بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

اندر مصائب من در شیراز و بازار وکیل و داش آکل و ..........


بازار وکیل  ِ شیراز


تصویر را ساراخانم در جایی گذاشته بود که آن را در هوا قاپیدم.

هوس شیراز کردم. شهری که سال هاست از آن بسیار دورم. سالی که در طی شش ماه، تعطیلات آخر هفته را به آن جا می رفتم. در کوچه پس کوچه هایش با یاد داش آکل، و شاید هم مرجان، پرسه می زدم. گاه گم می شدم. یعنی می خواستم که گم شوم . این گم شدن را دوست داشتم. نه حافظ و نه سعدی و نه هیچ چیز و هیچ کس دیگری نمی توانستند آرامم کنند و مرا از این سرگردانی برهانند.

با دیدن این عکس هوس سرازیر شدن از پله های نم کشیده ی خانه اسحق یهودی را کردم.

هوسی که می دانم با خود به گور خواهم برد.


داش آکل را این جا می توانید بشنوید.

نظرات 16 + ارسال نظر
انسی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 16:01

من هیچوقت شیرازو ندیدم.اینم یکی از حسرتای عمرمه.اما تا بخواهی تو بازار اصفهان گشتم.اصولا عاشق بازارای قدیمیم.از گم شدن تو بازار لذت می برم....پارسال که رفته بودم تهران گردی...تو بازار گم شدم...حدود سه ساعت گم وگور بودم وچه لذتی بردم...بعداز کلی گم و گوری ازشوش سر درآوردم...ومتاسفانه پیدا شدم.

شیراز جایی نیست که برنامه ی سفر بزاری که بری. باید یه جوری گذرت تو زندگی بیفته توش. مث من که سربازیم با قرعه کشی افتادم توش. و چه افتادنی.
شش ماه پنجشنبه جمعه ها می رفتم شیراز.... باقی هفته خب پادگان بود. می تونست هر شهر دیگه ای هم باشه.
یکی از شیرین ترین ششماهه های تمام عمرم را در شیراز بودم.
............
ینی حالا متاسفی که ما تو رو پیدا کردیم؟

سارا خانوم پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:45

سلام رفیق.............ناجور دلوت همچینی غمباد کرده ها........پاشو بار و بندیل سفر ببندو و برو شیراز......برو قلب داستان داش اکل ........

شیراز بدون پله های نمناک خانه ی اسحق یهودی؟

پروانه سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 15:40 http://shahnamehferdowsi.blogsky.com/

شیراز که میگن اینه:

http://20ist.com/archives/13138

خودشه.

فریبا سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 http://zane-shirazi.blogfa.com

دلم را راهی شیراز کردید. یک سال و اندی است شیراز را ندیدم. نیمه شب است و دلتنگ شیراز و آسمان شیراز و مردم شیراز و خانواده ام. نمی دانم کی دیگه میتوانم بازم شهرم را ببینم. هر کدام از دوستان به شیراز رفتند سلام مرا به خواجه اهل راز حافظ برسانید.
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگهذار از زوالش

و من سی و چهار سال و اندی............

آرام سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:00 http://bahare2mehraban.blogfa.com/

منم دلم هوای شیراز کرد, گرچه دوبار بیشتر شیراز نرفته ام, اما خیلی دلم حوس کرد.
مدتها بود میخواستم داش آکل را بخوانم, اما تنبلی میکردم. الان گوش دادم از لینکی که دادین. ممنون :)

چه هوس خوبی.
ممنون از شما.

فلورا دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 22:19

شیراز رو نمیشه با یک بار و دوبار چند بار رفتن فهمید... هربار آدمی توشه ای و حال و هوایی خاص با خودش ازونجا به ارمغان میاره... ارین جهت به شما حسادت میکنم که شش ماه آخر هفته ها اونجا بودین!!
اما من ازین خونه ای که نام بردین ،تاحالا چیزی نشنیده بودم ... حالا چرا میگید آرزوی دیدارشو زبانم لال...؟
مگه خرابش کردن؟ یا ممنوع الزیاره شده؟!

راستی... تصمیم دارم که هفتم آبان روز تولد کوروش که شاهنامه خوانان آغاجاری قراره گرد مقبره ش گردهمایی غیررسمی داشته باشن، سفری به شیراز داشته باشم... چه خوبه دوستان شاهنامه خون رو اونجا ببینیم!! از حالا میشه برای 7 آبان خوب برنامه ریزی کرد.

برای فهمیدن حسرت من از سرازیر شدن از پله های نمناک خانه ی اسحق یهودی یا باید به داش آکل من گوش بدهید یا از سه قطره خون هدایت (اگر اشتباه نکرده باشم) آن را بخوانید. بعد خودتان هم به من حق خواهید داد.
فیلم داش آکل را هم ندیده اید؟ ساخته ی مسعود کیمیایی؟ آن را ببینید. یا این را گوش بدهید یا نوول را بخوانید.
سفر به شیراز با شرایطی که در ذهن دارم، برایم خیلی سخت است.

فروزان یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 14:15

آخ گفتین
منم رفته بودم حمام فین کاشان
از ان فضای غمگین فقط غصه نصیب م شد وبس
چقدر بغضم را خوردم
و چقدر از اون حمام مسخره بدم امد
فکر کن چقدر ادمو توی جاهای مختلف به دست فنا سپردن
و ما فقط از شنیدن بعضیاش دل غشه می گیریم
حال داش آکل
و مرجان و اون عشق هم می شود در دل شما فهمید
خیلی غم دارد
ولی ناراحت کننده نیست
این غم را ادم خودش هم می خواهد بفهمد
چون شیرین است
مگه نه؟

اصلن داستان های عشق و عاشقی اگر ناکام باشتد شیرین می شوتد. فرض کنید لیلی و مجبون، رومئو و ژولیت، شیرین و فرهاد، داش آکل و مرجان، ............ مانند میلاردها زوجی که عاشق هم شدند یا نشدند، به وصال هم می رسیدند، اکنون هیچ نامی از آن ها بر هیچ کتیبه ای نمانده بود.

دارا یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:54

از دلم گفتی....

آه بروتوس، تو هم؟

نیره یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 09:53

و چشمان پر اشتیاق و راست تر بگویم پ رهوس من هنوز شیراز و وضع بی مثالش را ندیده... اگر چه برادرم هر دو هفته یک بار می ره شیراز....من از شیرازی ها آن چه دارم این است:
با مادرم برای اقایی که ساکن قائم شهر بود و قرار بود برای تجدید فراشش من و تأکید اون آقا این بود که حتما نیره باید خانمم را انتخاب کند در مشهد به خواستگاری خانمی رفتیم... وقتی وارد خونشون شدیم که نمی دونید چقد رنوستالژیک بود و زیبا و برای من با گذشت چندین سال، همیشه تصویری زنده است، مادر کمی سالخورده آن خانم به خوشامد گویی آمد و مدام با لهجه ی شیرین و کشش عجیب و زیبایی هر دو دقیقه یک بار می گفت: قدمتون بر چشم... البته این قدمتون بر چشم رو باید برای صداهامون بفرستم تا بدونید چرا این قدر برام زنده است.
و یک ترانه ی محلی قشنگ شیرازی که از نوجوانی برای من مونده:
دو تا کفتر بودیم هردو خوش آواز/ شبا در لونه و روزا به پرواز
الهی خیر نبینه مرد صیاد/ که اون تای منو برده به شیراز
فصل بهاره/ سفر رفد دلبر و دل بی قراره
اینو همیشه وقتی دارم نیکا، دختر یک ساله برادرمو می خوابونم، با همون لهجه شیرازی می خونم...

چه کار خوبی در حق وبلاق وزین صداهامون می کنید.
خیلی خوبه کسی که اصلن شیراز ندیده بتواند به آن لهجه بخوونه. باید چیزی شنیدنی باشد.
قدمتون بر چشم.

پروانه یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:52

اونقدر غرق تماشای آنها شده بودم که اگر دوربین هم دستم بود مطمئنا برای اینکه حالت طبیعی آنها را به هم نزنم عکسی نمی گرفتم.

فکر کردم عکس را دارید.

امیرمحمد یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:27 http://www.ba1ghasedak.blogfa.com


سلام!

وب خیلی قشنگی دارید خوشم اومد ازش!


راستی من گاهی قلم به دست میگیرم چند تا هم تو وبم

هست خوشحال میشم

بهشون نظر بدبد!!!

به منم سر بزنید!

منتظر حظور سبزتونم!

"امیرمحمد"

چشم.

فرانک شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:41 http://faranak333.blogfa.com

یاد باد، آن روزگاران یاد باد
شیراز را می گویم و شیطنت های جوانانه را.
بازار وکیل که جای خود دارد. چه قدر دلم هوای روزهایی را کردهکه بی دغدغه در هوای شیراز پرسه می زدم . من با همه بودم و همه با من بودند و من می خواندم خوشا شیراز و وصف بی مثالش.

فکر می کنم کمتر کسی یافت می بشود که از شیراز خاطره ای نداشته باشد.

ساحل شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:33 http://lizard0077.blogfa.com/

من تا حالا شیراز نبودم. شیراز ولی انگار همیشه با من بوده، چون بوی نم ِ پله‌ها ی خانه‌ی اسحاق یهودی را همین حالا هم می توانم تصورش کنم.

بروید شیراز ... ما را هم ببرید؛ با این حرف‌های شنیدنی و تمام ِ عکس‌های دیدنی که با خود خواهید آورد.

آن شعر را هم بخوانید؛ آن شعر حافظ را که فرناز بانو گفت، بعد من هم یک شعری دارم که هزار سال است دلم می خواهد شما بخوانیدش.

خانه ی اسحق یهودی همان وقت هم گویا تعطیل شه بود. چه برسد اکنون که بیش سی سال است اسلام ناب محمدی حاکم بر کشور است.

سفارشات خوانشی در اسرع وقت پذیرفته می شود.

پروانه شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:52

از صبح که این عکس را دیدم و رفتم بارها صحنۀ خرید یک خانوادۀ بسیار جوان از عشایر در برابر چشمان زنده شد.
زن و مرد هر دو بسیار زیبا و جذاب با آن لباسهای سنتی رنگی و گران به همراه روح آزادی که داشتند در بازار وکیل می درخشیدند. ..کودکی در آغوش زن بود.

آدرس از عکس خودتان را این جا بگذارید.

نیلوفر شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:53

چرا به گور ؟؟؟ همین تعطیلات اخر هفته دوست داشتید میتونیم با هم بریم من میرم بازار شیراز شما برید خونه اسحق یهودی

دیدن شیراز را به گور نمی برم. سرازیر شدن از پله های نمناک خانه ی اسحق یهودی را می گویم.
شما دوباره هوای میهن به سرتان زده، مارکوپولو؟

فرناز شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:00 http://farn-sighs.blogsky.com

من وقتی که در شکم مادرم بودم شیراز بودم .. هزار سال پیش و برای اولین بار...
وقتی که بیست ساله بودم هم شیراز بودم .. هزار سال پیش و برای دومین بار ...
سومین بار هزار سال پیش شیراز بودم و بشدت به نارنجستان دل باختم در یک روز بارانی .
و هزار سال پیش آخرین باری بود که شیراز بودم .. دوست دارم مثل آخرین بار روی پله ای در حافظیه بنشینم و حافظ شاملویم را بغل کنم و باز کنم و بخوانم .
دوست دارم غزل شماره نود و هفت را باز کنم که نوشته باشد
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت / خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت

شاید هزار سال بعد هم دوباره این سعادت را بیابید که در کنار حافظ بنشینید و این غزل را بخوانید.
هوس خواندن این غزل را کردم.
من چقدر هوس می کنم!
عکسی از آخرین تعطیلات آخر هفته ای که در شیراز بودم را دارم. نه در کنار حافظ که در مقابلش روی سکویی که معمولن آن جا می نشستم. هر زمانی که حضرت احضار می فرمودند. در گلبن فرصتی آن را در جایی خواهم نشاند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد