟
پس از این لحظه با هم به جای جنگ صلح میکنیم ، منتظر ایمیل ؟؟ گفتی چی گفتی، حالا از پسر همساده یاد میگیرم برات میفرستم قرارشو میذاریم ، فعلا بای

باشه بریم کافی شاپ. تازه کافی شاپ نت باشد خیلی بهتر است.

ننه لیبرتی یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 18:47

گور ؟؟ گور چی چیه یعنی میخواهی بگی بمیرم ؟آخه تو این مملکت که دخترای مثل دسه گل بی شوور موندن کی میاد با من پیر زن عاشقی کنه جوون ؟؟؟ من اصلا از دست تو شکایت میکنم ، تو به من پیر زن بی احترامی کردی ، حالا میبینی همین روز ها منتظر باش یک داد خواست میگن چی میگن دم در وبلاگت بیارن تحویلت بدن ،،،،، راسی جوون آدرست کجاست ؟؟؟؟

حرفا چیه ننه. دود از کنده بلند میشه. دخترای عین دسته گل کجا و ننه ای عین باغ گل کجا؟ شما سخت نگیر ننه. تازشم آدرس منو می خوای چه کنی ننه؟ به من ایمیل بزن. بلدی که. عین همین کامنت گذاشتنه. اینجوری که من آدرس به کسی نمی دم که. ممکنه از ما بهترون آدرسم رو گیر بیارن و بعدش خر بیار و باقالی بار کن. اونوخت ننه سر پیری چه خاکی تو سرم بریزم ننه؟
همین ننه هایی مث تو هستن که خاک تو سر اولادشون میکنن.

ننه لیبرتی یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:59

اوا ،،،، یه کاره بیا با من دعوا کن ، یعنی چی جوون میگی با من نبودی با یاران دبستانی خودت بودی ؟اینجا هر چی مینویسی شامل هر کی میشه که میخونه ، یار و غیر یار نداره ،میخواهی خصوصی نویسی کنی برو تو دفتر خاطراتت بنویس یا به یاران دبستانی تلگراف بزن ،

اینا رو که من با شما نبودم ننه. پرسیدی جواب دادم. خیلیام می بینن اصلن ویر نمی دن و حرف نمی زنن. شما که پرسیدی جواب دادم. ببین ننه. اینا مال وختی که شما بچه بودی. خب می گفتم که حالیت نمیشد. بهرحال حالا که شمام پیر شدی بهتره بری عاشقی بجویی تا گور.

ننه لیبرتی شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 23:18

اوا خاک عالم چی میگی پسرم ؟؟؟؟ مگه تو چن سالته که عاشق شدی و دنبالشم شاعر ؟؟؟؟ اونی که نوشتی مادر ، دانش بجوی . که جوونای تنبلی مثل تو کردنش عاشق بجوی که نرن دنبال سواد و تحصیلات ، مادر شعر ها رو دستکاری نکن خوبیت نداره ،واسه عاقبتت خوب نیست ،به حرف اونا که دو تا پیرن بیشتر از شما پاره کردن گوش بده ،

من در سراشیبی قبرم ننه. ولی خب شاعر فرموده عاشق بجوی. چه کنیم؟ شما هم بهتره بروی و عاشق بجویی.
در ضمن ننه ما به شما هیش وخت نگفتیم که این بین ما و یاران دبستانی ما رواج داشت. که در پاسخ خانم فرناز مفصل نوشتیم.

فرناز شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 21:47 http://farn-sighs.blogsky.com

من به داشتن دوست شاعر و بااحساسی مانند شما افتخار می کنم مخصوصا این شعر شمارا خیلی پسندیدم که گفته اید : ز گهواره تا گور عاشق بجوی

ممنون از شما.

ما با یاران دبستانی به جای این دانش هر چه که در لحظه به آن نیاز داشتیم در شعر می گنجاندیم. اگر هم با قافیه جور در نمی آمد عوضش می کردیم.
اگر ویار تخمه داشتیم:
ز گهواره تا گور تخمه بجوی
و
ز گهواره تا گور بستن بجوی
این بستن ینی بستنی.

ننه لیبرتی جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:08

جوووون این شعر خودت گفتی؟؟؟؟اگر آره چرا شاعر شدی ؟ زمان جوونی های ما هر کی عاشق میشد میرفت دنبال شاعری ،نکنه تو هم ؟؟؟؟ آره ؟پسرم ،،،،،

ینی به من نمیاد؟ شعر گفتن؟ یا عاشق شدن؟
شاعر می فرماید:
ز گهواره تا گور عاشق بجوی. نشنیدی ننه؟

پروانه پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 23:44

رفت...

نرفت. گم شد.

آقای پدر چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:22

الان شعر در واقعیت هم برعکس شده. یعنی تنها امید این است که دشمن بیاید نجاتمان بدهد.

مرده شور دشمنی را ببرد که بیاید ما را نجات بدهد

پارسا سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 17:29

روزهایی که بی تو می گذرد
گر چه با یاد توست ثانیه هایش
آرزو باز می کشد فریاد
در کنار تو می گذشت ای کاش!

الله و اکبر.
و این ینی آخرین تحسین من بر این کامنت شما.

سحر دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:04 http://www.ashavahishta-snz.blogfa.com

در انتهای کوچه ی بن بستی گم شد...

نیره دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 21:52 http://bahareman.blogsky.com/

فرمانی دیگر فرما ای بزرگ شیخنا که اصلن حس سماع نیست ...! خوابمان می اید شیطان بیخ گوشمان پچ پچ می کند که درس و کتاب و بحث همه یک گوشه بنه رو سر بنه به بالین ول کن تو اینترنت را...

البته غنودن بر هر کار دیگری رواست. منظورم بعد از غنودن است. فعلن بغنوید.

نیره دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 19:53 http://bahareman.blogsky.com/

ما حسودیمان شد شیخ بزرگ... از حسودی نعره هم نمی زنیم... سماع هم نمی کنیم... می رویم که از حسادت بمیریم.

ولی حسود هرگز نیاسود. به سماع درآیید و نعره ها بزنید و بیهوش شوید تا رستگار شوید.

َآروین دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 14:02

رود خردی که به دریا می رفت
چه به سر داشت؟ چه آمد به سرش؟

سینه می سود به خاک
سر به خارا می کوفت
چاله را با تن خود پر می کرد
تا سرانجام از آن رد می شد.

آه آن رود روان دیگر نیست
گر فرومانده زمینش خورده ست
گر رسیده ست به دریا دریاست.

رود رفته ست و در این بستر خشک
چاله ای هست و در او مشتی آب
که زمین می خوردش.

قصه این است که آن آب منم!

عین همه ی شعرهاش شنیدنی بود و من نشنیده بودم. که شنیدم.
ممنون.

َآروین دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:04

زیباست...
قصه اینست که آن آب منم!

نمی دونم بخارا می خونین یا نه اما هـ.ا. سایه یه شعری گفته جدیدا که مصراع آخرش این جمله ی بالاست

بخارا نمی خوانم.
مصرع آخرش کدام جمله است. جمله ی من یا جمله ی تو؟

رشاد دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 00:28

آفرم! عالی است ولی به نظرم بند دوم اینجوری قشنگ‌تر و مفهوم‌تره:

رودی از روان او

روزی

در انتهای کوچه‌ی بن‌بست گم شد.

این کار بشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد