بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

به یادگار نوشتم خطی به دلتنگی *


عکس از وبلاگ فرناز بدیعی



از مدرسه آغاز می شود. روی نیمکت ها و میزها. دسته ی میز و صندلی های سرهم. با خودکار، با نوک کلید، با چاقو، با هرچه که اثری از خودش باقی بگذارد.

در تمام طول تحصیل ادامه دارد. بعد، سربازی است. در مورد مردان می گویم. این فاصله را نمی دانم زن ها کجا هستند. هر چند کلن این کار، یادگاری نوشتن را عرض می کنم، کمی تا خیلی زیاد مردانه است. تا کنون زنی را در هنگام خلق اثری بر دیواری و میزی و دری ندیده ام.

در دوران سربازی معمولن تاریخ خاتمه ی خدمت و شروع خدمت و یا اصلن نه، حال و روز  ِ در لحظه ی سرباز حک می شود. بیشتر در توالت های رستوران های بین راه. رستوران هایی که همیشه سربازی داخل توالتش شده و از دیدن آن هم یادگاری به وجد آمده و خودش جو گیر می شود و چاققو یا کلید را از جیبش بیرون می آورد.


احمد ......... اعزامی از ............

علیرضا ......... غربت دوست ................


نسخه ی ماژیکی اش پیشرفته تر است. یادگاری ها بیشتر بار سیاسی دارند و اغلب کمی تا قسمتی خشن. آنان بیشتر شعار مرگ بر ........ را تبلیغ می کنند. یا این که با اطرافیان مونث مخالفانشان وصلت می کنند.

ولی چیزی که در همه ی یادگاری ها مشترک است، حداقل وجود یک کنده کاری از یک قلب است که معمولن تیری

نظرات 22 + ارسال نظر
خاتون دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 15:29 http://bakhtekhabaloodeman.blogsky.com

سلام.
هووم آره بعضی از ازنیادگاریها قشنگن.ولی کاش فقط یه جا بنویسن.یکی بر میداره و همینجوری پشت سرهم یه جمله ای رو مینویسه و فقط تکرار میکنه اونم کاش یه چیز خوب باشه مثلا یه جا 20بار نوشته بود دیوونتم دیوونه

این ها فرهنگ واژه هاشون خیلی پر برگ نیست.
معمولن به وصال هم که برسن حرف زیادی برای گفتن ندارن.

سحر جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:54 http://www.ashavahishta-snz.blogfa.com

مادربزرگم ته باغش یه اتاقی داشت که خوراک این جور کارا بود...
هر چه دل تنگمون می خواست با زغال و گچ روش می نوشتیم. لازم به ذکر که همه هم دختر بودیم!!! :-)
سالهاست از اون دیوار نوشته ها و نقاشیها می گزره. و همچنان اثرها پایداره!! باید این سری یک سر بزنم به اون اتاق!!
شاید یه نوشته با مضمون سیاسی به خاطر دل شما نوشتم!!!

من مضمون های غیرسیاسی را بر این دیوارها خیلی بیشتر دوست دارم. این مضمون ها ذهن را به پرواز در می آورند. از توی آن ها هزاران داستان بیرون می آید در صورتی که مضمون های سیاسی فقط یک چیز را می رسانند.
مرگ بر ........ زنده باد .........

فرنگیس سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:18

ــی شــــکـــــ . . .

جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند

چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق

جهـــانی بـــرای تـــــو. . .

آرمین سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:22

مینوشته یک روز رئیس حمهور میشوم...

توی خوابم نمی دید.

پروانه دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:47

داستانش مفصل است در وبلاگ همایش به آن می پردازیم

ولی یک نسخه برداشت از آن داستان شاهنامه همان "کار نیکو کردن از پر کردن است" و همه می دانیم
وفکر می کنم داستان اصلی را هم بدانید ولی نیاز به یک یاد آوری کوچک دارد.

جامعه بی فرهنگ: آیا هزلیات سعدی و کتاب کوچه شاملو(چند جلده؟) حاصل سی سال کار شاملو نتیجه امروزه؟
می گن iهدایت با ایرج میرزا شوخی کرد و ایرج میرزا نه تنها نخندید بلکه یک جوری رفتار کرد که هیچ خوشش نمی آد و هدایت بهش گفت آخه تو خودت اینایی که می نویسی چیه ؟ در پاسخ گفت : مردم خوششون میاد

الی(الهه) دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 http://eliohamed.blogsky.com

من خودم تا حالا جایی کنده کاری نکردم نه اینکه خیلی با ادبم...فقط میترسیدم یکی منو ببینه....هر وقتم شرایطش پیش میاد چیزی یادم نمیاد که بنویسم انگار همه ی دنیا قراره اونو بخونن و به شخصیت من پی ببرن
اما توی هنرستان دختر اکثر قریب به اتفاقشون اسم دوست پسراشونو روی میزا مینویسن!!!!بعد هم سرشونو میذارن رو میز انگار خوابیدن رو قلب پسره!!!!!!!!!!!!!!
البته من اینا رو 11 سال پیش دیدم لابد الان دنیا پیشرفت کرده.....

خیلی قشنگ بود. این اسم نوشتن و سر گذاشتن روی میز.
فکر نکنم در این زمینه دنیا خیلی پیشرفت کرده باشه.

آرمین دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:23 http://nagoftehaa.ir

سه هفته پیش رفته بودم دانشگاه آزاد یه شهری برای کنکور ارشد. سرویس بهداشتیش نوساز بود. معلوم بود تازه بازسازیش کرده بودن. در توالتو باز کردم رفتم داخل فک کردم رفتم توالت ترمینال. از فحشای ناجور بگیر تا شماره تلفنای روم به دیوار...
یه دانشگاهی که دکترا و ارشد تحویلی جامعه میده

به نظر من جمهوری اسلامی کلن تبدیل یه یک جامعه بی فرهنگ و بی اخلاق تبدیل شده. خیلی تعجب نمی کنم از چیزی که دیده ای.
به قول معروف ما همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید.
وقتی محمود می گوید آب بریزید روی آنجاینات که می سوزد..... خب این دکتر است. فکر می کنی در زمان دانشچویی روی دیوار توالت داشنگاه بهتر از این ها چیز می نوشت؟

پروانه یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:10

در اون یک تترا فیلمی که دیدید داستان بهرام گور نداشت!

نه. اصلن در باره ی بهرام گور فیلمی ساخته نشده. اون ترا فیلم هم همه اش چیزی در حدود صد فیلمه.

فروزان یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:26

یعنی اینجا بنویسیم دلتنگیم وکسی را طلب کرده ایم
مثل این است که روی بیل بورد نوشته ایم
با چراغ نئون بالای سرش
طرفمان ممکن است بیاید ببیند
که دلتنگیم
دلش به رحم بیاید
و خبری از خودش به ما بدهد
خب این دردی است که مدتی است دل مارا می شکند
دلتنگیمان را هیچ چیز دوا نمی کند
شما می گویید چه کنیم
یعنی من چه کنم
بعدا میگم کیه
اول بزارین ببینم افاقه می کنه
تا بعدا

این دیوار کامنت ها آزاد است برای هر چه که بنویسید.
افاقه کرد چه بهتر. نکرد هم . :((

فرنگیس یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:06

می بخشید که برای ابراز دلتنگیم به جای دیوار ودرخت .صفحه وبلاگ شما را خط خطی کردم ....

وبلاگی که به درد این ابراز دلتنگی ها نخورد باید درش را گل گرفت.

فرناز یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:50 http://farnaz.aminus3.com/

چقدر من عقبم و خودم نمی دونستم .. این روزها چقدر زود گذشته ...
راستش این قضیه مردونه زنونه رو من نمی فهمم و قبول ندارم ..
تو پادگان ها طبیعیه که خانم ها یادگاری ننویسند اما به جز اون ...
خوشبختانه هرگز با یک درخت چنین کاری نکردم . در واقع هرگز نخراشیدم اما بارها با گچ و بارها با زغال نوشتم ..
یکی از مهمترین هائی که می نوشتم این بود :
خط نوشتم که خر کند خنده .

آقای مهدی بهشت از وبلاق وزین شما هستم شرمنده !!!!!

ینی شما روی نیمکت مردسه کنده کاری کرده اید؟ با چاقو؟ یا کلید؟ یا شما اصلن نیمکت هایتان فلزی بوده و مانند دوران ما دایناسور ها تخته ای نبوده.
در ضمن برای درخت هیچ مشکلی به وجود نمی آید.

پروانه شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:09

این مردانه زنانه بودن یادگاری نوشتن ،منو به یاد داستان بهرام گور و آزاده چنگ زن می اندازد که هنوز نتوانستم برای خودم حلش کنم.

من آن داستان را نمی دانم.

فرنگیس شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:24

دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد



و گیسوان بلندش را به بادها می داد

و دستهای سپیدش را به آب می بخشید

دلم برای کسی تنگ است

که چشمهای قشنگش را

به عمق آبی دریای واژگون می دوخت

و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است

که همچو کودک معصومی

دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی را نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است

که تا شمال ترین شمال با من رفت

و در جنوب ترین جنوب با من بود

کسی که بی من ماند

کسی که با من نیست

کسی که . . .نوشتم اینجا شاید چون دوست شماست ببیند وبخواند

با این که نمی دانم از که می گویید، ولی امیدوارم که بیاید و ببیند.

ساحل شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:42 http://lizard0077.blogfa.com/

من هیچ وقت روی هیچ درختی یادگاری ننوشته ام و نخواهم نوشت؛ دلش را ندارم . به نظرم کلی جیغ خواهد کشید،
گریه خواهد کرد، اشک خواهد ریخت، کلی دردش خواهد آمد ... من دلش را ندارم.

روی نیمکت ها هم دلم نمی آید یادگاری بنویسم، می گویم این آدم های بعد از من که می آیند این جا می نشینند چه گناهی کرده اند که باید سیاه مشق های من را ببینند؟ نیمکت و صندلی کثیف را. انصاف نیست.

روی در و دیوار دستشویی های بین راهی و عمومی هم چیزی نمی نویسم. در واقع آن تو کلن به نوشتن فکر نمی کنم، بس که بو می دهند!

اما چندین سال پیش ، توی ساختمان معارف دانشگاهمان، روی دیوار یکی از کلاس ها یک جمله ای به یادگار نوشته بود، که خیلی روی من تاثیر گذاشت . خیلی هااااااااااااا ...

نوشته بود:

آدم سوسک بشه، عاشق نشه!

پس با این حساب کلن یادگاری نمی نویسید.
فکر کردم این آخری را خودتان نوشته اید. چون با اما شروع شد ولی آن هم خودتان نبودید.
خب درصد زیادی مربوط به این است که شما زن هستید و زن ها تقریبن نمی نویسند.
چرا که دلشان برای درخت می سوزد و نمیکت را دیگران بعدها می آیند و توالت بو می دهد و ............ همه ی این ها هست ولی مردان معمولن وقعی به آن نمی نهند.

آرمین پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:20 http://nagoftehaa.ir

فحش همیشگیو ندادید ! اون خصلتو نداشته؟

چرا ولی خیلی بده اون فحشه. تصمیم گرفتم که دیگه استفاده نکنم.
اصلن اگه بشه اصلن فحش ندیم خیلی خوبه. ولی انگاری نمیشه.

آرمین پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:58 http://nagoftehaa.ir

پولدار بوده دیگه. پولدارا از این کارا زیاد میکنن

پولدار که بود. ولی بیشتر قلدر بود و الدنگ و اراذل و اوباش و ........
بازم بگم؟

آرمین چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:23 http://nagoftehaa.ir

مثلا بیستون کرمانشاه

چیزی که توی بیستون کرمانشاه خیلی خنده داره اینه که فتحعلیشاه الدنگ روی یک دیواره اش کلن داده تندیس مرده شور خودش رو کندن. کسی نبوده بگه خب آی کیو این همه سنگ، میدادی یه چیز چدید برات می کندن. معلوم هم نیست که زیر اون چی بوده که این تندیس نتراشیده نخراشیده اش رو روش کنده.

فروزان چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:41

همیشه وقتی این یادگاریهارو دیدم
یاد اون جمله فروغ می افتم:
« خط نوشتم که خر کند خنده»
منم روی نیمکتهای کلاس با خودکار و خط کشهای اهنی یادگاری نوشتم
گاه چنان غرق این کارها بودم که سایه سنگین معلم رو هم ندیدم
بعدها توی دانشگاه هم همین بود
و حالا یادگاری می نویسم توی سرزمین نت
خب خراب نمی کنم چیزی را
ولی دلتنگیم را کم می کند
راستی اونچه روی نیکتها می نوشتم خیلی خنده داره
با خط تحریر وزیبا می نوشتم
«حافظ»
که همه می گفتن تو دیونه ای-
عشقت اونه؟
ولی گویا بوده ...

چه خوب که بالاخره یک زن هم دیدیم که یادگاری می نوشته.
"حافظ" از نقطه نظر خط و خطاطی خیلی کلمه ی قشنگیه و میشه به شکل های جورواجور نوشتش.

آرمین چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:35 http://nagoftehaa.ir

بعضی جاها یادگاریاش قشنگتر از خود بناس. ینی انقدر که روش نوشتن چیزی ازش نمونده. فقط یادگاری میبینی
خود به خود به یه اثر هنری تبدیل میشه

مثلن؟

پروانه چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:16

بیش از چهل سال پیش از دور میدیدیم دختر و پسر جوانی در باغ نزدیکی خانه ی ما با هم خوش بودند
عین فیلم های عاشقانه غربی ( به هر حال اون موقع نسلی بودند که تازه با فواید غرب!! آشنا شده بودند)
همون موقع ها که گوگوش با یک هنرپیشه جوان فیلم عاشقانه بازی کرد و سینما غلغله بود...
روی یکی از درختها با هنرنمایی تمام دو تا قلب کشیده بودند که یک تیر ی از میان دو قلب گذشته بود!(نمی دانستم تیر آرش بود یا تیر یک سرخپوست ! بالاخره اونها هم آریایی هستند!)
خوب شهر کوچیک بود و می تونستیم خبرها رو دنبال کنیم
آنها ازدواج کردند و پس از مدتی چنان خبرهای بدی از آنها به گوش میرسید که معلوم شد تیر اثر خودشو کرده و عشق مدل غربی اونها رو به کشتن داده ، و بعد فهمیدم تیر "سلم "یان بود

و... طلاق!
امروز جای آن باغ پر از آپارتمان است و آن درخت دیگر نیست...

پ.ن: سلم پسر فریدون که فریدون هنگام تقسیم سرزمینش غرب را به او داد.

من یک ورژن قشنگی دارم که نمی توانم اینجا بنویسم.
بی یادگاری و بی باغ و درخت و قلب و تیر.
در ضمن من د رمتن هم نوشتم که این یادگاری ها همه گذرا هستند.
ضرب المثلی داریم که می گوید:
تب تند زود عرق می کنه.

آرمین چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:04 http://nagoftehaa.ir

خوراکش تخت جمشیده. هرچی قدمت بنا بیشتر باشه انگاری لذتش بیشتره

تخت جمشید سنگه. باید تیشه برداری.
تخت جمشید پرا از یادگاری های توریست های به اصطلاح متمدن غربی هم هست. که خبر مرگش برداشته روز حضورش در آن جا را روی ستون ها کنده است.

آرمین چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:00 http://nagoftehaa.ir

اول نباشه دوم رو شاخشه. (تو این بازار خراب)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد