بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

شبی که....

شبی که می خواستم تا بامداد حرف بزنم، سکوت کردم. گلویم خشک شده بود. خشک ِ خشک ِ خشک. آب می خوردم؟ خشک تر می شد. عقل خودم هم به این می رسید. آنقدر خشک می شد که تا سرحد خفگی سرفه می کردم. هر چند عذرم گاهی موجه بود. چرا که بیشتر دوست داشتم به صدای پرندگان درخت کنار پنجره گوش بدهم. که به قول سهراب، خواب می دیدند و من خوابشان را حدس می زدم. نه. مجسم می کردم. یا این که تمام همتم را بکنم تا از فریاد زدن بر سر موتور سواری که، موتور صاب مرده اش را در ساعت سه بعد از نیمه شب نمی توانست روشن کند؟ من نمی دانم این موتور را نمی توانست در پارکینگ طویله اش روشن کند و خبر مرگش راهش را بگیرد و برود؟ یا این که حرف زدنم را بگذارم برای وقتی که صدای کامیونی از صد متری غار محل زندگیم تا دویست متر آن طرف تر خفه بشود. کامیونی که راننده اش می بایستی تا قبل از بیداری دیگران از شهر برود. هر چند خودش هشت شب خوابیده بود. ولی من چه؟ منی که از پریشب بیدار بودم.

پریشب؟

تمام آن شب هم بر این گذشت که فکر کنم و به یاد بیاورم که چه کسی بود که گفت:

"شب را بایسته تر آن که خوش نشینیم و تا صبح نیاساییم؟"

نظرات 18 + ارسال نظر
ساحل شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:37 http://lizard0077.blogfa.com/

چقدر زمستان هاتان سرد و طولانی شده اند. سردتر از قبل انگار. طولانی تر حتا.

این که نوشتید را هی می خوانم، هی فکر می کنم این حرف های سخت را چطور این قدر ساده نوشتید که آدم کیف می کند از خواندنشان؟

خوشحالم که دوستش داشتید.
این زمستان خیلی طولانی است. مدام هم سرد تر می شود. نه هیزمی نه شوفاژی و نه بخاری نفتی حتا.

فروزان دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:45

راستی دیگه نمیخواهید یه فال حافظ دیگه برایمان بگیرید
خب دلمون تنگ شده دیگه...

تا اول تیر حتمن این کار را می کنم. خودم هم دلم برایش تنگ شده.
معمولن کامنت هایی دری وری برایم می آید، هنوز، که از این کار منصرفم می کند. طرف توی گوگل به دنبال فال حافظ می گردد، گذرش به دکان ما می افتد و فکر می کند که علی آباد هم شهری است. بعدش توی ذوقش می خورد و شروع می کند به دری وری گفتن.
............
ولی این کار را تا اول تیر می کنم.

فروزان دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:46

من کتاب خوندنم خیلی باحاله
اینقدر میخونم که... کتاب که پاره میشه هیچ
خودمم نابود میشم
و کل سطر به سطر کتاب یادم می مونه
قصه اش میشه
خاطره ای در جریان
و من با ادمهاش و قصه اش زندگی میکنم
هپروت زندگیم پر میشه
و من رویایی ترین فیلمهارو میبینم
راستش خیلی لذت میبرم
و بهترین کتابی که خوندم وپاره اش کردم
کتاب بابک
اثر جلال برگشاد بود
بعد از اینکه از زیر دست من در اومد
رفت صحافی

من نامه ی باستان را که از رویش می خوانم -شاهنامه- برگ برگ می کنم که برای خواندنش مجبور نباشم یک کتاب قطور را در دستم بگیرم.
بعدش خودم به بدترین شکل ممکنه صحافی اش می کنم.

پروانه دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:46

این تجربه شب بیدار بودن خیلی جالبه !
انگار همه ی ناخودآگاهت به بیرون تراوش می کند!

و این گفته "شب را بایسته..." برای زمانی هست که مزاحمی در کار نباشد و بتوانی خوش نشینی نه ناخوش!

خب بیدار نشستن خودش کلی نیاسودن است.

نرگس یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 18:55 http://bahare2mehraban.blogfa.com/

خیلی این وبلاگتون باحاله, من که علاقمند شدم بشینم همشو گوش بدم. http://sedahamoon.blogsky.com/
مرسی که لینکشو بهم دادین.

چه خوب که شما این وبلاق رو دوست داشتید. البته کارها به نطر خودم هرچه جلوتر رفته اند بهتر شده اند.
ممنون از این که گوش می دهید.

فرناز شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:36 http://farnaz.aminus3.com/

شب را بایسته تر آن که خوش نشینیم و تا صبح نیاساییم؟


این خیلی قشنگه . اصلا این پست رو خیلی دوست داشتم . سه بار اومدم برای باز خوندن و باز خوندنش اما بعد از اینهمه سال ساکن دنیای مجازی بودن هنوز نمی دونم که چطور باید گاهی اومد و خوند و لبخند زد و رفت . یا سکوت کرد و آه کشید و رفت . یا .....

همیشه میشود این کار را کرد. خود من خیلی جاها سر می زنم. می خوانم و تماشا می کنم و میگذرم. گاهی فکر می کنم که ای کاش این جا ها هم مانند مثلن فیس بوک لایک داشت. یا چیزی شبیه آمدم یا دیدم یا هرچه. ولی ندارند.

آروین شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:57

والا آرامش و سکوت چیریست که در به در دنبال آنیم... اتاق آکوستیک به شدت جواب می دهد... مخصوصا با شیشه ای دو جداریه به بیرون البته پنجره جهت خروج دود باید قابلیت باز شدن داشته باشد (کنت را نمی دانم ولی بهمن آبی دود بی خودی دارد)...من پیشنهاد میکنم که روی دیوار ها یک لایه یونولیت ، بعدش موکت و بعدش دو لایه شونه تخم مرغ...طبق چیزایی که من دیدم و خودم تجربه کردم ، این سیستم یه آکوستیکه نزدیک به عالی میده.سقف رو هم دو لایه شونه تخم مرغ.کف رو هم همون موکت و قالی.
اگه لایه اول یونولیت باشه و بعدش روش موکت بزنی و بعد شونه تخم مرغ ، برای جدا کردنشون هم خیلی راحت تری.
صفحات یونولیت 2 در 1 هستن و میتونی موکت ها رو هم به اندازه اونا ببری و شونه تخم مرغ ها رو هم تو همون 2 در 1 فیکس کنی .اگه خواستی جابه جا شی هم واسه جدا کردن در اصل چند تا یونولیته آکوستیکه آماده داری که از این دیوار میکنی ، میری و با خوشحالی میزنی به اتاق جدید.

هالیوودم همچین آکوستیکی نداره که تو نسخه برام پیچیدی. مطمئنی از این پرزهای آماده نمی خواد؟ یا کف رو چمن مصوعی هم بچسبونیم؟

آروین شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 20:30

آقا یک اشتباه فنی... ببینید اون محاسبه ی اولی بر مبنای این بود که سرعت گردش زمین تقریبا 30 کیلومتر بر ثانبه(107,200Km/h) است و ما اگر این سرعت رو بر عکس چهت گردش زمین بریم در حقیقت برآیندش صفر می شه و ما سرجامون می مونیم...این به نظرم درست نیست چون نه تنها در جای خودمون ثابت نمی مونیم بلکه با سرعتی معادل نصف سرعت یک گلوله کالیبر 7/62 دور زمین می چرخیم و ظرف مدت چهار ساعت (اگر فرض کنیم روی استوا حرکت می کنیم) دوباره می رسیم به سر جای اولمون و 24 ساعت شبانه روز رو در 4 ساعت تجربه می کنیم....
درست تر اینه که این جوری ببینیم: محیط زمین در استوا یا طول خط استوا حدوداً 40 هزار کیلومتره، پس اگه اون رو به 24 قسمت تقسیم کنیم هر قسمت می شه 1667 کیلومتر. یعنی خورشید (اگر فرض کنیم زمین ثابت است و خورشید می چرخد) در هر ساعت 1667 کلیومتر می پیماید. پس اگر از شرق به غرب درست بالای خط استوا و موازی با آن با هواپیمایی با سرعت 1667 کیلومتر در ساعت حرکت کنیم همیشه یک موقع روز را تجربه خواهیم کرد، مثلاً همیشه 8 صبح خواهد بود. اما اگر با همین سرعت از غرب به شرق برویم....آن وقت هر نیم ساعت مثل یک ساعت می گذرد و روز ما 12 ساعته تمام می شود و دوباره خورشید ساعت 8 صبح را بعد از 12 ساعت می بینیم.
یکی به من بگه چرا فرضیه اول غلطه؟ در اون فرض ما با سرعتی 64 برابر سرعت فعلی در حرکتیم؟ چرا اونجوری اشتباهه؟ کاش یکی از فامیلام معلم فیزیک دبیرستان بود

من یه وختی معلم فیزیک بودم. ولی کاسبی خوب نبود اومدم بیرون.
ببین تو یه راهی پیدا کن که من سکوت داشته باشم. هر وختی که بخوام. خوبه؟ جا هم ندارم که اتاق آکوستیک درست کنم. بگو چه بکنم؟
جواب سئوالتم برات پیدا می کنم.

نرگس شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 19:58 http://bahare2mehraban.blogfa.com/

هی میخوام اینو نپرسم اما نمیشه انگار. چرا میخواستین تا صبح حرف بزنین؟ اصلا چی میخواستین بگین؟ آخه من فکر میکنم شب اگه بیدار بمونم مثلاً برای فکر کردن, یا نوشتن, یا نگاه کردن به آسمون و استفاده از سکوت و ... سئوالم مسخره است. نه؟

اصلنم مسخره نیست. حرف زدن منظور حرف زدن برای این وبلاگه:
صداهایی که می شنویم.
http://sedahamoon.blogsky.com/

Arvin شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:58 http://theambersky.blogsky.com/

راستی عمو محسن این لینک اتصال کوتاه رو اگه زهمط نمی شه با اینک جدید جابجا کن... از وقتی دیگه لینکم تو این وبلاگ نیست کسادی شده این وبلاگ ما که نگوووو
اسم وبلاگ هم البته دیگه اتصال کوتاه نیست... یادته وبلاگ اول چای پر رنگ بود؟
این اسمش The Amber Sky یا آسمان کهربایی است.ممنون

من اصلن آدرس جدید تو رو نداشتم. عوضش کردم. سر می زنم ولی کلا بازار کساده.

Arvin شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:55 http://theambersky.blogsky.com/

شب... قهر زمین است با خورشید... اینجاست که می فهمیم گل پشت و رو دارد...خوبش هم دارد
البته می توانید با سرعت 29.8 کیلومتر بر ثانیه (107000 km/h) در خلاف جهت چرخش زمین بدوید تا همیشه یه موقع روز و شب را تجربه کنید... مثلا همیشه شب را
من شخصا (البته به منزله تضاد با گفتار شما نیستها) ترجیح می دم نیمه اول سال در شمال سوئد باشم و تا 3 صبح هوا روشن باشد... همان چند ساعت شب را می گوییم و می خندیم و می نوشیم و دودی به آسمان می فرستیم...
می دانید چی اش را دوست دارم... طرفای 12 شب هوا مثل 6 عصر الان اینجا روشنه اما مگس هم در کوچه و خیابان نیست... خیلی جالبه

خب این سکوت نداره که. ساعت سه؟ من می خوام دوازده ظهر هوا روشن بشه که تا اون وخت بتونم کار کنم.
مگس؟ اصلن پنجره رو باز نمی کنیم. پیف پافم می زنیم.

آرمین شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 17:12 http://nagoftehaa.ir

کاسبی خیلی خرابه. باید یه مدتی استراحت بدیم. اینجوری همش ضرره

اصلن پول برق کامپیوترم در نمیاره. حالا شما که داری میری سربازی. من چی؟ بهتره برم بیسچاراسفند فال حافظ بفروشم. بعد از سربازی شمام بیا.

آرمین شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 13:30 http://nagoftehaa.ir

دکان شما هم خلوته؟

هوا گرمه. امتحانات ثلث سوم و کنکور و .... فک کنم در مدت جام ملت های اروپا دیگه کرکره رو بکشیم.

فروزان شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:28

خیلی از شبا دلم میخواد کسی از لابه لای کتابها سرشو بکشه به خونه من
ببینه که منتظرم با من حرف بزنه
دلم پره و اصلا هر شب سنگینتر از شب قبل در ارزوی دیدار کسی می سوزد
معلوم نیست
این موجود خیال است یا افسانه
شاید هم همین همسایه بغلی من است
که او هم مثل من شب تا صبح منتظر من است
تا با هم حرف بزنیم
مثل روزهای بلند کودکی که شبهایش روی پشت بام خانه مادربزرگم تمام نمی شد
چشم دوخته به اسمان روشن مهتابی شب
تا صبح می گفتیم و می خندیدیم
این روزها شبم تا صبح به بیداری می گذرد
و روزهایم تا شب همه اش به کارهای مکرر روزانه میگذرد
و چقدر کسل کننده است
وقتی حافظ را میگشایی و میگوید
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور
نمیدانم این یوسف می آید
خیال آمدن دارد
یا رفته در سرزمین مصر
کنعان را فراموش کرده...

موقع کتاب خوندن من خیلی زود اونو به شکل یک فیلم در میارم. هنرپیشه هاش رو تعیین می کنم و کارگردانش. اینکه رنگی یا سیاه و سفبدم باشه مشخص میشه. بعدش میشینم به تماشا. گاهی اونام رو به دوربین که من باشم میکنن و خارج از فیلمنامه حرفایی میزنن. یا من با اونان. عین رز ارغوانی قاهره ی وودی آلن.

نیلوفر جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:43

و کسی که کوهنوردی رو شکنجه بدونه حالش خیلی خرابه .چطوری دلتون میاد بالا رفتن از کوه را شکنجه بدونید ، یکی از بهترین کارها رفتن بالای کوه هست و از اون بالا نگاه کردن به شهری که همه چیزش مثل داستانهای آقا گالیور کوچولو شده ،

بالا رفتن از کوه در همه ی فرهنگ ها یک کار سخت است.
برای آن ها که نا ندارند خودش کلی شکنجه است. تازه شما ورزشکار هستید آنها که نیستند.

نیلوفر پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 08:02

موتوری های محله ما موتور شون خوب روشن میشه ولی همیشه تا لنگ ظهر خوابن و شبها بعد از ساعت یک میان بیرون که با همدیگه مسابقه بگذارند ، همه بچه ارباب هایی که نمیدونن فرق پیچ و سر پیچ لامپ چیه ؟؟ من اگه پلیس بودم این ها رو مجبور میکردم موتور هاشونو روی کولشون بگیرن و از کوه برن بالا، حیف که نیستم ،

در آن ساعت نیمه شب پلیسا خوابن. شکنجه ات خیلی سخته. اینا معمولن اکس می زنن و در نتیجه حال و روز درستی ندارند. همین که بگی از کوه برن بالا خیلی شکنجه است.

آرمین پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:55 http://nagoftehaa.ir

اتفاقا دیشب خونه یه نفر حوابیدم یا بهتر بگم بیدار بودم که صد برابر از مال شما بدتر بود. خونه شون نبش یه کوچه ست که بهترین میانبر برای یه خیابون پر رفت آمده. مردم شبا هم که خیابونا خلوته بازم عادت دارن از این کوچه رد بشن.
همینجوری هی موتور و ماشین رد میشد منم از خواب میپریدم. بعد یه مدت که گوشم عادت کرد همین اومد خوابم ببره یهو یه نیسان بدون اگزوز رد شد. خدا نصیب نکنه. نیسان بدون اگزوز خیلیه. آقا محسن هنوز صداش تو گوشمه...

من بیدار نمیشم. ولی وختی بیدارم و دارم چیزی ضبط می کنم برای صداهامون از نفس های سنگین خودم هم دلخورم.

آرمین پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:45 http://nagoftehaa.ir

اول؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد